تهیه و تنظیم: مهربان کلیددار، فاطمه فولاد، و با تشکر از آقای محسن ریاضی
زیرنظر مهندس عبدالکریم خاضعی نیا
۳) شیوه برخورد با ظالمان
الف: تحقیر متکبران:
تکبر صفتی نفسانی است که سبب میشود فرد خود رابرتر از دیگران بداند. خود پسندی و باور کاذب و بیش از اندازه شخص به خود یکی از مهمترین عوامل تکبر است. انسانهای متکبر همیشه دستاویزهای متنوعی برای توجیه برتری خود بردیگران تدارک میبینند. برخی ثروت، بعضی نژاد، برخی مقام و جاه، و عده ای، دیگر امور موهوم… . انسانهای متکبر برای توجیه خودبرتر بینی کاذبشان همیشه دست به دامان اموری میشوند که بتواند خلاءهای روحی و اخلاقیشان را بپوشاند . چنین کسانی شخصیتشان چنان است که هرگز اظهار اطاعت نمیکنند و انقیاد و اطاعت ولو از حق و حقیقت را نمی پذیرند. آنها ازنظر خودپسندی به جایی می رسند که تنها خود را می بینند. خود را عاری از نقص و عیب میدانند و بدیهای خود را نمیبینند؛ بلکه از این پیشتر میروند و گاهی بدیهایشان درنظرشان خوبی جلوه میکند، و فضایل و خوبیهایشان را مضاعف میانگارند؛ و به همین نسبت، دیگران در نظرآنان کوچک و حقیرند.
متکبر، از خدا غافل است و خدا را به عنوان قدرت برتر نمیشناسد. و اینگونه است که مستکبر میشود و خواهان اطاعت دیگران از خود است.
روانشناسان اجتماعی[۱] میگویند “راه مبارزه با این ناهنجار اجتماعی آن است که فرصت و زمینه بروز و ظهور آن را از میان برداریم. تنها راه این است که در حوزه اخلاق فردی بکوشیم تا با بی اعتنایی و کوچک و تحقیر کردن متکبران آنان را به کم ارزشی و تهی بودنشان آگاه سازیم و در برابر آنان تواضع و فروتنی را شیوه رفتاری خود قرار ندهیم. در حوزه عمل اجتماعی نیز به مخالفت با رفتارهای استکباری آنان سر استسلام و تسلیم در برابر زورگویی آنان فرود نیاوریم و اجازه ندهیم که تکبر اخلاقی آنان به شکل عمل اجتماعی خودنمایی کند”[۲]
خدای علیم، در صحیفه هدایتش(قرآن کریم) بهتر و برتر از همه روانشناسان تاریخ، متکبران را با تحقیر و زبونی چنان به خواری کشانده که مفری برایشان نمانده:
خداوند برای تحقیر متکبران کافر از تعبیرات مختلفى استفاده میفرماید، گاهى با نام حیوانات آنها را تحقیر میکند:
“فما لهم عن التّذکره معرضین کانّهم حمر مستنفره فرّت من قسوره[۳]”
پس چه شده است آنان را که از یاد آن روز سخت دورى میکنند. این کافران گویى خرانى هستند که از شیر درّنده میگریزند.
“اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون[۴]”
آن گمراهان همچون چهارپایانند بلکه بسى گمراه ترند آنان همان غافلانند.
و زمانى با گفتن این مطلب که خدا هیچگونه نیازى به پیروى آنها از خود ندارد و موجودات بسیارى به عبادتش مشغولند آنها را کوچک میشمرد:
“فان استکبروا فالّذین عند ربّک یسبّحون له باللّیل و النّهار و هم لا یسأمون [۵]”
و اگر کافران به عبادت خدا تکبّر ورزند (هیچ اهمیّتى ندارد چرا که) فرشتگان شب و روز و بدون هیچ خستگى به تسبیح و طاعت حضرت حق مشغولند.
