خانه / شعر های عاشورایی / متن ادبی / پادشاه سرزمین عبادت(حمید باقریان)

پادشاه سرزمین عبادت(حمید باقریان)

یاسیدالساجدین!
تو می‌خواستی با پدر، هم آغوش لحظه‌های سبز وصال شوی. می‌خواستی پرنده‌ای شوی تا ملکوت.
تو هم یکی از اهالی آسمان بودی که زمین، با حجم کوچکش، زیر گام‌هایت ذره‌ای بیش نبود.
اما دفتر ایام سرنوشت، تقدیر تو را این گونه نوشت که از کاروان سرخ شهیدان کربلا باقی بمانی. تو ماندی تا پرچمدار رسالت سبز پیامبر عشق باشی.
اگر چه کربلا جاده‌ی عبور تو از مرز خاکی دنیا نبود، اما همیشه پرنده‌ی روحت آهنگ پرواز را آواز می‌داد.
سال‌ها در نهان‌خانه‌ی دلت، با چشم دل گریستی و نگریستی؛ همیشه در قاب چشم‌های بارانی‌ات، تصویر بیابانی بود با خیمه‌های سوخته و افروخته، بیابانی با هفتاد و دو لاله‌ی سرخ، بیابانی که آفتاب آسمانش بر سر نی می‌درخشید.
… و تو می‌سوختی از نگریستن شیرخواره‌ای که با لب‌های تشنه، پیشانی شهادت را می‌بوسید؛ در صحرای تفتیده و سوزان به یاد آن روزهای همیشه غروب، سر به سجده می‌گذاشتی و در شعله‌ی گریه‌های خویش، می‌سوختی و آب می‌شدی.
ای امام‌العارفین! تنها مرهم زخم کربلایی تو لجظه‌هایی بود که بر سر سجاده‌ی آسمانی‌ات می‌نشستی و پنجره‌ی دل نیاز خویش را می‌گشودی و با خدای خویش، غزل دلدادگی را می‌سرودی.
در آن لحظه‌های عارفانه و عاشقانه، از خدای خویش می‌خواستی که تو را جرعه‌نوش جام وصال کند تا با پدرت امام حسین(ع)، هم‌نوای سروش ملکوت شوی.
روز شهادت تو هم محرم بود، و محرم داغی بود کربلایی که سال‌ها تو را می‌گداخت.
ای یادگار روزهای خونین نینوا! تو از مُحرم، به محرم پیوستی.
و امروز، پس از سال‌ها، بقیع، غربت خاموش تو را فریاد می‌کند، ای چراغ همیشه روشن کوچه‌های امامت، یا سیدالساجدین
!

حمید باقریان

telegram

همچنین ببینید

داستان غدیر به روایت دکتر سنگری

داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه می‌‌دیدیم؟ ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.