صلی الله علیک یا مولا،یا اباعبدالله(ع) و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک …
حسین(ع) مصباح هدایت و…
سلام و صلوات و تحیّت الهی به آفتابهای زوال ناپذیر و جاودانه روشن وجود انبیاء و اولیا و اوصیا و شهدا، و سلام به محضر شما آشنایان راه و روش و طریق اباعبداللهالحسین علیهالسلام. شما که در پناه روشنی مصباح وجود اباعبدالله(ع) ظلمتها را میشکافید و راه مییابید و سالک و رهپوی راه اوهستید و در موج خیز حادثهها به امنترین کشتی هستی، اباعبدالله(ع)، پناه میبرید تا خود را به ساحل فوز و صلاح برسانید. این روایت، فضایی را برای تأمّلهای دقیق در وجود مقدّس اباعبدالله(ع) و نهضت شورانگیز و انسان ساز او در عاشورا پیش روی ما میگشاید که اگر «انّ الحسین مصباح الهدی و سفینه النّجاه»، که حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است، ما در کدام ظلمتها به سر میبریم تا به مدد این چراغ از دل آن ظلمتها نجات یابیم؟ اسیر کدام طوفانها و موج خیزها هستیم که باید از این کشتی برای عبور از امواج و خطرگاهها و مردابهای هولناک بهرهگیری و استفاده نماییم. هیچ کس نیست که در زندگی به گونهای دستخوش بحران و مشکل و تنش نباشد؛بحرانهایی مانند بحران اعتیاد که نسل جوان ما را تهدید میکند، بحران بیکاری، انرژی هستهای، محیط زیست، فقر فرهنگی، جمعیّت، انتظارات و بحرانهای گوناگونی که در جامعه با آن مواجه هستیم؛
بحران هایی که انسان امروز را تهدید می کند
میلیاردها انسانی که در این کرهی خاکی زندگی میکنند اگر دقیق اندیشه کنند در مییابند که در موقعیّتی به سر میبریم که هر لحظه ممکن است با یک جنون، یک بلاهت و یا حماقت یک نفر، میلیونها انسان که نه، میلیاردها انسان تلف شوند. حدود ۲۰ سال پیش میگفتند که قدرت اتمی آن روز جهان به گونهای است که میتواند ۵۵ بار کرهی زمین را زیرورو کند. اگر ۲۰ سال پیش این توانمندی اتمی در دنیا وجود داشته است، با شتاب و سرعتی که تکنولوژی امروز به پیش میرود، چه وضعیتی را پیش روی خود داریم؟
یکی از بحرانهای مهم امروز، بحران هویّت است، بحرانی که انسان امروز را به شدت تهدید میکند. گاه در نسل جوان ما نوعی بی هویتی و سرگردانی دیده میشود. نمیدانند متعلّق به کجا هستند، شناسنامهی هویّتی خود را گم کردهاند. حتی گاه فرد بحران درگیری با همسر یا فرزندش را دارد یا فرزند درگیر این طوفان است که چگونه با پدر و مادرش کنار بیاید. موقعیّتی فراهم میشود که دچار شکستی می شویم و به این فکر میکنیم که چگونه از این شکست گذر کنیم؟
دانش آموز ما در کنکور موفّق نشده است و دائم فکر می کند که چگونه به دیگران بگوید؟چه شد که چنین شد؟ این یک بحران است.
همهی ما طوفان درونی داریم. جوانان ما نوعی کشمکش درونی دارند و بزرگان ما نوعی دیگر. گاه بروز حوادثی این سرگردانی را شدیدتر میکند. مثلاً انسان به یک بیماری مبتلا میشود. یک لحظه فکر می کند چهقدر به مرگ نزدیک است! این یک طوفان است. ناگاه، وقوع حادثهای را خبر میدهند. چگونگی برخورد با این موقعیت بسیار مهم است؛ ممکن است آنقدر سریع اتفاق بیفتد که چند لحظه و یا حتّی چند ثانیه قبل نتوانیم آنرا پیش بینی کنیم.
