خانه / سفرنامه / یکشنبه ۱۵ خرداد- نجف اشرف

یکشنبه ۱۵ خرداد- نجف اشرف

ساعت ۳/۳۰ صبح است و زوّار را برای اقامه نماز جماعت در حرم نورانی امیرالمؤمنین علی(ع) از کوفه به نجف می‌بریم. آخرین ساعات اقامت ما در نجف است. به فضیلت نماز جماعت می‌رسیم و مشغول زیارت می‌شویم. خود را به ضریح نزدیک می‌کنم، لحظاتی پس از نماز صبح است، ناگهان سروشی در جان من القا می‌کند این شعر خواجه شیراز را که بسیار به آن علاقمندم در جوار حضرت بخوانم. صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن/دور جهان درنگ ندارد شتاب کن. همان نیروی پنهان به من می‌فهماند الان صبح است و علی هم همان ساقی. اشکم سرازیر می‌شود و دوباره این غزل را می خوانم و بی‌اختیار بلند بلند گریه می‌کنم: صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن/دور جهان درنگ ندارد شتاب کن/زان پیشتر که عالم فانی شود خراب/ما را ز جام باده گلگون خراب کن. یک ایرانی در اطراف من زیارت می‌کند. از تعجب ماتش برده‌است که این کیست که برای حضرت شعر ساقی و شراب می‌خواند. به او اعتنایی نمی‌کنم و این غزل را برای حضرت می‌خوانم و می‌گریم. از این بهتر نمی‌شود با زبان حافظ با حضرت حرف زد و چه سعادتی دارد این خواجه رند شیراز که عارف واصل حاج‌آقا‌ملکی‌تبریزی که استاد اخلاق امام بوده است، این غزل او را به زبان فارسی به جای دعا در قنوت نماز شب خود می‌خوانده‌است! بالای سر حضرت که می‌نشینم طلبه‌ای جوان، آرام سر صحبت را با من می‌گشاید. بلافاصله از حالت حجب و حیا و خجالتی که در لحن و چهره‌اش می‌بینم می‌فهمم نیاز مالی دارد. می‌گوید دارای عائله‌ای سنگین است. می‌پرسم مگر از مراجع نجف شهریه نمی‌‌گیری؟ می‌گوید چرا ولی شهریه‌ی آنان کفاف یک هفته زندگی مرا هم نمی‌کند! در بیانش صداقتی احساس می‌کنم. دست به جیب می‌برم و هر چه پول دارم در می‌آورم و در کیسه‌ای که کفش‌هایش را در آن قرار داده‌است می‌گذارم. می‌‌پرسم از کدام قبیله هستی؟ جواب می دهد از قبیله بنی‌اسد. به او می گویم خوشا به حالت که از قبیله‌ای هستی که پرچم افتخار دفن و خاکسپاری پیکرهای پاره‌پاره شهیدان کربلا را تا ابد بر دوش می کشد. خوشا به حالتان که در دفن پیکر امام حسین(ع) امام سجاد را یاری کردید تا بدن قطعه قطعه شده حجت خدا را که آن گونه پاره‌پاره بود که زینب خطاب به جدّش پیامبر خدا گفت یا جدّاه، یا  رسول‌الله هذا حسینک مرمل بالدّماء (پوشیده از خون) و مقطع الاعضاء با چشمی گریان و قلبی خونبار به خاک بسپارد و در قبر، آن عبارت عجیب را بگوید که “الدنیا بعدک مظلمه و الآخره بنورک مشرقه” (دنیا پس از این بعد از تو سراسر تاریکی و ظلمت و آخرت به نور تو روشن و تابناک است) چه عشقبازی می‌کند این پسر با پدر خویش با بیان این جملات. اما آیا ما شیعیان هم پس از حسین و بی عشق حسین، جهان را سراسر تاریکی می‌دانیم؟ اگر هجرت خورشید را باور کرده باشیم، غروب در عالم را هم باور خواهیم‌کرد. کسی چه می‌داند، شاید شیعیان که زیرک‌ترین مردم هر عصرند و گاه به زبان اشاره و رمز و رنگ سخن می‌گویند، خواسته‌اند پس از فاجعه‌ی جانگداز عاشورا با پوشیدن لباس سیاه در محرم به آدم و عالم اظهار کنند وقتی جان  جهان بی سر در خون خویش غوطه‌ور شده‌است، می‌بایست سراپرده هر چه جان است سیاه‌پوش شود و مگر دل هر انسان مومن حسینیه سیدالشهدا نیست؟ عجیب است قصه شهادت حسین که تا سویدای وجود انسان رسوخ کرده‌است. مدت‌ها قبل عصرهای جمعه که می‌شد احساس حزن عجیبی در من پیدا می‌شد انگار ساعتها در مجلس روضه سیدالشهداء نشسته‌ام. پس از تکرار این حالت حزن، مطلب را با یکی که به قول حافظ از “آشنایان ره عشق” است در میان گذاشتم تا سخن مرا شنید گفت: روز عاشورا روز جمعه بوده است! در بازگشت از حرم حضرت علی بر خلاف همه‌ی زوّار که مشغول زیارت وداع با حضرت بودند مانند کسی که مقیم نجف است و امید بازگشت و تشرّف تازه و نزدیک دیگری به حرم دارد از حضرت خداحافظی کردم. چون همچنان که در قبل گفتم با خود عهد کردم تا زنده‌ام با هیچ امام معصومی در مشاهد شریفه خداحافظی نکنم. این روحیه و امید تا به حال خیلی به درد من خورده‌است. راستی اگر امید را از آدم بگیرند، چه برای او می‌ماند؟ و مگر از این بزرگواران جز کرم انتظار می‌رود؟ و مگر نه اینکه در زیارت جامعه می‌خوانیم: عادتکم الاحسان وسجیّتکم الاکرم.

منبع: کتاب تا عشق با عشق-سفرنامه‌ی دمشق،کربلا،مکه غلامعلی رجایی

telegram

همچنین ببینید

پنج شنبه ۸۲/۵/۳۰ – مسجدالنبی (ص)

تشهد این است و عبارات تشهد را طبق فقه اهل سنت برای من می خواند. ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.