و خداوند زمانى در مقابل کافران که به دارایى خود مینازند ثروت و قدرت بى حد و حصر خود را به رخ آنان میکشد تا به ضعف بیش از حد خود توجه کنند و تحقیر شوند:
“هم الذّین یقولون لا تنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ینفضّوا و للّه خزائن السّموات و الارض و لکنّ المنافقین لا یفقهون [۶]”
اینها همان مردم بد خواهند که میگویند به اصحاب رسول خدا انفاق مال نکنید تا مردم از گِردَش پراکنده شوند در حالیکه گنجهاى زمین و آسمانها از آن خداست اما منافقان آن را نمیفهمند.
تأکید بر عزت خدا، رسول و مؤمنان در واقع تحقیر کافران است:
“و للّه العزّه و لرسوله و للمؤمنین ولکنّ المنافقین لا یعلمون [۷]”
عزت و اقتدار، از آن خداوند و رسول او ومومنان است. ولکن منافقان نمیدانند.
خداى بزرگ در آیاتى از قرآن از رسول گرامیش صلّى الله علیه وآله وسلّم میخواهد که با بى اعتنایى به کافران آنها را کوچک وپست شمرد.
“فان تولّوا فقل حسبى اللّه [۸]”
«پس اى رسول! هرگاه مردم (مقام تو را نشناخته و) از تو رو گردانیدند بگو خدا براى من کافى است (و به آنان بى اعتنایى کن).»
“و ذر الّذین اتّخذوا دینهم لعباً و لهواً و غرّتهم الحیوه الدّنیا [۹]”
اى رسول! آنان که دین خود را بازیچه و هوسرانى گرفتند و زندگى دنیا فریبشان داد به خود واگذار.
البته باید توجه داشت که کافران نیز در راه تحقیر مؤمنان تلاش میکنند که باید در مقابل این تحقیرها ایستادگى نمود.
بطور مثال سران کافر قوم نوح، به او گفتند که تو نیز همانند ما بشرى هستى و کسانى که اطراف تو را گرفته اند مشتى افراد پست و بى ارزشند.
“فقال الملا الّذین کفروا من قومه ما نریک الاّ بشراً مثلنا و ما نریک اتّبعک الاّ الّذین هم اراذلنا بادى الرّاى [۱۰]”
و در جایى دیگر به مردم میگفتند که این شخص(نوح) بشرى مانند شما بیش نیست، از همان چیزى میخورد و میآشامد که شما میخورید و میآشامید:
“ما هذا الا بشر مثلکم یاکل ممّا تاءکلون منه ویشرب ممّا تشربون [۱۱]”
و زمانى او را در حال کشتى سازى در بیابان، مسخره میکردند که حضرت میفرمود: بزودى ما نیز شما را مسخره خواهیم کرد، همانگونه که شما مسخره میکنید:
“کلّما مرّ علیه ملا من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منّا فانّا نسخر منکم کما تسخرون[۱۲]”
چه تاسف بار است که اعتراف کنیم حتی مسلمانان یا آنان که به ظاهر اسلام آورده اند، نیز از این صفت مذموم (تکبر) در امان نبوده اند و نیستند. تا به آنجا که پس از رحلت رسول(ص) برخی چنان دچار نخوت و خود برتر بینی شدند که در تصور موهوم خود، خود را همسنگ[۱۳] علی دانستند و محقّ غصب ولایت. غرور تا بدانجا، که خلیفه الله(علی(ع)) را نبینند و،خود را لایق خلافت تصور کنند. آنقدر که سخن علی(ع) و اعتراض اصحاب طراز اول همچون سلمان،ابوذر و مقداد، کوچکترین تاثیری در تصمیم و تصورموهومشان از خود، نداشته باشد. تا جاییکه بانوی دوعالم چادر برسر زند و پا به میدان تحقیر و شماتتشان بگذارد، شاید به خود آیند…
بانو همچون آیات قرآن[۱۴]،از یکسو با یادآوری رسالت پیامبر و انتصاب پیامبر از سوی خدا،عزت وشرف حقیقی خود و خاندانش را به رخ حاضران میکشد، و از سوی دیگر با انتصاب خود به عنوان تنها دختر و وارث پیامبرو علی(ع)به عنوان نزدیکتریِن فرد امت به پیامبر، مخالفان را تحقیر میکند:
«بدانید که من، فاطمه ام و پدرم محمد است، که درود خدا بر او و خاندانش باد……. او از بین تمام زنانتان تنها پدر من است، و از میان مردانتان، منحصرا برادر پسر عموی من است. و البته که تبار ونسب به او رسیدن چه زیباست».
