تو نیستی و عید، ببخشید! عزای ما
اصلا صفا ندارد عزیزم برای ما
تو نیستی و خنده فراموشمان شده
بر عکس، بی تو آن قَدَر این اشک های ما…
با ما که نیست وَر نه همش گریه می کنیم
این شهر بسته است کمی دست و پای ما
حالا نمی شود که بیایی و با خودت –
چیزی بیاوری شب عیدی برای ما؟
چیزی شبیه مرهمی از جنس عاشقی
چیزی شبیه تذکره ی کربلای ما
شاعر: حسین رستمی