جایگاه شهیدان در بهشت
سلام و صلوات و تحیت الهی بر چهرههای تابناک، مرگ ناپذیر، ستارگان بى افول آسمان ایثار و عشق و ایمان.کسانى که ما بدون آنها، راه را نمیشناختیم و دام چالهها و کج راههها ما را مىبلعید. سلام به آنان که اگر نبودند، همه ما نبودیم، راه ها روشن نبود، بلکه سرشار غبار ظلمت و تیرگى بود. و سلام بر عاشقان مخلص و وارستهی پاکبازی که اینک متنعّم در بهشت و هم نشین حضرت دوست هستند و میان ابراهیم و پیامبر عزیز نشستهاند.
وقتى از پیامبر سؤال کردند ما در قیامت شهیدان را در کجا بیابیم؟ فرمود:”یقعدون معى و مع ابراهیم(ع) على مائدهَ الخلد” میان من و ابراهیم پیدایشان کنید در حالی که بر سفرهی رحمت و مائدهی الهى نشسته اند.
راز ماندگاری کربلا در چیست؟
ایام محرم است و امشب، شب ششم محرم است. آغاز حادثه هاى بزرگ در کربلاى اباعبدالله و تکوین حادثهای که ماندگارترین و مرگناپذیرترین و صیقل خورده ترین و بالاترین جریان تاریخ است.
سؤال من این است که چرا پس از گذشت ۱۳۶۴ سال از حادثهی ۶۱ هجرى در سرزمین کربلا، تنها یک حادثه در تاریخ اسلام روشن، درخشان، دلپذیر، دلربا و صیقل خورده باقى مانده است و روز به روز هم درخشانتر به سوى نسلهاى آینده در حال سیر و حرکت است؟
شاید بپذیریم که حالت سوز و درد و عمق فاجعهى انسانى حادثه، علّت ماندگاریاش باشد. اما این دلیل کافی و مناسب نیست. تاریخ جهان لبریز از حادثههاى تلخ است اما هیچ کدام ماندگار نبودهاند. ماحادثه هایی را در تاریخ میشناسیم که مثلاً در یک روز هزاران انسان جان باختند و حتّى شاید شکل کشته شدن آنها کمی از شهادت یاران اباعبدالله حسین(ع) دردناکتر باشد. آیا اگر جلوى چشمان شما کسى را وارد کوره کنند و خاکستر آن را بیرون بریزند دردناک نیست؟ و یا اگر شما شاهد یک اتاقی باشید که درآن اتاق ۳۵۰ نفر را وارد بکنند و بعد کبریت بزنند و جریان گاز آن ها را خاکستر کند و ساعتی بعد جویی از روغن انسان از زیر در جاری شود این صحنه وحشتناک نیست؟ اینها صحنههاى دردناکى نیستند؟! ما نمونههای این را در جنگ دوم جهانی سراغ داریم. ” آیشمن”در زندان شیشهاى، در کتاب “من فردا به جهنم میروم”، صدها صحنهى اینگونه را توضیح داده است. او مىگوید:” انسان ها را وارد اتاقى مىکردم، کبریت مى زدم و در بیرون از اتاق منتظر مىماندم تا جویى از روغن انسان جارى شود. و من این صحنه را تماشا میکردم. دستور قتل عام مى دادم و به این قتل عام نگاه میکردم.”
یکى دیگر از کتابهاى تاریخى معروف کتاب “تاریخ جهانگشاى جوینى ” است که نویسنده جریان حملهی مغول را به ایران اینگونه وصف مىنماید: «من شاهد صحنهى محاصرهى شهرى بودم، زنان و فرزندان را از مردان جدا مىکردند، ده هزار مرد در حلقهی سربازان مغول. سربازان مغول مردان را در انظار خانواده گردن می زدند و سرهاى بریده را به بازى مىگرفتند.» آیا این صحنهها تراژدى نیست!؟ خیلى از این صحنههاى تاریخى مربوط به پدران و گذشتگان ما بودهاند. اما بعد از قرن هفتم در مسیر تاریخ به یاد این کشتگان حملهى مغول کسى عزادارى برپا نکرده است. در واقع آن ها ایرانى و از گذشتگان ملّت ما بودند و بر گردن ما حقى دارند ولى چرا یادى از آن ها نمىکنیم؟
بعضى از ما شاید مزار پدر بزرگهایمان را هم پیدا نکنیم. و اگر آن قبرستان را خراب کنند و به جایش پارک بسازند، ما هیچ گونه حساسیتى نشان نمى دهیم. بلکه هر از چند گاهى براى تفریح به آنجامى رویم. در حالى که ما از آنها هستیم. ولى وقتى مىشنویم یک قافله به کربلا میرود مشتاقانه به آنجا مىرویم و عاشقانه گریه مىکنیم و اشک مى ریزیم، مرور مىکنیم و شگفتا …! که هر سال مرثیههاى مکّرر را مىشنویم و هیچگاه احساس کهنگى و تکرار نمىکنیم.