در فرازی دیگر با یادآوری گذشته خفت بارشان، این چنین به خاک مذلت مینشاندشان:
«شما برلبه ی پرتگاهی از آتش بودید،چونان جرعه ای بودید برای نوشندگان، و فرصتی مناسب برای کسی که در شما طمع کند،و شراره ای برای کسی که بخواهد شتابان شعله ای برگیرد، و پامال گامها و (قدرتها) بودید، آب کدر و آلوده میآشامیدید، و پوست(دباغی نشده) چارپایان را میخوردید، فرو مایگانی رانده شده بودید، که همواره بیم آن داشتید که اطرافیانتان ناگاه شما را بربایند…».
در جای دیگر بزدلی و ترسشان راچنین به رخشان میکشد:
«به وقت پیکار،از نبرد کناره میگرفتید و هماره از (صحنه) کارزار میگریختید…»
در جای جای خطبه فدک نمونههای فراوانی از تحقیر غاصبان ولایت و متخلفان امر خدا و رسول(ص) دیده میشود،که ذکر همه آنها، در این مختصر نمیگنجد. اما آنچه که مسلم است و قابل تامل، همخوانی دقیق وکامل تمام تحقیرها، با آموزههای قرآن است. گویی قرآن در وجود بانوی دوعالم به تکلم نشسته است…
گاه که وقایع روزگاران دور اسلام را ورق میزنی،به صفحاتی میرسی که گویی آنها را بارها خوانده ای، دوباره که تورق میکنی، انگشت به دهان میمانی. گویی تاریخ را در دو زمان با یک مضمون نوشته اند…..
به زبان امروزیمان که بگوییم، میشود: مادری این چنین را، جز دختری فرهیخته، نمیزیبد. و به واقع که چنین بود. زینب کبری(س) در جبهه ای دیگر و در روزگاری آنسوتر، فاطمه ثانی شده بود، تا به تحقیر وتمسخر، بشکند ابهت جاهلی مستکبری را که به کفر و عناد خود و پدرانش مینازد. اولین شکست:
در مجلس عبید الله بن زیاد، دست نشانده حلقه به گوش یزید، زینب(س)، پس از ورود به مجلس، بدون توجه به موقعیت و هیمنه مجلس، در کنار دیوار نشست. عبیدالله با غرور و تبختر رو به زینب(س) کرد و پرسید: این زن کیست؟ اما زینب(س)سکوت کرد. عبیدالله دو بار دیگر با خشمیفزاینده،سوالش را تکرار کرد، وجزسکوتی حقارت بار عایدش نشد. این اولین ریزش هیبت خود ساخته ی اموی بود….
