و این شکستنِ این باور است که برخى از ما مىگوییم که منتظر پیروزى هستیم در حالی که هم اکنون پیروزیم و اگر چشم حقیقتبین خود را باز کنیم اکنون مىتوانیم پیروزی را کاملاً مشاهده کنیم و بوی خوش نسیم فتح و ظفر بر همهی ما وزیده است. بحثی را که پیرامون اربعین و شناختن ابعاد و ارزش آن و آنچه در آن اتفّاق میافتد مطرح میکنم، بیشتر برای پرداختن به این قسمت مسئله است که ما وقتی قافلهی اسرای کربلا را تعقیب میکنیم، میبینیم که دشمن جز غرور و سرمستی ناشی از یک پیروزی، هیچ چیز دیگری ندارد. سختترین شرایط در دمشق بر یاران بازماندهی کربلا وارد آمده است. به طوری که مىگویند وقتی از امام سجّاد(ع) سؤال کردند که سختترین صحنهها و مصیبتهایی که بر تو وارد شد چه بود؟ امام سه بار فرمودند: الشام الشام الشام. کمی فکر کنید! کسی که شهید داده و اینک در جلوی چشمانش سرهای شهیدان را بر نیزه کردهاند. تازیانه میزنند، تحقیر میکنند، آواز میخوانند و طبل می نوازند. از پشت بام به آن ها سنگ میزنند و بعد هم سر فرزند پیغمبر را در سپری مقابل یزید میگذارند و بر لبهای مبارک حسینی که پیغمبر(ص) بر آنها بوسه زده چوب میزنند. این صحنهها بر امام سجّاد(ع) خیلی سخت و ناگوار است. حتّی صحنههای سخت تر از این هم نوشتهاند. شاید این هم باشد که میگویند یزید زمانی که سر امام حسین(ع) در کنارش بود فُقاع، «آب جو » مینوشید. گفتهاند اوّلین کسی که آبجو نوشید یا درست کرد یزید بود و بعد در کنار سر مبارک امام به شطرنج بازی پرداخت. و هر بار که از نوشیدن فارغ میشد، اندکی از آن شراب را به کنار سپری که سر مبارک اباعبداللّه درآن بود میریخت. دیدن این صحنه ها، برای کودکانی که پدر و برادرشان شهید شده و برای زینبی که این همه رنج و اسارت و سختی و ناراحتی و مصیبت کشیده است، خیلی شکننده است و اگر حتی دشمن گریه میکند معلوم است که دوست چه وضعی پیدا میکند. دشمن تصّور میکرد پیروز شده است. حداقل یک نتیجه که از اربعین میتوان گرفت همین است که دشمن تصوّر میکرد که پیروز شده است. و حتّی جشن پیروزی هم گرفته بود. به گفتهی تاریخ پانصد نوازنده، خواننده، و شیپور زن و طبّال زن برای اسرا در دمشق جمع شده بودند. نیم میلیون مردم دمشق با خواندن و شادی کردن می خواهند از قافلهای که فقط سی و دو نفر، بیست زن و دوازده دختر و پسر بودند استقبال کنند. وقتی سر امام حسین را آوردند اوّلین شعری که یزید خواند – چون شاعر بود، این بود:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