برخی از بحرانها هم نتیجهی ظلمتهای وجود ماست. هرکدام از ما، ظلمتهایی در وجودخویش داریم، مانند ظلمت گناه؛ ارتکاب به گناه تاریکیهایی را در ما به وجود میآورد.
از دیگر ظلمتها، ظلمت جهل است، ما از بسیاری امور اطلاع نداریم حتی از چیزی که پشت سر خودمان هم رخ میدهد بیخبریم چه رسد به آنچه در آن سوی آسمانها و این هستی رخ میدهد و حوادثی که در پیش روی ما قرار دارد. ما از همه سو در غفلت و بیخبری و جهل به سر میبریم. ممکن است به ظلمت خودخواهی مبتلا باشیم. کم نیستند افرادی که دچار این مسئله هستند. دچار و درگیر خودشان هستند. مشکلشان مشکل خودشان است. نمیتوانند این خودخواهی، تکبّر و غرور کاذب و دروغین را که در آنها پاگرفته است، رها کنند. از این ظلمتها در وجود ما کم نیست؛ ظلمتهایی که ممکن است دیگران برای ما برانگیزند. ظلمت داشتهها: برخی از داشتههای شما در حالی که پیش برنده است ممکن است برای شما ظلمت آفرین نیز باشد! تصوّر کنید اگر در اولین جمعهی بعد امام زمان ظهور کند (بر اساس روایاتی که ما داریم،امام زمان یکروز جمعه ظهور خواهد کرد.) و همین جمعه طلوع آن ستارهی آخرین باشد، من و شما چه میکنیم؟ وجود من حاوی ظلمتهایی است که اجازه نمیدهد همرکاب و همسفرش باشم، طوفانهایی در زندگی دارم که مرا به آرامشی که او در زندگی دارد متّصل نمیکند. ما درگیر این مسائل هستیم هم طوفان داریم، هم ظلمت؛ و برای نجات از این طوفانها و ظلمتها نیازمند چراغ و سفینه هستیم، و حسین هم سفینهی نجات است و هم چراغ و مصباح هدایت.
گذری به کربلا
هدف من از طرح این مقدّمه ساختن زمینهای بود برای طرح دو یا سه مسئله. میخواهم از شما سؤالی بپرسم، سؤالی که اکنون فقط در ذهنهایتان میتوانید به آن پاسخ دهید و مستلزم کمی تخیّل است. یک لحظه فکر کنید که ۱۳۶۶سال و بیستوچندروز به عقب برگشتهاید، به روز عاشورا.(عاشورا ۱۳۶۶سال پیش بوده است.) فکر کنید الآن وارد این صحنه شدهاید، صحنهی مقابل خودتان و اینسو را مرور میکنید: آدمها غرق در اسلحه، زره پوش، کلاهخود بر سر، سپرها در دست. رقص دههزار شمشیر در فضا، * فضایی سرشار از ترس و دلهره و وحشت و شما نظارهگر این صحنه هستید. قرار نیست برای شما هیچ اتّفاقی بیفتد، اصلاً کسی شما را نمیبیند تا تیری به سویتان پرتاب کند، و یا با شمشیری شما را مورد اصابت قرار دهد. همینکه دارید این صحنه را نگاه میکنید یک سؤال در ذهن شما میجوشد، دلیل بروز این حوادث چیست؟اگر از کربلا ۵۰سال عقب برویم، و تصور کنیم این وقایع در عصر پیامبر(ص) اتّفاق میافتاد؛ یعنی کربلا به جای سال ۶۱ در سال ۱۱هجری به وقوع می پیوست، احتمالاً جبههی حق خیلی شلوغتر بود و پیوستگان به سپاه امام بسیار زیاد بودند. حال این سؤال مطرح است چه طوفانها، تاریکی ها و ظلمتهایی این ۳۳۰۰۰ نفر را شکل داده است که رحم نمیفهمند؟ در نهایت شقاوت هستند، پستِ پست، بیرحم، شوخچشم، گستاخ، طعنهزن؛ چه شده که اینها اینگونه شدهاند؟ نکند من هم در سپاه دشمن باشم! خوب دو طرف را بسنجید، احتمال دارد نشانههایی از ظلمتها و طوفانهایی که در وجود آن آدمها هست در من و شما باشد. پس اجازه دهید کمی به این ۳۳۰۰۰نفر نزدیکتر شویم. من میخواهم قلبهایشان را برای شما باز کنم، ببینیم در وجود آنها چه هست؟ آنها چه خصوصیّاتی دارند؟ قصد دارم تعدادی از این خصوصیّات را برای شما مطرح کنم؛ و بیشتر از نهجالبلاغه و سخنان امیرالمؤمنین استفاده میکنم چرا که حضرت علی(ع) رخ دادن چنین اتفاقی را پیشبینی کرده بودند. این روند و سیری را که معاویه در جامعه درست کرده است خوب در خاطرتان نگه دارید. این افراد که اکنون میبینید آدمهای کوچکی نیستند! بعضیها قهرمانان جنگ صفّیناند، بعضیها یاران پیامبرند، و برخی از آنها با امام حسن مجتبی(ع) دوست و همراه بودهاند. بسیاری از آنها لطف امام حسین(ع) را در حقّ خود دیدهاند؛ امام حسین چندینبار به آنها خدمت کرده است، چه در کودکی و چه زمانیکه در کوفه بودند! به گونهای که هنگام ورود به کربلا با نقاب وارد شدند چرا که از امام شرم داشتند و نمیخواستند نگاهشان با نگاه امام گره بخورد؛ اما چه شد که به این روز رسیدند؟
کمی دقیقتر نگاه کنید؛ هنگام اذان، همهی آنها وضو گرفته و نماز میخوانند آن هم نماز اوّل وقت! خوب دقّت کنید،در تشهّد صدایشان را میشنوید:” اشهدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُو و رسُولُه، اللّهمَّ صلِّ علی(ع) مُحَمَّدٍ و آل مُحَمَّد.” هم بر پیامبر(ص) سلام میفرستند و هم بر خانوادهی پیامبر(ص) که ناگزیر این سلام به اباعبدالله(ع) هم میرسد! همینها که به اباعبدالله(ع) سلام میکنند، برای قتل اباعبدالله(ع) شمشیر در دست دارند. فکر نکنید اگر شما شب عاشورا بودید احتمالاً از آنطرف صدای قرآن نمیآمد. حضرت علی(ع) وقتی عبداللهابنعبّاس را برای خبر گرفتن از خوارج فرستاد،* گفت:مردانی را دیدم که در تمام شب اشک بر گونههایشان جاری بود، هقهق گریههایشان فضای شب را پر کرده بود، چنان عبادت میکردند که پینههای بسته شده بر دستها و زانوان و پیشانیشان را با قیچی جدا میکردند، آنقدر سجده کرده بودند که زانوان آنها مثل زانوان شتر شده بود! چه زیبا قرآن میخواندند؛ صدای زیبای قرآنِ آنها در صحنهی جنگ پیچیده بود. زمانی که حضرت علی(ع) بالای سر یکی از آنها رسید؛ قرآن به گردن او آویزان بود، غرق خون و این خون به قرآن رسیده بود. حضرت دستور داد قرآن را از گردنش خارج کنند. اسمش کعببن سور بود، مفسّر قرآن، مسلّط به قرآن و حافظ قرآن. این شخص در مقابل حضرت علی(ع) ایستاده بود. پس گمان نکنید آنها که در جبهه مقابل ایستادهاند، نماز نمیخوانند.** اما چه مسئلهای باعث شده که این مردم اینگونه شوند؟
برخی از خصوصیات سپاه دشمن
اوّلین خصوصیّتی که در سپاه مقابل امام وجود دارد این است که دچار “شبهه” شدهاند.