در مجلس یزید. سخنان حضرت زینب علی رغم استواری، چنان شکننده و خوار کننده است که مفری برای یزیدباقی نمیگذارد. حضرت زینب با استناد به آیات قرآن نخست عاقبت بدکاران رامعلوم میدارد، وسپس نوع عذاب(خوارکننده) را گوشزد میکند. او از شادی امروز یزید به عذاب ناگزیر فردا(قیامت) گریز میزند، و از قدرت و شوکت امروز، به خواری(مهین) ناگزیر آینده:
«ای یزید پنداشتی که زمین و آسمان را از هر سو بر ما تنگ گرفتی و ما را جون اسیران به اسارت کشیدی؟ گمان کردهای که این کار خوارداشت ما و بزرگداشت تو در پیشگاه الهی است؟ آیا انگاشتهای که قدر و جایگاه تو در بارگاه پروردگار والا و بالاست که این گونه باد در بینی انداختهای و متکبرانه و مغرورانه و شادمانه به خود نگاه میکنی؟ خرم و نازانی که به ظاهر، پایههای دنیایت را افراشته و رشتهی کارهایت را به هم پیوسته میبینی و قدرت و حکومتی را که از آن ما ست ، بی رنج و دغدغهی خاطر در چنگ مییابی؟ نه آرام تر…آرام تر یزید! آیا سخن خدای بزرگ را فراموش کردهای که فرمود: کفر پیشگاه گمان نکنند که اگر مهلت و فرصتشان دادیم کارساز و سودمند خواهد بود- چنین نیست. مجالشان میدهیم تا گناه بر گناه بیفزایند و عذابی خوار کننده و شکننده چشم به راهشان خواهد بود…»
در جای دیگر از خطبه، زینب(س) با بکار بردن پتک سنگین “طلقاء” حقارت یزید و خاندانش را در اوج به رخ میکشد. پیش از این از خواری قیامت گفت، اما مصداقی از خواری دنیا را نیز فرایاد میآورد. خواری آزادی در فتح مکه و طلقا(آزادشدگان) نامیدن یزید و خانواده اش. ارزش این ضربه کوبنده وقتی آشکار میشود، که دریابیم یزید کمیپیش، به گذشتگان خود افتخار میکرد و آنان را برتر از اهل بیت(ع) معرفی میکرد و آرزو میکرد کاش بودند و پیروزی او را تبریک میگفتند. عنوان طلقا تحقیر یزید تنها نیست، تحقیر تمام گذشته و افتخارات او نیز هست.
زینب(س) تنها به این ضربه سنگین و حقارت آمیز بسنده نکرد. بلکه با یادآوری گذشته سراسر ننگ و کفر خاندانی که یزید با انتصاب خود به آنها، به مردم فخر میفروشد به یکباره کاخ نخوت یزید را ویران میکند:
چگونه میتوان امید مهرورزی و عاطفه و دلسوزی از کسی داشت که جگر پاکان نیکنام بدرد و گوشت تنش از خون شهیدان بروید.[۱۵]
چقدر حقارت بار است که متکبری همچون یزید در مجلس جشن و سرورش، و در حضور سفرای کشورها و سران حکومتش، از زنی که در اسارت اوست بشنود:
سخن گفتن با تو بر من سخت و گران است. تو را چقدر پست و حقیر میبینم و سرزنش و تحقیر تو را بزرگ میدانم و نکوهش و توبیخ تو را مهم میشمرم اما چشمهای ما اشک ریز است و سینههای ما اندوه خیز.
آری زینب(س)، دختر سرفراز فاطمه(س) است….
ب: شماتت ستمگران:
در آغاز سخن شاید خالی از لطف نباشد که گریزی بزنیم، کوتاه و موجز، به معنا و مفهموم ستمگر و مظلوم. مظلوم، به معناى ستمدیده است، و به کسى که مورد بیدادگرى قرار گرفته و به حق و حقوقش، تعدى و تجاوز شده، اطلاق مىشود. یکی از شاخص ترین مؤلفههای اسلام، علاوه بر منع وتحریم ظلم و ستمگرى، اعلام انزجار شدید از تن دادن به ظلم و ستمگرى است. این اعلام انزجار به شیوههای مختلف در کلام قرآن و پیامبر(ص) بروز کرده است. قرآن علاوه بر تشویق و ترغیب مومنان به قیام علیه طاغوت و عدم پذیرش سلطه او، با شماتت ستمگران و سرزنش ظالمان در جای جای قرآن،سکوت در برابر ظالم را جایز ندانسته و به شیوه عملی به مسلمانان، راه مبارزه با مستکبر را رهنمون شده است.
