در ساعتی شگفت، مکعب شکست و بعد
مردی به جای قبله ی مردم نشست و بعد
رکعـت شـدو نمـاز شدو حمـد و سوره شد
آمـد طلسم مسجـدیـان را شکــست و بعد
با یک نــفر شبیه خـودش گشـت روبرو
خود را گرفت ثانیه ای روی دست و بعد
آیات نوبری ز درخت انار چیـد
و خواند از تشهدش:از بود و هست و بعد
مثلِ مثل شد و به زبان همه شکفت
از راه حلق در ته دل ریشه بست و بعد
چون روح در نسوج گیاهان حلول کرد
یک خوشه خورد از خودش و کرد مست و بعد
مقداری از ترشح او را زمین چشید
قیمت گرفت خاک اراضی پست و بعد
ما را ببخش ما که گناهی نداشتیم
او خواست اهل بادیه را بت پرست و بعد
هر سال گفت تا که بگویند شاعران:
در ساعتی شگفت مکعب شکست و بعد…
شاعر: رضا جعفری