کدام دست سیاه، شرنگی چنین در کامت ریخت؛ که قطرهقطره در تشت میچکی و تلخابههای درد را قی میکنی؟ تشت، آیینهی دردهای توست. ترجمان عمری تلخی چشیدن و خون دل خوردن. تشت، قصه روزگاران تنهایی و غربت توست. مگر نه اینکه همراهان نیز شناختندت و زخم زبانها و اشارتهای پیدا و پنهان، هر روز داغی تازه، زهرابهای نو، دردی شکننده ...
ادامه نوشته »