«کاش پیران ما که در جنگ بدر بودند، اکنون زنده بودند و میدیدند که من چه کردهام و به من میگفتند:آفرین بر تو یزید! که بالاخره انتقام کشته شدگان ما را در جنگ بدر و احد گرفتی ” و این نشان میدهد که کربلا انفجار عقدههای جنگ احد و بدر و ضربه خوردن ابوسفیان و معاویه درگذشته است. و حالا یزید افتخار میکند که پیروز شده و انتقام دیرینه را گرفته است. پس دشمن، خود را پیروز فرض میکرد و با نیشخندها و تمسخرهایی که کردند و با برخوردهایی که در ابتدا با حضرت زینب دارند، این مسئله را اثبات میکنند. یزید به آنها گفت: دیدید که خدا بالاخره رسوایتان کرد. حتّی افرادی که در شهر کوفه و دمشق بودند نیز این احساس را داشتند. یزید از مدّت ها قبل تبلیغ کرده بود که این ها خوارج هستند. یعنی از دین خارج شدهاند. علیه آنها این تبلیغ را کرده بودند. و به همین علت است که، بنا به گفتهی تاریخ، هر کس نزدیک به آن شتری که امام سجّاد بر آن سوار بود میرسید میگفت: «الحمد للّه الذّی قتلکم»سپاس خدا را که شما را کشت: «و فضحکم» و شما را رسوا کرد. «واکذب ُاحْد و ثَتَکُم»و افسانهای را که شما بافته بودید، دروغ و باطل کرد. توجه کنید که چهقدر ذهن مردم ویران شده است و چهقدر کج فهمیدهاند و بدتر از آن اینکه چهقدر تبلیغ میتواند مؤثر باشد. بنابراین برای عبیدالله، عمر بن سعد و برای شمر و یزید پیروزی است. علاوه بر این که به همدیگر تبریک میگفتند و هر کدام با سوغات و هدیهای که از کربلا به تاراج برده بودند، آمده بودند تا از دست امیر کوفه و یا امیرالمؤمنین در شهر دمشق یعنی یزید هدیه دریافت کنند. حتّی گفتهاند: بعضی از آنان از دور شعر میخواندند تا نزدیک شوند:
اوفر رکابی فضّهً و ذهبا انّی قتلت السیدالمُحَجّبا
بر پای رکاب اسب من طلا و نقره بریزید، من یک سیّد بزرگوار را کشتم. میگویند یکی از کسانی که سر امام حسین در دستش بود این شعر را میخواند که برخی معتقدند سنانبنانس است. و برخی میگویند افراد دیگری که به کاخ وارد می شدند این شعر را میخواندند: «انّی قتلتُ سیّدالمُحَجّبا» من یک سیّد بزرگوار را کشتم. گفتهاند زمانی که عبیداللّه و یزید این جمله را شنیدند، دستور دادند همان جا گردن او را بزنند. این فرد از کسی که، سرش را آورده ستایش میکند نه این که او را تحقیرکند. به هر حال دشمن واقعاً احساس پیروزی میکرد و جشن پیروزی هم گرفته بود و شهر را آذین بسته بود. برای این که بتواند قضیه را بیشتر جا بیندازد. اما با خطبههای روشنگرانهی اهل بیت در شام موقعیّت تغییر کرد. بنا به گفتهی تاریخ بعد از سخنرانی حضرت زینب(س) و فاطمهی صغری و امام سجّاد جریان عوض شد؛ به خصوص سخنرانی امام سجاد(ع) در مسجد اموی همه چیز را عوض کرد. یزید زمانی که مشاهده کرد سخنرانیها و عکس العملهای حضرت زینب(س) اوضاع را تغییر میدهد خطیب دمشقی را فرستاد و گفت: به مسجد برو و خطبه بخوان و هر ناسزایی که می دانی بگو و دوباره ذهنیّت ها را عوض کن. او هم آمد و خطبه خواند. امام سجاد گفت که اجازه میدهید بر این چوبها بالا روم و سخنی بگویم. امام نفرمودند منبر، چون ارزش منبر را ندارد .یزید امتناع کرد. خالد فرزند یزید گفت: پدر اجازه بده برود. اطرافیان هم گفتند: اجازه بده برود مگر میخواهد چه حرفی بزند؟ یزید گفت: اگر او بر منبر برود جز رسوایی حاصلی نخواهد داشت چرا که کام آنان را با سخن گشودهاند و فصاحت و بلاغت نزد آنهاست. همان طور هم شد امام بر منبر رفت و خود را معرفی کرد. توطئهها شکسته شد. چهرهی یزید را هم روشن کرد و از این جا بود که یزید تصمیم گرفت امام سجّاد را به قتل برساند و این سفارش را هم به فرزندش خالد کرد و گفت:او را به باغ پشت کاخ میبری و در همان جا میکشی یا زنده به گور میکنی. بعد هم این کار را کردند. آمدند شخصی را مسئول آماده کردن قبر کردند. بعد از آماده شدن قبر، آن شخص آمد – تا قبر را آماده میکرد، امام مشغول عبادت بود- و دست امام را کشید تا به سوی گودال ببرد اما دستی پنهان آشکار شد و با سیلی به گونهی شخص نواخت و او بر زمین افتاد و جان داد. خالد برگشت و قضیه را به پدرش اطلّاع داد. یزید هم بلافاصله برای این که قضیه افشا نشود و شورشی برپانگردد دستور داد که آن شخص را در قبری که خودش کنده بود بیندازند تا اثری از مسئله باقی نماند. امّا حقایق کمکم منعکس می شد و حتی در کاخ یزید توسط همسرش هند. و این هند غیر از هند جگرخواری است که قلب حضرت حمزه را از سینه بیرون کشید و آن را خورد. حضرت زینب در خطبهای که در کاخ یزید میخواند میگوید: شما فرزند کسی هستید که جگر عموی پیغمبر را در زیر دندان خود گذاشت. به هرحال دشمن تصور میکرد پیروز است و از دیدگاه نظامی هم پیروز بودند. امروز هم اگر ما به هر جای دنیا برویم و به یکی از مفسران نظامی بگوییم دو دسته روبروی هم قرار گرفتهاند یکی با مقدار نیروی اندک و دیگری با نیروی زیاد و گروه اول از روی اجساد نیروی کمتر گذشتند کدام یک پیروز شده است؟بدون تردید هر کارشناسی خواهد گفت: آنهایی که از روی جسد مقابل گذشتند پیروز هستند. در فرهنگ نظامی مادی که دنیای امروز گرفتار آن هست پیروزی یعنی گذشتن از روی جسد دشمن. امّا کربلا خلاف همهی این جریان هاست. آنانی که زیر لگام اسبان لگدکوب شدند، پیروز شدند و امروز تاریخ بهترین قاضی دادگر است که نشان میدهد حسین پیروز شد با وجود اینکه یارانش تکه تکه شدند و به تعبیری که در تاریخ آمده: «ارباً اربا» وقتی امام حسین میخواست علی اکبر را از زمین بردارد و به خیمه بیاورد نمیتوانست از زمین بلندش کند بعضی گفتهاند چون که جوانش بود و برخی گفتهاند از بس متأثر شده بود. ولی هیچ کدام نیست. آنچه تاریخ نوشته این است که علی اکبر قطعه قطعه شده بود هر طرف را که بلند میکرد میدید که قسمت دیگر جداست و به زمین میافتد به همین دلیل امام نتوانست علی اکبرش را بلند کند و به خیمه ها بیاورد. دشمنان از نظر نظامی پیروز شدند. در غروب کربلا عربده میکشیدند و قاه قاه میزدندکه ما موفق شدیم. هر کس را عمرسعد صدا میزد و میگفت: چه کسی این کار را کرده، برای هر مسئلهای ده نفر داوطلب حاضر میشد. وقتی گفت که کی لباس حسین(ع) را برده؟ ده نفر جلو آمدند و گفتند ما بودیم. «اسحاق بن حَیْره» آمد و گفت من بودم. هر کدام به این سرقت و غارت و جنایت ا فتخار میکردند.
