هفت تکیه می روی؟
در گذشته گاه چنان نذر میکردند که در ماه محرم در هفت مجلس روضه شرکت کنند. مثل از این امر سرچشمه گرفته است و به پای بند نبودن به یک مکان، «محله گردی» و «دلگی» اشاره دارد.
هر وقت پای علامت یکی سینه می زند
این مثل مانند« هم طبال یزد است و هم علم دار حسین(ع) » دربارهی منافقان و دودلان به کار میرود.
هم اسب شمر را نعل میکند و هم مشک حضرت عباس را میدوزد
این مثل به نفاق، دورویی و هوای هر دو گروه مخالف را داشتن اشاره دارد و دربارهی دودلان اسیر تردید و سودجویانی که برای منافع فزونتر با هر فرد و گروهی پیوند برقرار میسازند، به کار میرود.
هم نذر حسین(ع) است و هم شام شب بچه
این عبارت از مثل های افغانی است و در مواردی که آنچه به سبب نیاز، اشتباه یا هدیه دادن از کف میرود، ادای نذر شمرده میشود، به کار میرود.مانند:
الف: روغن ریخته نذر حضرت عباس(ع)
ب: خدا کشته را به قربانی حساب میکند.
هم طبال یزید است و هم علم دار حسین!
در گذشته برخی از تعزیه خوانان در دو نقش بازی میکردند. گاه نقش حضرت ابوالفضل(ع) داشتند و زمانی نقش طبال یزید. مثل _ که در آن امر ریشه دارد _ به نفاق و دورویی اشاره میکند و دربارهی دودلانی که نمیتوانند دل به یک سمت سپرده، در صف نیکان یا بدان قرار گیرند، به کار میرود.
پسر طوعه است
طوعه بانوی با ایمانی بود که مسلم بن عقیل را به خانهاش برد و به او پناه داد. بلال، پسر طوعه، از این راز آگاه شد و به نیرو های ابن زیاد خبر داد. در تعزیه مسلم، بلال به امیر می گوید:
بده تو مژده به پادشاه کل جهان!
که آوردم خبر از مسلم اندرین سامان
بدان امید که مسلم بود به خانهی ما
چو گنج جای نموده، در آشیانهی ما
کلمهی «پسر طوعه» یادآور آن واقعه است و به جاسوسی، خیانت، نامردی و تهمت اشاره میکند.
«مگر من پسر طوعه هستم؟» گونهی دیگر این مثل است که شخص هنگام دفاع و رفع تهمت از خود به کار میبرد.
آب دست یزید افتاده است
در روزگار شاهان ستمگر، مأموران آب رسانی (میرابها) و شهرداری ها با خباثت، سنگدلی و سختگیریهای ناروا، آسایش را از مردم میربودند. در چنین موقعی، نالهی مردم به آسمان بلند میشد که: « ما اسیر دست ستمگریم و آب در دست یزید افتاده است.» این مثل کنایه است از اسیر شدن در دست ستمگر، سپرده شدن امور به دست مسئولان سختگیر و مقرراتی، قرارگرفتن سرنخ کار در کف اشخاص انعطاف ناپذیر، خسیس، خبیث، محتکر و گران فروش؛ سنگدلانی که به مرگ دیگران و تب خود خشنودند.
این مثل به شکل های زیر نیز رواج دارد:
الف: آب افتاده دست یزید.
ب: آب دست یزید افتاده
ج: آب به دست یزید افتادن(بودن)
د: آب در دست یزید افتاده
ه: آب به دست شمر افتاده
ح: آب انبار به دست یزید افتادن
مثل حرمله
حرمله سوی گلوی علی اصغر، کودک شیرخوار حضرت امام حسین(ع)، تیر افکند و بیرحمانه وی را به قتل رساند. بدین سبب برای بیان شدت سنگ دلی افراد، آنها را به حرمله تشبیه میکنند.
من از بهر حسین در اضطرابم تو از عباس میگویی جوابم!؟
چون پیک کربلا به مدینه رسید، ام البنین دربارهی حضرت حسین(ع) پرسید. پیک از پسرش عباس سخن گفت. ام البنین چند بار پرسش خویش را تکرار کرد و هر بار دربارهی عباس شنید. سرانجام به ستوه آمد و گفت:
من از بهر حسین در اضطرابم تو از عباس میگویی جوابم!؟
مثل برای کسی که پاسخ نامربوط و خارج از موضوع می دهد، به کار می رود.
