سخنرانی دکتر محمدرضا سنگری
کربلا آموزگار سرفرازی، ایمان، پاکبازی، صداقت، اخلاص، همدلی، خودشناسی، خداشناسی، دشمنشناسی، رهبرشناسی و دینشناسی است. مدرسهی عزت نفس، کلاس بالندگی و سازندگی انسان و عبرتهای بزرگ تاریخ است که تنها آنان که با چشمی از جنس زینب به کربلا مینگرند، میتوانند زیباییها، عظمتها، لطافتها و درسهای کربلا را بیابند. ما دانشآموزان این فرهنگ و مکتب بهویژه در این فرصتها که شور، شیدایی و شیفتگی به فرهنگ اباعبدالله به اوج میرسد باید فاصلهی خود را با کربلا و عاشورا کمتر کرده و خودمان را به خیمههای اباعبدالله برسانیم و زیر این خیمهها، پای درس ابالفضل العباس(ع)، سکینه، حتی کودکی که سخن گفتن را نمیداند یا کودکی که تازه متولد شده است، بنشینیم و درس بگیریم. براساس آنچه در تاریخ مسعودی یا تاریخ یعقوبی آمده در کربلا، کودکی متولد شده و وقتی امام او را در دست گرفت تا در گوشش اذان بگوید، سفیر تیر دشمن گلویش را شکافت این نشاندهندهی آن است که کربلا برای اذان قربانی دارد، برای نماز قربانی دارد، پس برای امربهمعروف، برای اصلاح امت، برای هدایت انسان سرمایهگذاری لازم است.
پیشتر هفت نوع گفتوگو در کربلا دستهبندی شد:
۱) گفتوگوی با خود؛ که گاهی به شکل یک زمزمه، با مخاطب قراردادنِ شخص خود بوده است. مثلاً هنگامی که بعضی از یاران اباعبدالله(ع) در میدان تیر میخوردند و خون از بدنشان جاری میشد، خطاب به خودشان میگفتند: «لاتَجْزَعی نفسی» یعنی مبادا بیتابی بکنید و به خاطر این خونریزی احساس ضعف کنید. شاید آنچه مرحوم علامه شیخ جعفر شوشتری(ره) در گودال قتلگاه برای اباعبدالله گفته است نیز این مفهوم را داشته باشد که وقتی حضرت افتاده بود، به صورت خود، خون میزد تا چهرهشان گلگون باشد و خدا و فرشتگان خدا را به تماشا دعوت میکردند و در این لحظه
فرشتگان خدا به -تعبیر امام زمان(عج)- شگفت زده از صبر و شکیب حسینی شدند، عجبت من صبرک ملائکه السماء.
۲) گفتوگو با دوستان و همراهان : حضرت اباعبدالله(ع) همراهانی دارد که بعضی از این همراهان از آغاز سفر از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا امام را همراهی میکردند. برخی هم برگشتند و راه خود را رفتند. بعضی هم در مسیر با اباعبدالله همسفر شدند. حضرت با این دوستان و همراهان گفتوگوهایی دارد و سخنانی ایراد میفرمایند که برای ما هنگامی که میخواهیم با دوستانمان صحبت کنیم ملاک، اسوه و سرمشقهایی بسیار زیبا هستند.
۳) گفتوگو با دشمنان؛ حضرت اباعبدالله(ع) با دشمنان نیز گفتوگوهایی دارد. بعضی از این دشمنان، دشمنانی هستند که برای اباعبدالله(ع) آزار جسمی و فیزیکی ایجاد نمیکردند. بلکه تنها سر راه امام میایستادند و با امام گفتوگویی میکردند، بعد هم از حضرت جدا میشدند. بعضی دیگر نیز میگویند «ما قبولت نداریم» یا میگویند «نه با تو هستیم و نه با یزید، بلکه نگران جان بچههایمان هستیم.» چون در جریان کربلا عبیداللهبن زیاد اعلام کرده بود که اگر معلوم شود کسی به امام کمک کرده و در کربلا شرکت کرده، فرزندانش کشته و همسرش به دیگران سپرده خواهد شد و یا اشخاصی به نام عریف را که مسئولیت حفاظت محلهها را به عهده داشتند دار میزد. همچنین اگر کسی اطلاع داشته باشد که شخصی از منطقهاش در حال پیوستن به امام حسین(ع) و کمک به ایشان است و به حکومت اطلاع ندهد، خودش به دار آویخته خواهد شد. که همین کار را هم کرد. تعداد قابل توجهی در محلات و بخشهای مختلف کوفه بهخصوص «کناسه» به دار آویخته شدند، که رعب و وحشت شدیدی در دلها ایجاد کرد که برخی بر اثر همین ترس و رعب به کربلا رفتند و در کربلا در مقابل اباعبدالله(ع) با سنگ و چوب ایستادند. چون فرصت نکردند اسلحه بردارند، از سر راه از درختان شاخهای جدا کردند، یا دامن خود را از سنگ پر کردند و وارد کربلا شدند.