مقاومت در برابر ظلم و ستمگرى و جلوگیرى از رخنه و نفوذ آن، در لایههاى اجتماع، بر هر کسى که قدرت و توانایى آن را داشته باشد به حکم عقل، شرع و فطرت، واجب است. و در حقیقت به تکلیف قرآن نیز، مظلوم و ستمدیده، موظف به مقاومت و ایستادگى در برابر ظالم است:
وَالَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ [۱۶]
اگر جهاد و رویارویی مستقیم با ستمگر،که در صف اول مبارزه قرار میگیرد، مقدور نباشد، پس از آن، مهمترین راه مبارزه با ستمگران توبیخ، سرزنش و افشاگری است، چیزی که قرآن بارها وبارها در عمل به آن پرداخته است:
«و ستمکارتر از آن که دربارۀ خدا دروغی ساخت و یا آیههای او را دروغ شمرده و تکذیب کرده کیست ؟ به راستی که ستمگران رستگار نمیشوند[۱۷] ».
و خداوند ستمکاران دروغ گو را چنین شماتت میکند:
«پس ستمکارتر از آنکه دروغی بر خدا بندد که از روی بی دانشی، مردم را گمراه کند کیست؟ خداوند گروه ستمگران را هدایت نمیکند[۱۸]».
سرزنش معاندان و رویگردانان از حق شیوه ی قرآن است:
«پس ستمگرتر از آنکه آیههای خدا را تکذیب کند و از آن روی بگرداند کیست؟ به زودی کسانی را که از آیههای ما روی بگردانند به عذاب سخت، مجازات کنیم زیرا از آیات و نشانههای ما روی میگردانند[۱۹]».
وخداوند مجرمان و تبهکاران را به سیلی انتقام مینوازد:
« و ستمگرتر از آنکه به آیات پروردگارش پند و تذکر داده شد (به وی یادآور شد) ولی از آن روی گردانیده کیست؟ البته ما از مجرمان و تبهکاران انتقام میگیریم[۲۰] ».
قرآن نه تنها ستمگران راسرزنش میکند، بلکه حتی کسانی را که به یاری مظلوم نمیشتابند هم مورد نکوهش قرار میدهد. آنانی که نسبت به کمک و یارى ستمدیدگان، سکوت و بى تفاوتى اختیار کرده اند و قیام نمىکنند، همواره مورد ملامت و سؤال قرآن هستند:
« وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیه الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً [۲۱]»؛
«چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده اند، پیکار نمىکنید همان افراد (ستمدیدهاى) که مىگویند: خدایا ! ما را از این شهر که اهل آن، ستمگرند، بیرون ببر و براى ما از طرف خود، سرپرست قرار ده و براى ما از طرف خود، یار و یاورى تعیین فرما!»
و این دلیلی بود محکم ومتقن برفریادهای فاطمه(س) و دخترش زینب(س). بانو فاطمهزهرا(س) مسلمین را در شکستن حرمت اهل بیت پیامبر چنین نکوهش میکند:
«هنوز دو روز از مرگ پیامبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته است، که آنچه نبایست، کردید و آنچه از آن شما نبود، بردید؛ و چه سریع، بدعتی بزرگ پدید آوردید».