همهی ماه ها خطر دارد، بدنامیاش را صفر دارد.
مؤمنان صفر را _ به دلیل شهادت رسول خدا(ص)، اربعین شهدای کربلا و بازگشت اسیران _ ماهی شوم و آکنده از خطر و تباهی میدانند؛ بدین سبب، هلال آن را رؤیت نمیکنند، در انتظار پایانش به سر میبرند و در آن صدقهی بسیار میدهند. مثل بدین امر نظر دارد و برای بیان عدم پذیرش سخن یا کاری به کار میرود.
« همهی ماه ها خطر داره
بدنامی ماه صفر داره »
عبارتی دیگر از این مثل شمرده میشود.

به پیشگاه شما که حسین را یارید به قلم و …
سفینه ی خدا به گل نشسته
خورشیـــد مشرق دلم دمیده
سردار هاشمی نسب رسیده
زیباتــر از سبط نبی که دیده ؟
ای روشنــای صادق سپیـــده
در تـو خــدا خُلق نبی تنیـــده
از آسمان من تو ای ستاره مــرو مــرو که بینمت دوباره
ای جان من،جان تو را به قربان مرو مرو به میدان،مرو مرو علی جان
گل غنچه ی محمّدی، معطّر
عزیــز من ! آرام جـان حیـدر
گل برگ سرخ لاله زار کـوثــر
گرفته حُسن یوسف از پیمبر ــ
که بـرده دل ز صــد هزار دلبر
دلــم شده چو ابر پاره پاره مــرو مــرو که دل طاقت نداره
ای جان من، جان تو را به قربان مرو مرو به میدان، مرو مرو علی جان
ناز تــو را خاتـــون گل کشیـــده
نیلـــوفــر بهـــــار نـــو دمیـــــده
بلبــل کنــار گـل زبــان بریـــــده
مجنون شده صوت تو را شنیـده
خـــدای گــل، معجــزه آفریـــده
خوش بو تری از برگ سبز ریحان گر می روی آهسته رو به میدان
ای جان من،جان تو را به قربان مرو مرو به میدان، مرو مرو علی جان
قـامت نگــــو، سـروی بلنـــد بـالا
ابــرو کمــان، مهتــاب مجلـس آرا
گیسو سـیه،شکـن شکـن،چلیپـا
تـــو شــاهکـار خلقتــی ،خــدایــا
تنها چه میکنی به دشت و صحرا
دلم به درد عشـــق تو دچاره جنـــون عاشقــی دوا نـــداره
ای جان من، جان تو را به قربان مرو مرو به میدان، مرو مرو علی جان
دست خدا، خدای حی سبحان
چیـده تو را بـرای من علی جان
ای از نــژاد ابـــر و بــاد و بــاران
بهـــار من، مکــن مــرا پـریشان
مــرو مــرو میـان سیل و طوفان
آیینــه را سنگ بلا شکسته سفینه ی خدا به گل نشسته
ای جان من، جان تو را به قربان مرو مرو به میدان، مرو مرو علی جان
در دشت خون پیچیده باد صرصر
حیـــدر مگر دوباره زد به لشگـــر
بازوی صفـــدری کشیــده خنجـر
جان می کند فـــدای جان رهبــر
گــل واژه ی ادب ، علـیّ اکبـــــر
ماهی شده اسیر موج گرداب خاتون گل فتاده در تب و تاب
ای جان من، جان تو را به قربان مرو مرو به میدان،مرو مرو علی جان
بر بوستــان من خـــزان رسیــده
خنجر چه کس بر پیکرت کشیده
بعد از تو قامتـــم شــده خمیـده
پایم به هــر خار و خسی خلیده
از بس که دل دنبال تــو دویـــده
خدای من، جان من از بدن رفت آیینه ی حیــدر نمای من رفت
ای جان من، جان تو را به قربان مرو مرو به میدان، مرو مرو علی جان