حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد
سیاه بود و سیاهی هر آن چه می دیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد
یزید مشتری جان روشن تو نبود
حسین آمد و با جذبه ای خریدت کرد
چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه ی عشق
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟
به دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد
نه پیشوند و نه پسوند، حرِّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد
سیاه بود و سیاهی هر آن چه می دیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد
یزید مشتری جان روشن تو نبود
حسین آمد و با جذبه ای خریدت کرد
چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه ی عشق
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟
به دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد
نه پیشوند و نه پسوند، حرِّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
شاعر: مرتضی امیری اسفندقه