صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک،السلام علی الخدّ التریب، السلام علی شیب الخضیب،السلام علی المقطوع الوتین والسلام علی المحامی بلامعین
توصیفی از عاشورا
روز عزیز و رضیّت عظیمِ عاشورا، روز صدور عالیترین، روشنترین و والاترین سند عشق، ایمان، ایثار و پاکبازی، روز صبغهی آسمانی یافتنِ زمین، روز مباهات فرشتگان به انسان، روز عزّت خداوند، روز عزت انسان و روزی که یک روز نیست؛ یک تاریخ است. همهی سرمایه و آبرو و عظمت و داشتهی انسان، آیینهیِ تمام نمای نشان دادن جلال و جمال و کمال حق، روز حسین.! و روز کهکشانی از ستارههایی که عاشقانه و عارفانه و صادقانه، هستی خویش را به پیشگاه حق تقدیم کردند.
درساعت”۵٧/١١لحظات سازندهی نماز امام حسین(ع) بوده است. در برپایی نماز عاشورا که لحظههای بزرگ اتصال جان و قلب و هستیِ وجودمان به بزرگترین گوهر هستی اباعبدا… است؛ بر آنم که چشم انداز و منظری به کربلای حسین(ع) باز کنم مبحثی که کمتر به آن پرداخته شده. قبل از آن مقدمهای لازم است و آن اینکه: حضرت در صبح عاشورا پس از آمادگی شبانگاه، زمزمهها و تهجدها، جهت امان طلبیدن و تأخیر انداختن حادثه به یارانش چنین فرمودند:‹‹ برای خدایمان نماز بگذاریم و دعا بکنیم››. حضرت دعا و استغفار را دوست دارند. پس از یک شبِ بزرگ، شبی که برایش تعبیری جز لیلهالقدر نداشت. شبی که لیلهالقدر تاریخ اسلام است. یاران پلک بر هم نگذاشتند و خود را برای فردا آماده کردند. طنین سخن امام حسن مجتبی(ع) در گوش همه میپیچدکه: لا یومَ کَیومَکَ یا اباعبدا… ؛هیچ روزی مثل روز عاشورا نیست. بعد از آنهمه آراستگی و پیراستگی و تهجد و غسل شب عاشورا، نماز صبح را بر پا کردند و تعقیبات نماز را خواندند. و برای روز بزرگ عاشورا آماده شدند. امام پس از نماز صبح فرمودند:‹‹ صَبراً بنی الِکرامِ ،فََمَا لْموت الّا قنطره،تعبر ُبکم عن البُؤوس والضراء الی الجنان الواسعه والنِّعمَِ الدائمه››.این خطبه شور و جان دوبارهای به یاران داد. و یاران در کربلا سماعی کردند. شمشیر بر هم زدند و آغوش برای همدیگر گشودند و خندان آمادهی شهادت شدند. در شب عاشورا خیلی بیتاب بودند. به خصوص چهرهای مانند حضرت حبیب بسیار بی تابی میکرد. لحظاتی پیش از اذان ظهر‹‹حبیب بن مظاهر اسدی›› شهید شد. او آخرین شهید پیش از نمازِ کربلا بود. چهرهی بزرگی که بعد از بنی هاشم کسی به عظمت ایشان نیست. اباعبدا… وقتی بر بالین او حاضر شد او را فقیه معرفی نمود. و فرمود:‹‹ تو کسی بودی که هر شب یکبار قرآن را ختم میکردی››. و معلوم میشود که شبها نمیخوابید تا قرآن را کامل بخواند. این کلام امام معصوم است و مبالغهای در آن نیست. او همیشه میگفت:‹‹ ای کاش آقایم الآن فرمان بدهد تا به قلب لشکر دشمن حمله ور شوم››. صبح عاشورا وقتی که شمر بن ذی الجوشن، به حسین(ع) نزدیک شده و ناسزا و جملات تلخی گفت امام نیز او را تحقیر نمود. و فرمود:‹‹ این کیست که در میدان آمده است و حرف میزند؟›› (درحالیکه او را کاملا میشناخت.)
یاران گفتند: این همان آدمی است که بر هفتاد شعبه خدا را میپرستد و وجودش هفتاد شاخه و برگ دارد؛ او انسانی متزلزل‹‹ مُذبذبْ›› و سردرگم است. در این موقع‹‹ مسلم بن عوسجه›› که به شمر خیلی نز دیک بود به امام گفت: ‹‹او در تیررس من است؛ به من اذن دهید تا کارش را تمام کنم؛ آن چنان تیر بر دهانش بزنم که کلام در دهانش بخشکد.›› اما امام فرمودند:‹‹ نه ما آغازگر جنگ نخواهیم بود››. بعد از این آمادگی یاران بود و بعدهم قضایایی اتفاق افتاد که الآن قصد بررسی آنها نیست. هدف این است که افق دیگری را به عاشورا باز کنیم. امیدوارم این زمینهای باشد تا در سالهای آینده بسط یافته تر و گستردهتر درمورد آن سخن گفته شود.
