چگونه می توانم باز گردم وقتی بر گرده ی خود غمگین ترین خبر ها را نشانه دارم …؟
چگونه می توانم راوی تلخ ترین خبرها باشم وقتی نمی توانم برای سرودن این سوگنامه زبان بگشایم …؟…چگونه می توانم با چشمهای مغموم و نومید کودکان هم کلام شوم؟
نمی توانم با یال خونین و زخمهای سر گشوده، ازدردی که چون شعله در خرمن جان می نشیند رها باشم. غمگینترین گوشهی این ماجرا به نام من، سیاه شده است و باید دل به دریا داد و در شعلهوری این داغ دیوانه شد.
من با دو چشم خود دیدم که آسمان به زمین نشست، من با دو چشم خود دیدم که زمین با دو زانوی ادب در پیشگاه عظیم ترین ارتفاع آدمیزادی خون میگریست. من با دو چشم خود دیدم خنجری به خود میپیچید و به خود نفرین میکرد. من با دو چشم خود دیدم مولا صدا می زد: هل من ناصرا ینصرنی…؟!
ارمغان بهداروند