سلام بر حسین، آن بر گزیده ی حق برای شهادت که تاریخ را به گواهی فرا خواند.
حنجره ی سوزناک او در آن غربت بیکرانه، خطاب به هستی بود که جان ها را شعله ور ساخت و دلها را بیدار کرد …
حسین (ع) در تنهایی خویش که تنهایی حقیقت بود، با پرسشی بزرگ، پاسخی عاشقانه میطلبید. پاسخی از سر آگاهی و معرفت اما…
آن روز هیچ حنجرهای به لبیکی معطر نشد و هیچ دستی به یاری بر نخاست. گامها به تردید خو کرده و پیش نمیرفتند.
او تنها و بی پاسخ، ایستاده بود. ایستاده ی ایستاده.
سوگ بزرگ فرزندان، غم کمر شکن برادران، شهادت جانسوز صحابه، گرمای سوزان، عطش و تشنگی کودکان و نگاه های پر از پرسش خیمه نشینان، هیچکدام او را به خستگی نکشانده بود. و این از چهره ی بر افروخته اش نمایان بود.
حسین(ع) در غربت بی ساحل خویش، همراه می طلبید و هیچ لبیکی، سکوت صحرا را نمیشکست.
ثارا …(ع) تنهای تنها ایستاده بود با پرسش بلند و پر راز هل من ناصر ینصرنی؟ و هل من مُعین یُعیننی؟
سید حبیب حبیب پور