شعله دارد از عطش این سینهی توفانیام
گـریـه دارد داغ گــل را دیــده ی بـــارانـی ام
ناله می جوشـد زجــان عـاشق در آتـشــم
می گدازد جسم و جانم راغم پنـهانــی ام
برده صـبــر از دل ،غـم آلاله هــای نـیـنـــوا
خورده داغ مــاتم خـورشید ، بر پیشانی ام
ایــن دل و دلـواپـسـی هـای مــــدام کــربـلا
ایـن مـن و ایـن ناله و این اوج سرگردانی ام
بادلی خونین وچشمیتاهمیشهخونفشان
در حـصــاری از شـرار شعله هـا زنـدانـی ام
بـانـگ قــرآن از فــراز نیــزه مـی آیـد هـــنــوز
من پر از دردم، پر از داغم،پـر از حـیـرانـیام
از غــریـبـسـتــان درد و آه و مـــــاتــــم آمـدم
وارث درد و غــم دیــریــنـــهی انــســانـــیام
در مـیــان خـیـمــه میگردم به دنبال کسی
تا بر افروزد چـراغـی در شـــب ظـلـمـانـیام
آن قدر گویم حـسین ویا حسین ویا حسین
تا مگر سـر واکنـد بـغـض غــریـبـسـتـانـیام
شاعر: نیلوفر صفایی