شبهه چیست؟ اصلاً چرا به شبهه میگویند شبهه؟ شبهه یعنی شبیه؛ یعنی، چیزی که شبیه حق است امّا فقط سطح آن شبیه حق است و اگر باطن آنرا تحلیل کنی و بشکافی، کاملاً باطل است. صورت ظاهر، حق است. باطن چیست؟ باطل است؛ ممکن است کسی آنرا به گونهای جلوه دهد که شما را مجاب نماید. به عنوان مثال فرض کنید کسی از راه میگذرد و پولی را روی زمین میبیند. ممکن است به چند شکل برخورد کند. یکی اینکه میگوید من اصلاً به آن دست نمیزنم و مسئولیّتش را به عهده نمیگیرم، از کنار آن میگذرد چون کمی سخت است. کس دیگری برمیدارد و میگوید بردارم و بروم صاحبش را پیدا کنم؛ حتماَ صاحب آن حالا نگران و دلواپس است. معلوم نیست، شاید این تمام زندگی و سرمایهاش باشد. کس دیگری هم ممکن است بردارد، به لب بزند و ببوسد و بگوید خدا رزقم را رساند. اگر کسی بگوید خدا رزقم را رساند برای این کار خودش محملی میسازد و راهی پیدا میکند که آنرا بهدست آورد؛ به این میگویند: شبهه یعنی شبیه. اینکه خدا رزق انسان را میرساند حق و درست است. تقسیم همهی ارزاق از جانب پروردگار است. اما چنین مالی را رزقی از جانب خدا دانستن میشود شبهه. شخصی در حال غیبت کردن است، میگویی غیبت نکن، میگوید اگر خودش باشد همینها را به او میگویم، قبلاً به خودش هم گفتهام؛ این یعنی ایجاد شبهه؛ یعنی رنگ حقّی به موضوع میدهیم تا خود را فریب دهیم و برای انجام مسئله متقاعد نماییم.
میگویند مگر خدا ارحمالراحمین نیست. بارها در مسجد شنیده میشود که میگویند:
بازآ، بازآ، هرآنچه هستی بازآ/ گرکافر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست/صد بار اگر توبه شکستی بازآ
حالا این یک گناه را انجام میدهیم سپس استغفار میکنیم. مرحوم علّامه مخبر میگفت: کسی را دیدم که در خیابان به نامحرم نگاه میکرد و بعد میگفت:استغفرالله. فکر میکرد این استغفار جبران آن گناه و مسئله میشود، نمیدانست که اگر این گناه را انجام داد خودش را برای گناه بعدی آماده میکند. گناهان کوچک زمینهساز گناهان بزرگ و گستاخی انسان در پیشگاه الهی میشوند و در اثر تکرار گناه راه برگشت از بین می رود. اصلاً از کجا معلوم در حین گناه زمان مرگ تو فرا نرسد. چه تضمینی وجود دارد که پیر شوی و توبه کنی؟ چه تضمینی وجود دارد که این نفسى که فرو مىرود تا به قول سعدى ممد حیات شود، اصلاً برآید. ممکن است بالا نیاید، و این نفس تمام بشود.
در همایش بزرگى شرکت کرده بودم شخصی با چهره ای منقلب از بیرون وارد شد. پرسیدم: چه شده است؟ گفت: به من خبر دادند که آقایى که در پایان همایش سال گذشته سخن می گفت و با هیجان همه را به شهر خود دعوت میکرد همین چند لحظه پیش در اتاق عمل جان داد! با چه شور و شوقى زمینه را فراهم مىکرد که به شهر من بیایید. پاى شما روى چشم من، من آنجا ایستادهام تا به شما خوشآمد بگویم. اکنون در دروازهى آن سوى این عالم ایستاده است و امیدوار است که فرشتگان به او خوشآمد بگویند.