بانو که کلامش همچون آیههای قرآن بر حاضران نازل میشود، مسلمین را به رها کردن قرآن سرزنش میکند:
«در حالی که کتاب خدا در میان شماست و بار مسئولیتش را بر دوش دارید، فرمانهای او آشکار، و احکام آن روشن، و پرچمهایش افراشته و بالنده است. واداشتنها(بایستهها) و بازداشتنها(نبایستههای) آن برمَلاست و شما[کتاب خدا را] با همه روشنی اش پشت سر افکندید! آیا آن را وانهاده، داوری جز قرآن میگیرید؟»
آنان آتش فتنه را بیدرنگ، افروخته بودند…:
«آنگاه چندان درنگ نکردید که این شتر سرکش و چموش، رام شود. [پس از سوار شدن بر این مرکب] آتش فتنهها را دامن زدید و شعلههای آن را افروختید و فراخوانیهای شیطان گمراه را صمیمانه و خالصانه پاسخ میدهید و برآنید تا روشنایی آیین آشکار[اسلام] را به خاموشی کشیده، راه و رسم و سنتهای پیامبر برگزیده او را محو کنید».
ظالم، ظلم میکند؛ و مردم… سکوت. ظالم ولایت الهی را از صاحب حق میدزدد و مردم، درهای خانه را میبندند.
و بانو…، فضایل علی(ع) را میگوید، وآنان رابه رذایلشان شماتت میکند، شجاعت و سر افرازی علی را به رخشان میکشد، و به بزدلی و نفاق سرزنششان میکند :
«(هنگام جهاد، پدرم) برادرش علی را در ژرفای کام دشمن میافکند، او نیز(از کارزار) باز نمیآمد تا شراره فتنه را با شمشیرش خاموش نماید.هم او که در راه خدا پذیرای هر رنج و سختی بود…. و این در حالی بود که شما در آسایش و نعمت به سر میبردید وآسوده خاطر وشادمان و بهرهمند از ایمنی بودید! پیشآمدهای ناگوار را برای ما انتظار میکشیدید، و چشم به راه خبرهای آن بودید، به وقت پیکار از نبرد کناره میگرفتید. و هماره از (صحنه) کارزار میگریختید. پس آنگاه که خداوند برای پیامبر خویش سرای رسولان و جایگاه زبدگان خود رابرگزید، کینههای ناشی از نفاق در شما پدیدار گشت…در این حال آن کس که از جمع گمراهان سکوت گزیده بود، به سخن آمد و آن گمنام فرومایه آشکار شد…»
ظالم املاک دختر پیامبر را میدزدد، و مردم فقط خیره خیره نگاه میکنند… . و دختر پیامبر با آیات قرآن به خاک مذلتشان مینشاند:
«ای پسر قحافه! آیا در کتاب خدا آمده است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ به راستی چه کار زشت و رفتار شگفتی مرتکب شده ای(سخن دروغ و ناپسندی را به خدا و فرستادهاش نسبت میدهی). بدعتی ناروا در دین خدا میگذاری. آیا باقصد وعمد، کتاب خدا را واگذاشته و پشت سرافکندهاید؟ آنجا که میگوید:«وَ وَرِثَ سُلیمانُ داوودَ [۲۲] ؛ و سلیمان از داوود میراث یافت»، و در آنجا که ماجرای «یحیی بن زکریا» را آورده[و به زبان حال زکریا را در مقام انس و نیاز با خدا باز میگوید] که گفت:«پروردگارا! از جانب خود ولی و جانشینی به من ببخش که از من ارث ببرد و نیز از خاندان یعقوب[۲۳] » . و نیز میفرماید:« و خویشاوندان به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند [۲۴]»
و باز خموشان مدینه را همچون آیهی قرآن[۲۵] مواخذه میکند:
«مگر نه این است که به گفته پدرم:«احترام فرزند، نگاهداشت حرمت پدر است». چه زود فاجعه آفریدید و چه سریع رنگ عوض کردید؟ با آنکه در شما توان آن هست که مرا در مطالبه حقی که در بازپس گیری آن فریاد میزنم و تلاش میکنم، یاری کنید.»