۴) گفتوگو با خدا؛ در کربلا چندین گفتوگو با خدا وجود دارد. حضرت اباعبدالله در خلوت و گاهی نیز در میان جمع با خدا گفتوگو دارد. برخی از یاران و صحابه نیز با خدا گفتوگوهایی دارند. یکی از گفتوگوهای نقل شده از کربلا گفتوگوی بسیار بسیار زیبای حضرت زینب(س) با پروردگار تعالی است. وقتی به میدان نگاه میکرد و میدید که گلگون و ارغوانی شده، بدن شهیدان کنار یکدیگر بر خاک افتاده و خیمهها سوخته است. کنار خیمههای سوخته به میدان مینگریست و میسرود: «یا عماد من لاعماد له یا سند من لاسند له یا مَن سَجَدَ لَکَ سواد الیل و بیاضُ النهار و شعاع الشمس و خفیفُ الشَجَر و دویُ الماء یا الله یا الله الله». حضرت اباعبدالله نیز هنگامی که میخواهد به میدان برود با خدا گفتوگو میکند: اللهم انتَ ثَقَتی فی کُلِ کَرْب؛ خدایا در تمام سختیها، اعتماد من و تکیهگاه من به توست» که سخن این دو بزرگوار کاملاً شبیه به هم، با عبارات و کلمات متفاوت است. از این سخنان میتوان چنین برداشت کرد که در آغاز هر کار باید گفتوگویی با خدای خویش داشته باشیم. حضرت اباعبدالله(ع) وقتی قصد خروج از مدینه را دارند، در حرم نبوی حاضر شده و شبانگاه با پیامبر(ص) صحبت میکنند و انتهایش را به گفتوگوی با خدا وصل مینمایند و خدا را شاهد میگیرند که من اکنون بر کدام نیت و هدف میخواهم حرکت بزرگ خود را آغاز کنم.
۵) گفتوگو با ابزار و پدیدهها؛ به طور مثال، حضرت اباعبدالله(ع) با اسب صحبت میکنند یا حضرت اباالفضل العباس(ع) گاه با اسب خودش، گاه با درختی، حتی گاهی با شمشیر یا خاک صحبت میکنند. اباعبدالله(ع) نیز وقتی وارد زمین کربلا شد[۱]، خاک را برمیدارد میبوسد، میبوید و با خاک سخن میگویند، حتی با گودال قتلگاه نیز سخن میگویند. و این رسم تنها متعلق به کربلا نیست. حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) وقتی پای نخلهای کوفه نماز میخواند با نخلها صحبت میکنند. با زمین بیتالمال صحبت میکنند. آنجا را خالی کرده، کمر را میبستند و شروع به جاروکردن کف بیتالمال مینمودند، سپس مشت بر کف بیتالمال میکوبیدند و میگفت: « ای زمین تو هم گواهی بده که علی تو را برای خدا پر کرد و برای خدا خالی کرد.» گفتوگو با زمین، گفتوگو با درخت، با پدیدهها حتی گفتوگو با پرندگان قصهی جالبی دارد که در بحارالانوار نقل شده است.
۶) گفتوگو با موجودات نامرئی (جن و ملک)؛ حضرت با جنیان گفتوگوهایی دارند. حتی جنیان اشعاری دارند که برای حضرت زینب میخوانند:
«الا یا عین فاحتفلی بجهدی من یبکی علی الشهداء بعدی
علی قوم تسوقهم المنایا بمقدارٍ الی انجاز وعدی»
که حضرت زینب(س) وقتی سرودهها را میشنوند، با برادر در میان میگذارند. و امام اشاره میفرمایند: آنچه که تقدیر پروردگار است، ارادهی خداست.[۲] امام حسین(ع) هستی خود را آورده تا دین خدا را حفظ نماید، از آرمانها و ارزشها دفاع کند خود حسین نسبت به آرمانها و ارزشها چیزی نیست.
این خون باید داده شود تا این درخت باطراوت و پرشکوفه و پر برگوبار بماند. و این خود برای ما که انقلاب خودمان را محصول کربلای اباعبدالله(ع) میدانیم، درسی بزرگ است. ما نیزباید آماده باشیم تا خونمان را تقدیم کرده و زندگیمان را فدا کنیم. زیرا این انقلاب، هدیهی بزرگی است که خداوند به این نسل عطا کرده است. هدیهای که ۱۲۴ هزار پیامبر منتظرش بودند. محصول تلاش ۱۲۴ هزار پیامبر، کربلا بود که «اَعْطَیْتُهَ مواریثَ الانبیاء» کل میراث پیامبران به اباعبدالله رسید و از دل کربلای اباعبدالله(ع) این انقلاب بیرون آمد. این انقلاب سرمایهی کربلاست و امام ما، پرچمی که از دست اباالفضل العباس(ع) برخاک افتاد به دست گرفت. امروز این پرچم به دست مقام معظم رهبری است این راه را با تمام وجودمان با تمام بصیرتمان، با تمام توانمان باید پیش ببریم. این آموزهی کربلاست و ما شاگردان این مکتبیم.