به این مىگویند شبهه یعنى باطل را در پوششی زیبا جلوه دهید و خود را فریب دهید. بخشی از کسانى که به کربلا آمدند خودشان را به این شیوه توجیه کردند. مىگفتند ما مىرویم نمىگذاریم در کربلا اتفاقى بیفتد. مىگویند وقتى غروب عاشورا اباعبدالله(ع) به شهادت رسیده بود بعضىها که برای خارج کردن گوشواره از گوش بچه ها و یا خلخال از پایشان آمده بودند میگریستند و در حال گریه این کار را انجام میدادند و مىگفتند ما آرام بیرون مىآوریم چون مىترسیم کس دیگری بیاید و پاى شما را زخمى کند!! همانجا گریه مىکردند و با همین توجیه که ما با ملایمت در مىآوریم، گوشواره و خلخال و… را به سرقت مىبردند. شبهه دام بسیار بزرگى است که پیش روى انسان وجود دارد و بخشى از چهرههاى منفى کربلا را شبههها ساختند. حضرت على(ع) نامهاى به معاویه دارند که در این نامه به این موضوع و مسئله اشاره کرده است. به این نامه توجه کنید. بسیار زیباست: حضرت مىفرماید که: «و اَردَیتَ جیلاً مِنَ النَّاسِ کثیراً، خَدَعتَهم بِغَیِّک و اَلقَیتَهم فى موج بَحرک، تَغشاهُم الظُّلمات و تَتَلاطم بهم الشُّبُهات فَجازوا عَن وِجهَتِهم و نَکصوا عَلى اَعقابِهم . بسیارى از مردم را به پستى کشاندى، مردم را گرفتار طوفان کردی، جامعه را در ظلمت فرو بردى. فضا را تاریک کردی تا مردم حقیقت را تماشا نکنند. آنچنان غبار برانگیختى و دود افکندى که چهرهى روشن حق پشت این تاریکىها پنهان شود و کسى حق شناس نباشد. چه کردى؟ مردم را با شبهات به تلاطم انداختى. درونشان را آشوب زده کردى. آنها را به هم ریختى. آنها از راه خارج شدند و به گذشتهى تاریکشان برگشتند. جاهلیت دوباره پا گرفت.» این نامهى امیرالمؤمنین به معاویه است. شما فکر مىکنید در عصر ما معاویه نیست؟ در روزگار ما شبهه افکنى نیست؟ یکى از مسائل شبهه انگیز این است که اولویتها را گم کنیم. ندانیم الان مسئلهى اصلى چیست؟ اجازه دهید به صراحت بگویم آیا اکنون در این شهر بخشى از تواناییهاى ما درگیر مسائل بسیار حاشیهاى نیست، در حالى که مسائل بسیار جدىتر و خطرناکترى نسل جوان ما را تهدید مىکند. وهابیت آرام آرام در حال رشد است. تعدادی از افراد این فرقه را که در اهواز دستگیر کردهاند گفتهاند: با هم عهد بستهایم که تا یک شیعه وجود داشته باشد دست از هدف خود برنداریم. اعتیاد این نسل را تهدید مىکند و آنوقت ما مسائل درجه چندم و غیر مهم را آسمان و ریسمان کردهایم و در حال پرداختن به آنها هستیم؛ آنچنان که فراموش کردهایم حق با کجاست. ژستهای مردم عوض شده است. مردم قبلاً به چه چیزهایی افتخار می کردند، الان به چه مباهات می کنند؟ حساسیتهایمان روی چه مسائلی است؟ این خطرهایى است که ما را تهدید مىکند. باید مراقب باشیم آن روح ایثار، صمیمیت، از خودگذشتگى و انس و الفتى که با هم داشتیم، خداى ناکرده به اختلاف و نفاق و فاصله کشیده نشود. این جمله یادتان باشد “ما غیر از اینها سرمایهى دیگرى نداریم”. باید یکدیگر را نگه داریم و با کوچکترین اختلاف خط و مرز نکشیم. مدام شکاف و فاصله ایجاد نکنیم، انقلاب همینها را دارد. درگیر این تشویشها و القائات منفى نشوید. گاه مىگویند اگر جنگى اتفاق بیفتد از این نسل بعید است که کاری از پیش ببرد. من اعتقاد دارم بچههاى امروز خیلى بهتر از گذشته فداکارى مىکنند. این نسل را دست کم نگیرید. انشاءالله چیزى پیش نیاید و اگر پیش بیاید ظهور باشد و من معتقدم