زمینههای ارتکاب به گناه
لازمهی این بحث مقدمهای است که طرح میکنم.توجه کنید انسان ها وقتی مرتکب گناه میگردند زمینههایی باعث می شود تا در گناه گستاخ شوند. که عبارتند از :
١- اینکه نگاه نکنند در مقابل چه کسی گناه میکنند: « لا تَنظُرِ اِلی صِغَرِ الْخَطیئَهِ بَلْ تَنْظُر اِلی منْ عَصَیْتْ؛ به کوچکی گناهتان نگاه نکنید به بزرگی کسی که در مقابل او گناه می کنید فکر کنید.»نگاه نکن گناهت چیست. ببین چه کسی تو را در این لحظه می بیند. شرم سار چشمی باش که لحظه به لحظه تو را می بیند. زیرا که: « لا تأ خْذ ُهُ سِنَهٌ وَ لا نوم؛ نه خوابش می گیرد و نه چشمی به هم می زند.» پس اگر انسان با این نگاه ببیند؛ دست کم سه فایده دارد که عبارتند از :
١-کار خوب را شیرین جلوه میدهد.
٢- درد و رنج را آسان میکند.
٣-انسان را از گناه باز میدارد.
حضرت حسین(ع) وقتی خون گلوی علی اصغر را به آسمان پرتاب میکرد؛ میگفت:‹‹ هَونٌ علیَّ مانَزَلَ بی اَنَّهُ بعین الله››. چون این خون درچشم خدا افشانده میشود و چشم خدا این صحنه را میبیند بر من آسان است، رنج مرا میکاهد. و آن را برایم قابل تحمل میکند. حضرت زینب(س) نیز با همین جمله خودش را در گودال قتلگاه تسلا میدهد. تماشای آن صحنه برایش خیلی سخت و سنگین است. سرش را بلند کرد و گفت:« نزدیک است آسمان بر زمین فرو بیفتد. وا محمداه وا علیاه ».
شاید واقعاً اطراف گودال قتلگاه پیغمبر(ص) و علی(ع) را میدید مادرش زهرا را میدید. رو به اباعبدا… نمود و خطاب کرد:« صَلی عَلَیکَ مَلائِکهِ السَّماءِ؛ درود فرشتگان خدا بر تو باد.»به معنای این است که فرشتگان را می دید. چشم زینب(س)، چشم حسینی بود. اباعبدا… به ایشان میفرمود: « اَنْتِ شَقیقُ فؤادی یا شَقیقَ فُؤادی ؛ ای نیمهی ِ وجود حسین (ع) ای پاره ی جگر حسین تو نصف منی تو نیمهی منی.» اگر کربلا را پنجاه، پنجاه کنم پنجاه درصد کربلا تویی. تو عین حسینی. چشم حسینی داری لذا زینب حضور فرشتهها را حس میکند. میخواهد این رنج را تسلا دهد. برای کسی که یک عمر با برادر زندگی کرده است و حال نمیتواند از او جدا شود بسیار سخت است. از خودحضرت زینب(س) نقل است که: «درشب عاشورا، چند دقیقه داخل خیمه مینشستم بی طا قت میشدم زود میرفتم تا حسینم را ببینم. یک نگاهی به او میکردم آرام میشدم و بر میگشتم ». اما حال او را در گودال ِ قتلگاه، قطعه قطعه میبیند. این بخش ها زیاد گفته نشده. البته نگفتن آن هم بهتر است. وقتی حضرت زینب به گودال قتلگاه وارد شد مشاهده کرد که هر چه بر تمام شهدای کربلا گذشته بود یک جا بر اباعبدالله وارد شده است.
٣۶٠ زخم بر بدن اباعبدا… نشسته بود، جای نیزه و شمشیر و سنگ بر بدن مطهرش نمایان بود. افراد دشمن در گودال ِ قتلگاه عقدهی دل را خالی میکردند. اگر تیر به چشم اباالفضل خورده بود بر او نیز خورده بود. حتیبیش از اینها بر بدن مبارک او و دهان و گلویش، همان جایی که بوسهگاه پیغمبر بود تیر زده بودند. دست اباعبدا… را جدا کرده بودند. پاها یش را قطع کرده و قطعه قطعه نمودند؛ «مقطع الاعضاء».
