پنجمین جلسه ی انجمن ادبی آیینی "روز دهم" صبح جمعه هفدهم تیرماه برگزار شد. این جلسات با هدف گسترش و تعمیق اشعار آیینی شاعران شهرستان خصوصاً شاعران جوان هر دو هفته یک بار توسط واحد ادبیات موسسه ی فرهنگی هنری عاشورا و در مکان این موسسه برگزار می شود…
پنجمین جلسه ی انجمن ادبی آیینی "روز دهم" صبح جمعه هفدهم تیرماه برگزار شد. این جلسات با هدف گسترش و تعمیق اشعار آیینی شاعران شهرستان خصوصاً شاعران جوان هر دو هفته یک بار توسط واحد ادبیات موسسه ی فرهنگی هنری عاشورا و در مکان این موسسه برگزار می شود.
در ابتدای نشست،مجری برنامه جناب آقای موجودی روند برگزاری جلسات را به طور مختصر ذکر نمودند. سپس اعضاء به خواندن اشعار خود پرداختند. که در پایان هر خوانش،اشعار توسط آقای خادم رسول و سرکار خانم خلفی نقد و بررسی شدند.
متن اشعار خوانده شده در نشست:
علی ای چشمه ی جوشان عشق و مهربانی ها
سراج روشن عالم، چراغ جاودانی ها
امیری و عمارت دار کاخ لافتی هستی
تمام معنی عرفان میان آسمانی ها
تمام ذره های خاک بر لب نام تو گوید
به اذن تو میان خاک خسته یک علق روید
تمام پیکر ابلیس می لرزد در آن گاهی
که رأس تو به خاک است و به سجده چشم می موید
خدا داده ست اذن آسمان ها را به دستانت
زمین می لرزد از درّی که می گردد به چشمانت
مکرر می کند جبریل بر دورت طواف عشق
زمانی که به گوش آید نوای صوت قرآنت
الا ای آن که کوثر را به جام عشق سقائی
میان جنّت اعلا سری داری و سودائی
لبم خشک ایت ای ساقی بده جامی بده جامی
بده جامی از آن پیمانه ی زرد طهورائی
شاعر: آقای مصطفی چراغی
آه سرد
تکرار می کنم شب و روز آه سرد را
ای کاش زود سر ببرم عمر درد را
کو خانه ی بهار؟! تمامش خزان شده ست
باور کنید زمزمه ی برگ زرد را
این گوی و این فراخی میدانف کسی نبود؟
حتی خیالمان نسزد نام مرد را
تا کی به چشم خیس و عزادار دلخوشیم
در یاد هست فتنه گر و آن چه کرد را؟
آری گناه اهل گناه از گناه ماست
خود رانده ایم از خودمان جمع و فرد را
راهی دراز پیش گرفتیم غافلیم
نشناختیم همره هر رهنورد را
با قطره قطره خواندن او سیل اشک بین
دیگر به ما چه لشکر موج نبرد را؟!