اگر الان ظهور اتفاق بیفتد، هزاران نفر از بچههایى که الان در کنار ما هستند و ما آنها را به چیزی نمىگیریم، از یاران امام زمان(عج) باشند. کسى را دست کم نگیرید، تحقیر نکنید. شما چه میدانید شاید همین کسى که اکنون کنار شما نشسته از یاران صمیمى امام زمان نباشد. ما باید با این نگاه با هم برخورد کنیم. مگر در روایات نداریم که یاران امام زمان «فى الارض مجهولون و فى السماء معروفون» هستند. در زمین ناشناختهاند اما در آسمان آشنایند. فرشتگان با انگشت آنها را به هم نشان مىدهند و مىگویند خدا او را بسیار دوست دارد. این ستاره را که روى زمین میبینی، دوست صمیمى خداست. ما هرگز چشم به این ستاره ندوختهایم. «و بالنجمِ هم یهتدون». با این ستارهها باید راه را بیابیم. اما ممکن است چشمانمان را به روى این ستارهها ببندیم. نسل جوان ما نسل بسیار خوبى است. البته آفت و خطر هست و باید مراقب باشیم و مسائل را اولویت بندى کنیم. مشکل اول ما الان کدام است؟ با چه مسئله ای باید خودمان را درگیر کنیم؟ اگر هر شخصی این مسائل و امور را طبقه بندی نکند و برای مواجهه با امور اولویتها را درست تشخیص ندهد، دچار شبهه خواهد شد؛ به راحتی او را بازی می دهند و به چیز دیگری مشغول میکنند. حساسیتها را تغییر مىدهند، باید مراقب این دست قضایا و مسائل باشیم.
«اِلّا مَن فاءَ مِن اهلِ البصائر فانهم فارَقوک بعد معرفتک و هربوا الى الله من مُوازَرَتِکْ؛ معاویه! تو همه را فریب دادی. چه کسانى که فریب تو را نخوردند! اما هر کس بصیرت دارد. هر کس ژرفنگر و دقیق است، دام و رشتهى تزویر تو بر گردن او نمىافتد.
به این جمله توجه فرمائید؛ “فانهم فارقوک بعد معرفتک”. اینان بعد از این که تو را شناختند تو را ترک گفتند و از تو به سوی خدا فرار کردند. سعی کردند به جای پشتیبانی از تو از حق حمایت کنند.
مراقب باشید، تعصب جاهلی در زندگى و رفتارهاى خود دقت داشته باشید.
نکتهى دوم: یکى از خصوصیات دیگرى که در وجود آنهاست “تعصب جاهلى” است. عصبیتهاى آنها رنگ وبوى عصر پیش از ظهور آفتاب پیامبر(ص) را دارد. عصبیت های پیش از بعثت. حضرت على باز به این نکته اشاره دارد، خیلى زیباست مىفرماید:«فرفعوا ما کمن فى قلوبکم؛ آتش کینهها را خاموش کنید، این قدر بغض دوستان مسلمانتان را به دل نگیرید. نسبت به دوستان خود کینه ورز نباشید.» این انقلاب غیر از این مردم چیز دیگرى ندارد. اینها سرمایهى ما هستند. کارى نکنیم که مقابل هم بایستیم. کارى نکنیم که به هم کینه بورزیم. کارى نکنیم از هم فاصله بگیریم، خدایش رحمت کند مرحوم على صفایى حائرى را، انسان متفکرى بود. مىگفت على ۲۵ سال دشمنانش را تحمل کرد، آیا ما ۲۵ ساعت دوستان خود را تحمل مىکنیم؟ گاهى وقتها ۲۵ دقیقه از تحمل دوستان خود عاجزیم. دارایی انقلاب ما چیست؟ همین جوان ها هستند. همین بچهها. مدام خط نکشیم و فاصله ایجاد نکنیم. احترام یکدیگر را نگه داریم. کار دشمن این است که ما را «بى هم کند» و پس از آن که ما را بى هم کرد، «بر هم» کند. این کار دشمن است اینکه ما یکدیگر را فرسوده کنیم، در مقابل هم بایستیم. علیه هم شعار دهیم. ما باید یکدیگر را نگه داریم و ارشاد و کمک کنیم. حضرت مىفرماید: “فدفعوا ما کمن فى قلوبکم من نیران العصبیه و احقاد الجاهلیه.” این شعلههاى نیران یعنى آتشهاى عصبیت را در وجود خودتان خاموش کنید، کینههاىجاهلیت را در دلهایتان شعله ور نکنید.
