بهشت پیامبر، سر بر زانوی علی نهاده است. گره خوردگی دو اشک و غروب آفتاب علی در تاریکزار غربت و غم آغاز شده است. فاطمهی پیامبر، در غریبستان مدینه؛ در خانهای در سوخته، در کبودای بازوی و بنفشای صورت، سر رفتن دارد. – فاطمه جان تو میروی و علی میماند. تو میروی و زینب با داغ و آه بدرقهات میکند. ...
ادامه نوشته »