فریادهای فاطمه سالها بعد، در ارتعاش حنجره دخترش زینب(س) بیرون میریخت که یاابن الطلقاء، حرمت اهل بیت(ع) چه شد؟
«ای پسر آزادشدگان! این داد و عدالت است که تو زنان و کنیزکانت را در پرده بنشانی و دختران رسول خدا(ص) در اسارت بگردانی؟ این رواست که چهرهی آنان آشکار و حرمتهایشان شکسته و از شهری به شهری سرگردان و هرکس و ناکس و دور و نزدیک و پست و شریف صورت باز آنها را بنگرد،و آنان را مردی و یار و پناه و غمگساری نباشد؟»
پتک سرزنش را برسرشان بکوبد که تو دلسوزی و عاطفه نداری. البته از تو انتظاری نیست، تو از سلالهی فرومایگانی…:
«آری چگونه میتوان امید مهرورزی و عاطفه و دلسوزی از کسی داشت که جگر پاکان نیک نام بدرد و گوشت تنش از خون شهیدان بروید!»
تلألؤ صدای فاطمه(س) از حنجره زینب(س) کاخ ستم را برسرشان ویران کرده بود. گویی فاطمه تمام قامت ایستاده بود و فرومایگی وستمشان را فرایادشان میآورد و به سیلی شماتت مینواختشان:
«چقدر شگفت است، شگفت. که لشکر خدا به دست لشکریان شیطان و طلقا کشته شوند و دستانشان از خون ما چنان سرشار که از سرانگشتانشان بچکد و دهانشان از گوشت ما بدوشد و بچشد و آن تنهای پاک و پاکیزه را گرگان بیابان دیدار کنند و درندگان و کفتارها با آن پیکرها آن گونه رفتار کنند.»
[۱] روانشناسی اجتماعی یکی از شاخههای مهم علم روانشناسی است که در مباحث فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کاربرد فراوان دارد. چرا که لازمه موفقیت هر طرح و برنامه و تعیین راهکارهای زدودن مشکلات و معضلات جامعه، شناخت و آگاهی از روانشناسی اجتماعی مردم آن جامعه است.
[۲] . حقیقى، مصطفى، روانشناسى اجتماعى استکبار، روزنامه کیهان، قابل دسترس در آدرس اینترنتی: http://www.maarefquran.com
[۳] . سوره مدثر، آیات ۵۰ و ۵۱٫
[۴] . سوره اعراف، آیه ۱۷۹
[۵] . سوره فصلت، آیه ۳۸٫
[۶] . سوره منافقون، آیه ۷٫
[۷] .سوره منافقون، آیه ۸٫
[۸] . سوره توبه، آیه۱۲۹
[۹] . سوره انعام، آیه۷۰
[۱۰] . سوره هود، آیه ۲۷٫
[۱۱] . سوره مؤمنون، آیه ۳۳٫
[۱۲] . سوره هود، آیه ۳۸٫
[۱۳] (ویا حتی برتر از علی)
[۱۴] چنان چه در سطور بالا گذشت، با استناد به یکی از روشهای قرآن درتحقیر منافقان(۸منافقون)
[۱۵] اشاره به یکی از زشت کاریهای شنیع و وحشتناک بنی امیه، دندان بر جگر حمزه سید الشهدا زدن، آن هم توسط یک زن،هند جگرخوار و روییدن گوشت هنده از جگر شهید. هند مادر بزرگ یزید بود.
[۱۶] «و کسانى که هرگاه ستمى بر آنها رسد، “تسلیم ظلم نمى شوند” و یارى مى طلبند.»۳۹ شورا
[۱۷] . انعام/ ۲۱٫
[۱۸] .انعام/ ۱۴۴٫
[۱۹] . انعام/ ۱۵۷٫
[۲۰] . سجده/ ۲۲٫
[۲۱] . نساء/ ۵۷٫
[۲۲] . نمل/ ۱۶٫
[۲۳] . مریم/ ۵و ۶
[۲۴] . نساء / ۱۱٫
[۲۵] . «چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده اند، پیکار نمى کنید» نساء/ ۵۷٫