همهى ما بارها مرثیه حضرت اباالفضل(ع) را شنیده ایم. مى دانیم دستهایش را جدا کردند، بر فرقش ضربه زدند، به شکمش تیر زدند، ولى چرا هر بار که مى شنویم برایمان تازه است؟ چه سرّى در کربلاى اباعبدالله وجود دارد که آن را از تاریخ جهان جدا کرده و در چشمها و دلها نشانده و به امروز رسانده است. این سؤال بسیار مهّم و جدّى است. چرا موقعیّتهاى دیگر تاریخ اسلام این خصوصیت را ندارند. مگر على(ع) کوچک است، ایشان کسى است که وقتى در جنگ احزاب شمشیرش بالا مىرفت و فرود مىآمد، پیامبر(ص) فرمودند:« ارزش این ضربهى شمشیر از هر چه عبادت جن و انس است فراتر مى باشد. آن هم تا قیام قیامت!»
و این تا پایان تاریخ دنیا ادامه خواهد داشت. چه کسی می داند آن شمشیرزدن در چه روزی بوده است؟ مگر پیش از اباعبدالله، سیّدالشهدای تاریخ حضرت حمزه نبود؟ مگر شهادتش دردناک نبود؟ اصلاً آیا مىدانید چه روزى حضرت حمزه به شهادت رسید؟
حضرت زینب(س) در مقابل یزید اشاره کرد به این که شما “آکله الاکباد” هستید. در هنگام شهادت حضرت حمزه بالای سرش آمد سینه اش را درید، جگرش را بیرون آورد و خورد. آن هم یک زن! حضرت مىفرمایند: «شما گوشت و پوستتان از جگر شهید روییده است.» این مسئله نشان مىدهد که اینطور نبوده که از خشم جگر را بیرون بیاورد و زیر دندان بگذارد. بلکه از جگر حمزه خورده است. سپس دماغش را برید، گوشش را برید. مثله کردند حمزهى سیِّدالشهداء را. امّا آیا شما مىدانید که شهادتش چه روزى بود؟ و یا شنیدهاید برای آن حضرت روضه برپا کنند؟ مگر او سیّدالشهدای اوّل تاریخ اسلام نیست، پس چرا مجلس عزا برایش بر پا نمىکنند؟ تفاوت کربلا با دیگر موقعیّتها در چیست؟ علت شاخص بودنش چیست؟کدام خون در رگهاى کربلا جریان دارد که کربلا هنوز و براى همیشه زنده است؟ واقعاً کربلا چه چیزى دارد؟
عجیب است! کوتاهترین واقعهى تاریخ اسلام، نیز همین حادثهى کربلاست. من با مطالعه و بررسى به تاریخ برگشتم و معلوم شد روز عاشورا ۲۱ مهر ماه سال ۵۹ شمسى معادل ۱۰ محرم سال ۶۱ هجرى قمری بوده است. طول روز عاشورا ۱۳ ساعت و ۳۸ دقیقه بود. از طرفی اباعبدالله در لحظهى غروب به شهادت رسیدند. لذا حضرت اباعبدالله درحدود ساعت ۵:۳۸ به دست “شمر بن ذى الجوشن “در گودال قتلگاه به شهادت رسید. مثل این خیلی زیاد بوده، قبل از اباعبدلله سرهای زیادی بریده شده. از جمله آنها”عمرو بن حمق خزاعى” بود که اولین کسی است که در اسلام سرش را بریده و بر نیزه کردند و شهر به شهر گرداندند و حرکت دادند.
اما آیا کسی از شما می داند او که بوده است؟ او کسى بود که وقتى در آخرین لحظهی شهادتش زاهر کنارش مى نشیند به او مى گوید: که تو برو، زیرا باید یک روزى در یک نهضت بزرگ انجام وظیفه کنى. (زاهر یکی از یاران بزرگ اباعبدلله در کربلا می شود.)
کسی میداند زاهر که بوده است؟ آرى براى ما بسیار سنگین است که یاران اباعبدالله(ع) را نشناسیم و عظمت و بزرگیشان را نفهمیم و ندانیم که چگونه جذب حضرت اباعبدالله(ع) شدند؟
حال ببینیم کربلا چه چیزى دارد که این قدر بزرگ و مهم است و از میان میلیونها حادثه در تاریخ انسانى و اسلامى، شاخص شده است. و تا کنون اثر آن باقى است. به هیچ حادثهاى به اندازهى این حادثه ما را توصیه نکرده اند. امام صادق(ع) ده سال حقوق مى دهد وصیّت مىکند که در منا در غم کربلا مجلس بپا کنند. اما در تاریخ اسلام نشنیدید که پولى صرف برپایى مجلس عزا جهت حمزهى سیدالشهدا شود.حتّى اربعین پیامبر نیز برگزار نشده است. بعضى مىگویند پیامبر شهید شمشیر نبود اما امیرالمؤمنین که شهید شمشیر بود پس چرا اربعین ایشان بر پا نمىشود؟
اما براى حسین(ع) همه چیز هست و همه مراسم متفاوت اجرا مىگردد. اسرار این حادثهى بزرگ و عزیز چیزى نیست جز مصداق شعر حافظ که:
از صداى سخن عشق ندیدم خوشتر یادگارى که در این گنبد دوّار بماند
یعنى: هر چه نشان عشق داشته باشد، رنگى از جاودانگى و مانایى و زوال ناپذیرى خواهد پذیرفت. اگر در جریانى عشق خالصانه جارى باشد، هرگز نخواهد مرد.
ادامه دارد…
منبع:روز دهم۲، مجموعه سخنرانی های عاشورایی دکتر محمد رضا سنگری، مرکز پژوهش ونشر فرهنگ عاشورا، خورشید بارن، زمستان۸۶،صص۹-۵