عون بن علی بن ابیطالب رزمگاه کربلا داغ و خونرنگ بود. آیههای ارغوانی برخاک نازل شده بودند. شهید در کنار شهید خفته بود. خطر و عطش در دشت میوزید. امام در ساحل موّاج خون یاران را نگریست. جز اندکی نمانده بود. چند تن، نزدیکترین یاران، آخرین اندوختههای حسین بودند. این چند تن برادران امام در غربت عاشورا بودند. عون پیش ...
ادامه نوشته »خجستهتر از همه
عمر بن علی بن ابیطالب زبانزد همه بود در نیکوکاری و خوشسیرتی و سخاوت. قبیلۀ بنیعدی خاطرۀ بخشندگی او را با هم بازمیگفتند. فصیح بود و ادیب و سخنور. سحر کلامش چشمها را از حرکت بازمیداشت و زبان را به تحسین و ستایش میگشود. در قحط سال قبیلۀ بنی عدی به دلجویی و استمالت سوار بر اسب به دیدار مردم ...
ادامه نوشته »داماد عاشورا
ابوبکر بن حسن بن علی بن ابیطالب مگر آسمان را در خویش خلاصه کرده است که اینهمه آرامش از نگاهش میتراود؟ مگر چند بهار زیسته است که از نفسش گل میریزد و از لبانش هر لحظه هزار غنچه طلوع میکند؟ چه دارد که امام این همه دوستش دارد و تنها به اشارتی دخترش را صمیمانه و سخاوتمندانه به عقد و ...
ادامه نوشته »سه رفیق؛ حبیب بن مظاهر، میثم تمّار، رُشَید هَجَری
نام کتاب: سه رفیق؛ حبیب بن مظاهر، میثم تمّار، رُشَید هَجَری مؤلف: مجید مسعودی محل نشر: قم ناشر: دلیل ما تاریخ انتشار:۱۳۸۴ کتاب سه رفیق به سرگذشت وفاداری و شجاعت سه تن از یاران اهل بیت(ع) به نام های حبیب بن مظاهر، میثم تمار، رشید هجری می پردازد. این کتاب شامل چهار فصل می باشد. در فصل اول سه دوست ...
ادامه نوشته »پس از برادر
محمّد بن مسلم بن عقیل سیزده ساله است؛ یک سال کوچکتر از برادرش عبدالله و آن قدر محبوب و دوستداشتنی و خوشرفتار که زبانزد همگان است. در انتهای راه کودکی چنان وقار و عظمتی در رفتارش نشسته است که همۀ چشمها را اعجاب و همۀ زبانها را ستایش میبخشد. همسفر قافلۀ حسین از مدینه تا مکّه آمده است. روزی که ...
ادامه نوشته »پژواک شمشیر
موسی بن عقیل بن ابیطالب رزمگاه، خونین و داغ و غبارآلود، لبها عطشزده و چهرهها عرقگرفته و دشمن در اندیشۀ پایان حادثه بود. کنار میدان آمد. امام بهتازگی بازگشته بود؛ از میدان ارغوانی و از کنار کشتۀ برادرش جعفر بن عقیل. – آقا و مولای من، اجازۀ میدانم بده. بیتاب شهادت و دیدار رسول خدایم. لبخند رضایت امام بدرقۀ راهش ...
ادامه نوشته »یکنیزه بلندتر از آفتاب
عبدالرّحمن بن عقیل بن ابیطالب به سیوپنجمین بهار زندگی رسیده بود که از مدینه همسفر حسین(علیه السلام) شد. گندمگون و خوش سیما بود و به درایت و بصیرت شُهره. مثل پدرش عقیل، در شناخت رفتار ها و چهرهها تبّحر داشت. بلندقامت و راستقامت بود و به همین دلیل به او ” رمح عقیلی” میگفتند. در آن شبانگاه شتاب و خطر ...
ادامه نوشته »ما از نسل فضیلت و جهادیم
جعفر بن عقیل بن ابیطالب مردها و مرکبها خسته بودند. تنها خورشید نبود که با هزار هزار سرانگشت شیب افق و لحظههای پایان را اشارت میکرد؛ که سپاه اندک حسین، ضجّهی غریبانهی حرم و گریهی مظلومانهی کودکان تشنه گواه همین واقعه بود. هُرم آفتاب بر تشنگی میافزود و آنسوتر فرات زلال و خنک میگذشت و این سو تنها جویباران خون ...
ادامه نوشته »همسال حسین، همسان پیامبر
عون بن جعفر طیّار از حبشه جز سایهروشن خاطراتی کوتاه و گذرا چیزی با خویش نداشت. امّا تبعیدزاده بود و در سرزمین حبشه در هنگامۀ هجرت و تبعید دیده به جهان گشود؛ سال چهارم هجرت، سال ولادت حسین (علیه السّلام). مادرش زن بزرگ تاریخ اسلام، اسماء بنت عمیس بود و پدرش قهرمان بیبدیل نبرد موته، شهید سترگ و نامور عرصههای ...
ادامه نوشته »معلّم شهید عاشورا
بُریر بن خضیر همدانی سیّدالقرّاء کوفهاش میگفتند. کودکان و جوانان کوفه در مسجد به طنین دلنشین قرآنش گوش میسپردند. پیران کوفه نیز تفسیر ژرف و نکتههای بدیع و لطیفی را که در نهایت زیبایی و رسایی میگفت، در خاطر داشتند. محاسن سپید و بلند، سیمایی روشن، قامت رشید و دو نگاه که زیر ابروان کشیده تا ژرفای قلبها راه میگشود، ...
ادامه نوشته »