سلام بر صحرای نیزه شکستهها!
سلام بر لبهای تشنه و تکیده!
سلام بر پاهای تاول بسته!
سلام بر صحرای اتفاقات تلخ و جانگداز!
سلام بر مشکهای پاره پاره و علمهای افتاده!
سلام بر کاروانی که حرامیان، غارتش کردند!
سلام بر خیمهنشینهایی که آتش بر خیمههایشان زدند و گوشهایشان را برای چپاول گوشوارهها پاره کردند!
سلام بر دستهایی که اسیر زنجیر اسارت شدند!
سلام بر بلندای تلّی که فریاد زینب را بر گوش تاریخ رساند!
سلام بر لبهایی که فقط شش ماه، لذِّت لبخند را چشیده بود!
سلام بر لبهایی که فقط سه سال از تولّد شکوفاییاش میگذشت و زخمی و تاولناک، زیر شلّاق خورشید، سوخت!
سلام بر پاهایی که عریان، روی زمینهای داغ برهوت، راه میپیمود!
سلام بر چشمهایی که سراسیمه به دنبال گمشدهی خود میگشت!
***
عاشورا، خودش را به دشت رسانده است و ظهر تاریخی خود را در دشت پرخون پاشیده است؛ نه غوغایی است نه هیاهویی.
نه اسبها سم بر سنگها میکوبند و نه تیرهای سه شعبه، حلقها را نشانه میروند.
فقط پشتهپشته کشته است که روی هم افتادهاند و تلّی از بدنهایی بیجان را ساختهاند.
گویی که باران خون بر این بیابان باریده باشد!
گویی اینکه زمان به آخر رسیده باشد و سکوتی مرگبار، زندگان را فرا گرفته است!
از زیر سنگها خون میجوشد و از زیر سمّ اسبها، لباسهای پاره پاره بر زمین میافتد.
خورشید، سرخ سرخ، مبهوت میتابد و این اتفاق را باور ندارد.
بادهای بادیه بر نعشهای بیشمار میگذرد و بر روی زخمها، گرد و غبار میپاشد.
تاریخ در حنجرهی این برهوت زانو میزند.
کربلایی دیگر باید تا این کربلا به ثمر بنشیند.
و زینب میایستد و علم افتادهی انقلاب خون را بر شانههای خسته میکشد.
او باید بر شهرها بگذرد و حقیقت را فریاد بزند.
او باید خشم خود را بر نطقهای آتشین بریزد.
او باید وادی به وادی، وامدار کربلا باشد.
ابراهیم قبله آرباطان
همچنین ببینید
داستان غدیر به روایت دکتر سنگری
داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه میدیدیم؟ ...