کربلا، سریعترین رسوایی ظالمان درتاریخ
امّا چند روز بعد ورق برگشت. در تا ریخ هیچ حادثهای این قدر سریع طرف مقابل را رسوا نمیکند. برخی جریانها بعد از گذشت بیست سال مظلومیتشان معلوم میشود مثل شیخ فضل اللّه نوری یا آیت اللّه کاشانی و دیگر شخصیتها. اما کربلا سریعترین حادثهای است که به رسوایی میانجامد و بلافاصله چهرهی دشمن روشن میشود. این مشخصه مخصوص کربلاست و دیگر جریانهای تاریخی هیچ کدام این مشخصه را ندارند. دشمنان احساس پیروزی میکردند و در یک تحلیل سطحی هیچ تردیدی نیست که آنها پیروزند. اما چند روز بعد جریان عوض شد. عمرسعد که حالا در غروب روز عاشورا این قدر مغرور پیروزی است که فرمان میدهد کشتههای خود را جمع کنند و بر همه نماز میگزارد. ( با پیش نمازی عمرسعد بر کشتگان دشمن نماز بر پا میشد. یعنی اینها که آمدهاند در مقابل امام حسین(ع) قرار گرفتهاند بی نماز نبودهاند، نماز خوان بودهاند و نماز میّت را هم بر پا کردند و به نیّت رفتن به بهشت به کربلا آمدند!) تصور نکنید در کربلا جنگ بر سر اسلام و مثلاً کفر است – کفر به معنی اینکه خداناپرستند – نه اصلاً! عمرسعد به انگیزهی رفتن به بهشت سپاه را به جنگ امام حسین آورد. غروب روز تاسوعا و در صبح روز عاشورا وقتی که امام حسین لشکرش را آماده کرد عمرسعد گفت:« یا خیل اللّه! ارکبی و بالجنهِ أبشری » ای لشکر خدا سوار شوید. میخواهم به شما بشارت بهشت بدهم. از« اللّه» صحبت میکند و این ها که در کنار عمرسعد قرار دارند به امید بهشت حسین را به شهادت می رسانند. ببینید تبلیغ چهقدر میتواند مؤثر باشد. با این تبلیغ چقدر حقایق میتواند عوض شود که برخی فکر کنند که خود حقاند و اینها باطل.جالب است بدانید این شعار عمرسعد، شعار پیامبر در جنگها نیز بوده است. در کربلا شخصی است به نام ابن حَوْزَه . این شخص نزدیک خیام اباعبداللّه آمد. امام حسین(ع) نزدیک صبح روز عاشورا فرمان میدهد پشت خیمه ها آتش روشن کنند. خندقی در آوردند و خندق را پر از خاشاک کردند. امام فرمود: اینها را روشن کنید و آتش شعلهور شد. وقتی شعله بلند شد ابن حَوْزَه نزدیک آمد و گفت: «یاحسین عجَّلتَ بالنّار» خیلی شتاب داری که به آتش بروی. منظورش روشن است یعنی چهقدر زود میخواهی به جهنم بروی که امّام حسین در حقش نفرین فرمود:که خدایا او را به آتش بکشان و او را بمیران که این طور هم شد. تا آمد برگردد پایش از رکاب اسب جدا شد و به زمین افتاد و اسب او را روی زمین میکشاند تا اینکه یکی از یاران امام از راه رسید و با یک ضربه پایش را جدا کرد و پای دیگر هم در رکاب بود و اسب او را میکشید تا این که در گودالی از آتش افتاد و کشته شد. اینها اینطور فکر میکردند که امام حسین(ع) را بکشند به بهشت خواهند رفت و فکر میکردند امام ضد دین و ضد خلیفه است. وقتی امام حسین(ع) آمد مقابل لشکر عمرسعد فرمود: میدانید من کی هستم؟ مگر شما به من نامه ننوشتید. بعضی از نامه فرستادگان در کربلا گفتند: چرا تو دست بیعت به امیرالمؤمنین نمیدهی(منظور دست بیعت با یزید است) آنها تصور میکردند که یزید امیرالمؤمنین است. بعد از کربلا آنانی که فکر میکردند پیروز شدهاند چند روز بعد دریافتند مسئله دیگرگونه است. کربلا، شتاب شگفتی در رسواگری داشت و کمی بعد از عاشورا، صدای شکستن استخوان ستم در همه جا پیچید.
منبع:روز دهم۲، مجموعه سخنرانی های عاشورایی دکتر محمد رضا سنگری، مرکز پژوهش ونشر فرهنگ عاشورا، خورشید بارن، زمستان۸۶،صص۷۶-۶۹