امام زمان(عج) بر بدن قطعه قطعهاش سلام میدهد. دستها و بازوان تازیانه خوردهی زینب(س) توان ندارند. امّا نیزهها و شمشیرها را پس میزند و به حسین(ع) میرسد. برای اینکه خودش را تسلی بدهد دستش را زیر بدن حسین قرار میدهد و بلند میکند و میگوید: «الّلهَم تَقَبَّلْ منا» با خدا حرف می زند آرامش مییابد. چشم خدا را میبیند. به تعبیر قرآن خطاب به حضرت نوح:« بِِاَعْیُنِنا»؛ و زیر نظر خدا کار کردن، انسان را آرام میکند.« اِلا بِذِ کْرِ ا… تَطْمَئِنُ القُلوُبْ؛ با یاد خدا دل ها آرام می گیرد.» سختیها کاهش می یابد و انسان امیدوار میشود تا راه را طی کند. چون میداند کسی هست که هیچ چیز را از قلم نمی اندازد. تو را برای خودش نمی خواهد.
دیگران ما را برای خودشان میخواهند. گفتیم مشکل اینجاست که وقتی انسانها مرتکب گناه میشوند. حواسشان نیست چه کسی آنها را میبیند و آخر کار را نمیدانند. اگر به انتها فکر کنند یعنی؛ فکر و عقلشان را به آینده پرتاب کنند. مطمئنا ً از ارتکاب به گناه دست میکشند. اگر انسانها در مسائل دنیوی فکر کنند قاضی دنیایی هست تماشاگرانی هستند که همه مسائل را میشنوند و رسوایش میکنند. کمتر مرتکب اشتباه میشوند؛ میگویند:
«اگر میخواهید جلوی قاضی نایستید پشت سر قانون بروید». اگر چنین نکردید رسوا میشوید شکسته و خوار میگردید. گاه در تصاویر تلویزیونی گناه کاران دستشان را پناه صورتشان قرار میدهند یا دوربین را شطرنجی میکنند تا شناخته نشوند. امّا در دادگاه آخرت چه میکنند!؟ آن جا که دیگر همه عریان هستند. رسوا و بی پرده در مقابل پروردگارشان ظاهر میشوند. ما اگر قول خدا را بپذیریم، می بینیم که بعد از قرائت قرآن میگو ئیم: «صَدَقَ الله العَلیُ الْعَظیم؛ حرف خدا راست است.» خداوند در سورهی مؤمنون آیهی ۱۰۰ می فرماید: «ای انسان ها وقتی از این دنیا رفتید، چشمانتان را آن طرف باز کردید همهتان یک جمله بر زبان میآورید:« رَبّ ارْ جعون لَعَلیّ اِعمِلُ صالِحا؛ خدایا مرا بر گردان قول می دهم عمل صالح انجام دهم».
ای خدا قول میدهم آدم بشوم و عمل صالح انجام دهم، این حرف را شما میزنید بنده میگویم و خیلیها و همه این حرف را میزنند. کمی جلوتر که رفتیم میگوییم حیف میتوانستیم بهتر از این باشیم. میگویند در بهشت افراد وقتی به هم میرسند همه غبطه میخورند. مثلاً اگر کسی ذکر اضافهتری گفته است منزلش والاتر است. غصه میخوریم که چرا ما این کار را نکردیم. به در بهشت که رسیدید؛ میبینید کسی را با چه اجلال و اکرامی میآورند در حالی که یک سایه بان روی سرش است و هالهای از نور اطراف او را گرفته است.خودش هم نمی داند این چیست؟می پرسد:« تو کیستی که مرا تا این لحظه همراهی کرده ای ؟».
جواب می شنود:‹‹ یادت هست غمی از دل کسی گرفتی؟ حاجت کسی را بر آورده کردی؟ اکنون من همان نورانیتم که با تو همراه شده ام.››
« سلامٌ علیکم طبتم فادخلوها خالدین (آیه ۷۳سوره زمر) ؛مبارک باشد وارد بهشت شو.»چون خواست وارد شود؛می گویند:
‹‹ صبر کن؛ خودت تنها وارد نشو؛ از خدایت جز بهشت ۳۲ خواسته طلب کن تا با آنها وارد بهشت شوی››. این چقدر کمال است. آنجا غصه میخوریم که چرا از فرصت ها و موقعیت عمری که داشتیم به خوبی استفاده نکردیم. بیایید در زندگی مهندس عمران خود باشیم مهندسی کنیم زندگی و عمرمان را عُمران کنیم آباد کنیم تخریب نکنیم و زندگی مان را باز سازی کنیم. به همهی ما گفته شده است:‹‹باید کشاورز باشید بذر بیفشانید؛ اَلدُنیا مَزْرعَهِ الا خِرَه››،‹‹ قَدْ اَفْلَحَ من زَکاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها››، هر کس این دانهها را جایی بیفشاند یا نیفشاند. و یا جای مناسبی نیفشاند. فرجام خوب و تلخ آن را به دنبال دارد. اگر دسیسه به کار ببرد؛ ‹‹ دَسّاها›› خودش را گول زده است. خدا را نمی توان فریب داد. مَکر انسان با خدا شکست خواهد خورد؛‹‹ مَکَروُا وَ مَکَرَالله و اللهُ خَیرُ الماکِرینْ›› با خدا نمی توانید در بیفتید.
