قرنهاست که قرار قلبها بردهای.دست در دست نبضها، آرامش سینهها را آشوب کردهای و همپای اشکها، بر لبها تراویدهای…
نام تو همسایهی شور است. یاد تو تداعی شعر و شیون و شیفتگی. تو را نمیتوان گفت مگر با بغضی غیور که حنجره را می فشرد و سوزی غریب که شعلهورمان می سازد.
ای ایمان ایستاده، ای حسین!
لحظه هایی که موج موج حادثهها، شکستهمان میخواهند و فوج فوج اندوه افتاده و نشستهمان می طلبد، نسیم یاد تو ایستادگیمان میآموزد.
بهرسم نسیم بهار که در گوش دانهها، قصهی قیام میگوید و حدیث رویش، زمزمه میکند. وقتی تردید و تزلزل و وسوسه بال و پر میگشاید تا ما را به سقوط و هبوط بخواند، کربلای تو را مرور میکنیم و هزار دریچه به روشنای یقین میگشاییم و رفتن بی تردید و عبور مطمئن از سنگلاخها را به تن میسپاریم،
ای قلّهی صبوری، ای صلابت و صولت غریب!
میشناسیم و نمی شناسیمت، تو قلّهای بارز و روشنی که از همه سویت میتوان دید اما قدم زدن در ساحت قلّهی تو را، هر توانی و گامی نمیتواند دریابد.
دستمان گیر تا دامنهها را دریابیم، دستی بگشا تا به صلابت دستهای علقمه، دست بگشاییم و بال بیابیم و ادراک کرانههای تو را دستکم از دوردستها، ممکن ببینیم.
ما را از عشیرهی عاشورا کن؛ همنای نینوایمان ساز، جانی تفدیده چون طف کربلا به ما بخش و فاصلهی هستی ما را با مستان تشنهکام کربلا کمتر کن.
چهارده قرن تو را دویدهایم، تو را چشیدهایم و هنوز و همیشه تشنهایم.
ای روح عطش ما را دریاب!
مؤلف: دکتر محمدرضا سنگری/ منبع: کتاب سیب و عطش