شاعر: آقای محمد راسخ نیا
اشک مستانه
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه ی دل
آزاد کردی نفس را وقتی شکستی قفس را
پرواز آموخت پرواز زین مرغ دیوانه ی دل
روز وشبت لحظه هایت، خواب وخیالت خداوند
دریا شدن آرزویت، جز اوست بیگانه ی دل
صد قصر مست نگاهت ای شب نشین سرافراز
گنجی که دیدی چه بوده در کنج ویرانه ی دل
مثل زمستان تنت سرد بی جان و همسایه ی مرگ
در عید نوروز آمد همسایه ات خانه ی دل
زیباترین عمر دنیا قربانی زخم هایت
مرهم ندیدی و محرم بر اشک مستانه ی دل
ای کاش روزی به شوق وصل بهارت ببارم
آرام گیرد خروش درد یتیمانه ی دل
تا زنده ام تا جوانم راه تو را می سپارم
شاید که آباد گردد با عشق کاشانه ی دل
شاعر: آقای محمد راسخ نیا
به چشم مست و دل بی قرار می مانی
به لحظه های پر از انتظار می مانی
شبیه دغدغه های سپید یک عاشق
به مهربانی فصل بهار می مانی
به یک نسیم رها گشته در دل صحرا
به یک فرشته ی پرهیزگار می مانی
اگر چه تیغ ز رو بسته ای برای دلم
ولی چه قدر عزیزم به یار می مانی
چه دیر آمدی اما چه زود هم رفتی
به عهد این دل بی اعتبار می مانی
شاعر: آقای عبدارحیم رئیسی پور
حجاب از چهره ات بردار یک لحظه
عطا کن فرصت دیدار یک لحظه
نمی بینی مگر عمری است بی تابم
خودت را جای من بگذار یک لحظه
شاعر: آقای علی موجودی
بصیرت
الا ای دوستان آگاه باشید
به وقت فتنه ها بیدار باشید
امام خوبش را چون سر بریدید
به یاد کودک شش ماهه باشید
شاعر: آقای محسن خاضعی نیا
بیداد
یک طرف دیو دو سر سیراب آب
با تمام پستی اش سیراب آب
یک طرف اما فلک را سر برید
ناله ی کودک که می گفت آب، آب
شاعر: آقای محسن خاضعی نیا
خس خس صدای گلویت اکسیژن شهر ما شد
راهی برای هبوط دل در دل کربلا شد
"والله إن…" تمامم بگیرید تنها نماند امامم
فریاد هل من مبارز با نای تو آشنا شد
آسان فدا می شود شعر در پیش پاهای صبرت
صبری که حتی خیالش در ذهن ما ماجرا شد
آرامش بعد طوفان در چشم های تو پیداست
طوفان تمام وجودش در جان چشمت رها شد
هر چند تنهاییت را شرمندگی مان دلیل است
درد نفس های تنگت تفسیر سوز دعا شد
شاعر: خانم زهرا آراسته نیا
و هوا دشت تب آلود و غم آلودی که خاکش همه سرشارَ اَ عطر تب و غم، تب و غم درد و اِلم، آه و فغون، اشک و عطش هایی که گویایِ فراوونه و کم، دشت که طوفانی ستم خاک حبیب الدمشه داره بپاشه به دو چشمون نظاره گر عالم، هیبت اعظم گودالیه که افضل عرشَه
گودال قتلگامه، محراب و سجده گامه، اسراءِ نینوامه
نقش گودالی که مسلخ گه یه ذبح عظیم، لجّه ی خونَه، موقف و شأن نزول، جای هبوط آیه ی إنا إلیه راجعون، یَم خونه، محفل عشق و جنونَه، عمق یه گوشه اَ خاکه، ولی پابوس ای خاک هفت آسمونه، گر چه گودال مغاکه، ولی اندازه عرش کبریا أ کَرَم و پاکه، عزت عالم خاکه
هنگامه حضوره، میعاد شور و نوره، وادیّ کوهِ طوره
زینبم داری ببینی مِن گودال بلا پیکر صد چاک برارت، پاره پاره بدن و تشنه و مظلوم و غریب و بی قرار مونده قرارت، تو ببینی که برارت، مرهم سینه مارِت، همه دار و ندارت، کُل قشنگّیِ گذشتی تو و عمر رفته و لطف تموم خاطرات، سیصد و اَندی به تن زخم و به گوداله و مشغول به تسبیح و به اَندی به تن زخم و به گوداله و مشغول به تسبیح و به تهلیل
جسم او پر ستارس، عریون و پاره پارس، اشکت سیش دوبارس
زینبم شمره ببینی سر سینه مونه خنجر به دسش، خنده ی جهل و شقاوت به لبش، فکر یه تحفه ی ناپاک عوض رأس مو اَ ابن زیاده به سرش، کاش به جا کشیدن خنجر و نحر کُردن مو بینه کین دور و ورش، بینه بالا سرمو و بسته جناب مصطفاس، زائر غار حرای قتلگاس، بینه بابم حیدره، ساقی و قاسم حوض کوثر، بینه روضه خون و قد خمیده بالا سَر مو
زهرای اطهره، می قتلگاه کنارم، همراه باب و مارم، اُمَّس حسن برارم
….
شاعر: ابراهیم نصراللهی