مراقب باشید. کینه مال سپاه دشمن است و کینهتوزترین آدم یزیداست. در وجودش آنقدر کینه داشت که تا سرها را دید گفت: «آه من انتقامم را گرفتم، حالا دلم خنک شد.» وقتى به لبهاى اباعبدالله(ع) چوب می زد. به زینب(س) گفت زینب الان دیگر آرام شدم! بعد هم گفت: لیت اشیاخى ببدر شهدوا/ جزع الخزرج من وقع الاسل/ فاستهلوا و اهلّوا فرحاً/ ثم قیل یا یزید لا تشل.
اى کاش کشتهشدگان جنگ بدر بودند و امروز را مىدیدند و به من تبریک مىگفتند. مىگفتند: یزید دستت درد نکند!
پر کردن دل از کینه شیوهى یزیدى است. ما نباید با وقوع مسئلهای کوچک در خانواده تمام کینههاى کهنه را رو کنیم. باید کینهها را فراموش کرد. اگر کسى بتواند نسبت به دوستان مؤمنش درونش را از این مسائل خالى کند، در جامعهى دینى یار اباعبدالله(ع) است. اگر کینه را در دلت نگه دارى مدام موج مىزند و در رفتارت بازتاب ایجاد می کند.
“و انّما تلک الحمیه تکون فى المسلم من خطوات الشیطان و نخواته و نزعاته.” اگر این تعصبات باشد، این خطرات از شیطان است که در جان مسلمان است. این نخوتها، نخوتهاى شیطانى است.
تکبر و غرور وجود را به تباهی می کشاند.
تعصب خود انواعى دارد. یکى از آنها تعصب خویشاوندى است. گاه مىدانم حق با اقوام و خویشاوندان من نیست، اما باز دفاع مىکنم. این ویژگى یزیدى است. این ویژگى آنطرفىهاست.
گاه تعصبات حزبى و باندى است. من ممکن است متعلق به یک جریان سیاسى باشم ولى این دلیل نمىشود که هر خطایى کردند توجیه کنم. این نوعى تعصب است و هر کس این خصوصیت را داشته باشد با شیطان است و در حزب اموى. ممکن است کسى تعصبات ملى و زبانى داشته باشد. مثلاً بعضىها هستند به زبان خودشان تعصب ویژهاى دارند و حاصل همان مىشود.
در نتیجهی این تعصبات، چهار اتفاق مىافتد: تحقیر طرف مقابل، دروغ و افترا، خودبزرگبینى و بدزبانى و استهزا. این چهار خصوصیت بعد از این حمیتها و تعصبها ممکن است در وجود ما رشد کند. سپاه دشمن اینگونه بودند. امام حسین(ع) بسیار برایشان سخن گفت. خودش را معرفى کرد.فرمود: مرا مىشناسید؟ گفتند بله مىدانیم تو پسر پیامبر(ص) هستى.
-مىدانید مادر من کیست؟
-بله مىدانیم.
– مىدانید عموى من جعفر بود که با دو بال در بهشت پرواز کرد؟
– اینها را مىدانیم.
– مىدانید پیامبر(ص) مرا بر زانویش می نشاند؟
-بله مىدانیم.
– آخر چرا در مقابل من شمشیر مى کشید؟
-گفتند: بغض پدرت على. این کینه در وجود ما هست باید از تو انتقام بگیریم.
دلهاى شعلهور از کینه پارهاى از جهنم هستند. جهنم داغ است کینه هم آدم را داغ مىکند، گرم مىکند. انسان کینهورز اصلاً خود جهنم کوچکى است که در خاک قدم برمىدارد و زندگى مىکند.
