روشنتر از آفتاب ایستاده بود در حاشیهی غبارآلود میدان و با دو ستارهی نگاهش لحظههای خونین میدان را میکاوید. پدر در تیرباران ناگهانی، در پرواز ده هزار چوبهی تیر، ارغوانی و روشن در متن غبار خفته بود. ایستاده بود با زانوانی استوارتر از کوه، قلبی همه عشق و جانی روشنتر و زلالتر و سیّالتر از فرات. ایستاده بود که تمام ...
ادامه نوشته »