۲- ما دور نما را نمی بینیم و چشمانشان را به دور پرتاب نمی کنیم تا حقایق را ببینیم.
بر اساس روایتی است که اگر انسان شیطان را از خودش دور کند خداوند ملکوت عالم را به او نشان خواهد داد. پشت پرده ها را نشانش میدهد. اینجاست که میبیند چه خبر است. چون پشت پردهها را نمیبینی معترضی. همهی تحلیلهایت غلط است. چون جلویت را نگاه میکنی. میگو یند: یک روز حضرت موسی(ع) در پیشگاه الهی عرض کرد: «خدایا یک بار عدالتت را به من نشان بده». خداوند فرمود: «سخت است.» فرمود :«میخواهم عدالتت را ببینم .» خداوند به او دستور داد:‹‹ فردا به طور برو؛ کنار چشمهی آنجا، سنگ بزرگی است که سوراخی دارد. پشت این سنگ پنهان شو عدالتمان را خواهی دید لیکن حق دخالت در آن را نداری.» حضرت موسی (ع) در سپیده دم به آنجا رفت. لحظاتی بعد صدای پای اسبی را شنید. جوان سوارهای آمد و کنار چشمه نشست. دست و رویی شست و استراحتی کرد و رفت. امّا کیسهی پولش را جا گذاشت. اندکی بعد یک پسرک چوپان از کوه پایین آمد، تا خواست آبی بخورد، چشمش به کیسهی پول افتاد، آن را برداشت و خوشحال رفت و خدا را نیز شکر کرد. بعد از مدتی پیرمردی عصا، زنان آمد و کنار آب نشست. آبی نوشید؛ تا خواست آبی به صورتش بزند، جوان سواره برگشت. اطراف پیرمرد را نگاهی کرد تا شاید کیسهی پولش را بیابد ولی چیزی نیافت. به پیرمرد رو کرد و گفت:«کیسهی مرا کجا گذاشتی؟»
پیرمرد گفت:«کدام کیسه؟» جوان گفت:« من در چند لحظه پیش کیسهی پولم را اینجا جا گذاشتهام. اگر آن را پنهان کردهای به من برگردان، پیرمرد انکار میکرد و جوان اصرار. سرانجام یقهی پیرمرد را گرفت و او را درون آب انداخت و خشمگین رفت با خود فکر میکرد شاید آن را در راه انداخته باشد. پیرمرد مدام در آب دست و پا میزد تا جان داد. قرار بود که موسی(ع) دخالت نکند. در این میان جبرئیل دستی بر شانهی موسی(ع) کشید و فرمود: «خداوند سلام میرساند و می فرماید: ما عدالتمان را نشان دادیم». موسی گفت: «متوجه نشدم، چگونه؟» جبرئیل گفت:« ماجرا این است. جوان سواره ای که تو دیدی؛ پدرش به دست این پیرمرد کشته شده است. ما اینجا قصاص کردیم. نه پیرمرد فهمید او کیست و نه جوان دانست که او قاتل پدرش است. این جوان سواره از پدر چوپان کوچک به همان مقدار پول برده است. ما پول را به صاحبش برگرداندیم. نه او میداند که این پول پدرش است و نه جوان فهمید که پول را چه کسی برده است. موسی م اچنین عمل میکنیم. کسی نمیتواند در کار خلقت خدا متوجه امور گردد. زیرا در آ ن معادلاتِ بسیار پیچیده و شگفتی وجود دارد. که چشمهای عادی و نگاههای سطحی نگر آنها را نمی بینند. همین مسئله باعث شده تا قرآن ما را دعوت کند تا از این سطح عبور کنیم، به ژرفا برسیم و دور نماها را ببینیم؛
ادامه دارد…
منبع:روز دهم۲، مجموعه سخنرانی های عاشورایی دکتر محمد رضا سنگری، مرکز پژوهش ونشر فرهنگ عاشورا، خورشید بارن، زمستان۸۶،صص۲۵-۱۸