ذکر مرثیه ای کوتاه از شام
این روزها بر اهل بیت بسیار سخت مىگذرد.(روزهای ماه صفر) فرزندان پیامبر(ص)، اهل بیت اباعبدالله(ع) در شام هستند. نمىخواهم مرثیه بخوانم. فقط قصد دارم بگویم که ببینید کینهها چه مىکند؟! اگر به صورت کودک پنج سالهی شما سیلی بزنند چه میکنید؟ آیا احساساتتان جریحهدار نمىشود؟ خصوصاً اگر این کودک دختر باشد! در شام آن چنان به این کودکان سیلى مىزدند که با هر سیلى به خاک مىافتادند. صورت کبود مىشد. گاه به خرابه مىآمدند و در مقابل چشم زینب(س) و ام کلثوم(س)، این دختران را با مو از زمین بلند مىکردند. آن چنان موهایشان را چنگ مىزدند که موها از سر بچه ها کنده می شد و در دستشان مىماند. این رفتارها را با این بزرگواران داشتند. آنقدر اذیتشان کردند، آنقدر به آنها تلخ گذشت که در تاریخ نوشتهاند بدنشان پوست انداخته بود. هیچ بدنى بى تاول نبود. بچه ها زخمهاى خود را به عمهشان نشان مىدادند و گریه می کردند. گرسنه بودند غذا به آنها نمىدادند. مىگویند وقتى میخواستند رقیه(س) را دفن کنند، امکلثوم سرش را به دیوار گذاشت و بلند بلند گریه کرد. حضرت زینب(س) سؤال کردند چه شده است که گریه مىکنى؟ گفت: اندکى غذا آوردهاند. دیشب این دختر بىتابانه اندکى غذا از ما طلب مىکرد….
وسیعلموا الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
* (در صحنهی نبرد رسم بود برای اینکه ایجاد دلهره کنند، همچون این روزها که مثلاً ممکن است هواپیمایی از بالا بیاید، دیوار صوتی را بشکند، یا بمب صوتی بهکار ببرد تا ترس و وحشت ایجاد کند، یکی از روشهایشان برای ترسآفرینی این بود که شمشیرهایشان را بههم میزدند،چَکاچَک شمشیرها و برخورد آنها ترس ایجاد میکرد؛ و یا به شیوه ی دیگر، دههزار نفر با یکدیگر شمشیرهایشان را بالا میآوردند به گونهای که بازتاب و انعکاس نور خورشید روی این شمشیرها یکباره فضا را روشن میکرد و ترس در قلبها مینشست. شاید اینچیزی که من میگویم کودکانه بهنظر برسد اما شما می توانید یک چاقو در دستتان بگیرید و آنرا در مقابل خود قرار دهید و یا آنرا به دست فرد دیگری بدهید،و فکر کنید این چاقو قرار است در حلقوم شما فرو برود، خیلی ترسناک است.تیرها را نشان میدادند، صدای تیرها که از اطراف میگذشت وحشت ایجاد میکرد.)
** (ما در میدان جنگ خودمان هم شاهد بودیم در سنگرهای عراقی گاهی نشان این بود که عراقیها نماز میخوانند. یکی از دوستان تعریف میکرد،میگفت:آخرینلحظه من یکی از عراقیها را دیدم که قرآن را میبوسید. او تیر خورده بود، قرآن را میبوسید و روی سینهاش میگذاشت تا اینکه جان داد. فکر نکنید آنطرفیها مسلمان نبودند، بودند، بعضیهایشان همینگونه بودند. در جنگ خودمان بعضیها تردید میکردند که آخر چرا ما داریم با مسلمانها میجنگیم؟حتّی شک و شبهه در بعضی پیدا شد. (من دقیقاً یادم هست زمانیکه ما در خاک عراق پیشروی کردیم،بعضیها گفتند که نمازخواندن در این خاک درست نیست،خاک آنها غصبی است.نمیتوانستند مسائل را برای خودشان تحلیل کنند؛در این زمینه مشکل داشتند.)
خیلی عالی بود باز هم از این مطالب بگذارید.اگر طوری باشه که تو رسانه ملی این مباحث پخش بشه یا به بحث گذاشته بشه که همه این جور مطالب رو بفهمن خیلی مردم آگاه تر میشن.و اسلام قشنگ تر دیده میشه
اجرتون با صاحب این قلم ها