۷) گفتوگوی بیکلمه؛ گاهی اوقات با اعمال و گاهی با احوال یا اقوال ارتباط برقرار میکنیم. که در هر سه حالت از روابطمان باید مراقب حالات خود باشیم. هنر انسانهای بزرگ این است که میتوانند بدون واژه هم حرف بزنند، با سکوت، با اشاره، با اعراض، با نگاه که گاهی اینگومه سخن گفتن گویاتر و تاثیرگذارتر از استفاده از واژههاست.
گفتوگو با دوستان و همراهان:
حضرت وقتی حرکت کرد در ابتدای حرکت تنها هشتاد و چند نفر همراه ایشان بودند، که عمدهی آنها از خانواده و بنیهاشم بودند تعدادی نیز از یاران قدیمی پیامبر بودند که از مکّه و مدینه همسفر حضرت شدند تعدادی دیگر نیز از کوفه بودند که نامهها را به مکه رسانده و در مکه ماندند و با حضرت همسفر شدند. برخی هم طی ۲۵ منزلی که امام(ع) تا رسیدن به کربلا پیمودند، به حضرت پیوستند. ضمن آنکه تعدادی هم در این مسیر از امام(ع) جدا شدند. امام(ع) در برخورد با دوستان و همراهان خود گفتوگوهایی دارد که برای زندگی امروز ما بسیار آموزنده است.
۱- مسئلهای که حضرت اباعبدالله(ع) در گفتوگوهای خود به آن توجه دارند، طرح صادقانهی مشکلات است« النجاه فی الصدق» نجات و رستگاری در صداقت است. حضرت اباعبدالله(ع) از ابتدای حرکت، معلوم میکرد که در این راه چه خطرها و اتفاقاتی وجود دارد. امام سجاد(ع) میفرماید: «از ابتدای حرکت، تا رسیدن به قصر بنی مقاتل و پشت سرش کربلا در هیچ منزلی فرود نیامدیم مگر اینکه پدرم قصهی یحییبن زکریا را تکرار کرد. حضرت اباعبدالله فرمود: همانگونه که سر یحیی را در تشت زرین گذاشته و برای هیرودیس آوردند و سالومه آن زنی که میخواست به هیرودیس برسد اطراف این تشت رقصید، سر مرا هم در تشت خواهند گذاشت. و پیش روی پستترین انسان قرار خواهند داد. از همان ابتدا تکلیف را روشن کردند تا مشخص شود که راه حق سختی بسیاری دارد وقتی در این مسیر قدم میگذارید باید رنجها، سختیها، دشواریها و موانع را تحمل کنید. همچنین گاهی اوقات بر امیرالمؤمنین علی(ع) آنقدر سخت میگذشت که حتی دوستان نزدیکش ادراکش نمیکردند پس بلند میشد، به بیابان میرفت و آه میکشید. کمیل میگوید گاهی وقتها مولا دست مرا میگرفت و به سمت بیابان میبرد. صدای گریهاش بلند میشد، آه میکشید به خاطر آنکه اطرافیانش او را درک نمیکردند. گاهی وقتها میگفت: من آن قلهی بلندی هستم که هیچ پرندهای در اطراف آن نمیتواند پرواز کند اما چشمهساران حکمت از آن میجوشد. امام حسین(ع) نیز ۲۰ سال آنقدر غریب بود که مرحوم طباطبایی(ره) میفرماید: در این ۲۰ سال حتی کسی برای پرسیدن سؤال شرعی نیز نزد امام حسین(ع) نیامد. نقل شده، روزی شخصی برای پرسیدن سؤالی آمد، ابنعباس حضور داشت، سؤال را پرسید، امام(ع) پاسخ دادند، شخص با گستاخی تمام گفت: مگر از تو پرسیده بودم؟ من از فقیه امت میپرسم منظورش ابن عباس بود. ابن عباس گفت: چه میگویی! من شاگرد امام(ع) هستم من ریزهخوار خان دانش و فضل حسینم. کم نبودند کسانی که امام(ع) دستشان را گرفت تا به رستگاری برسند، متأسفانه حتی تا کربلا آمدند ولی از آنجا برگشتند. یکی از این افراد هرثمهبن سلیم است که به تپه نگاه کرد، گفت: عجب! این همان تپهای است که در صفین پدرت از آن بالا رفته و گفت: «این زمین، زمینی است که هر کس در آن با حسین من باشد کشته خواهد شد.» چون بیست و چند سال پیش من نیز همراه پدرت در صفین بودم که از کربلا گذشتیم. میخواهم بروم چون بچهی هفت سالهام منتظر من است. بیم آن دارم که عبیداللهبن زیاد پسرم را بکشد. من دوستش دارم، خداحافظ. و در روز هشتم از کربلا خارج شد. از این دست حادثهها در کربلا کم اتفاق نیفتاده است. بلکه فقط بعضی از آنها را به ما گزارش دادند. النجاه فی الصدق (امام صادقانه مسائل را در میان میگذاشت)، تا اگر کسی تردیدی دارد برود و در کربل خالصها بمانند.
۲- صداقت و صراحت و روشنی کلام امام در گفتوگو با یاران است. امام(ع) صریح و روشن صحبت میکردند. در یکی از منازل -ظاهراَ خزیمیه- شخصی از راه رسید. تا خیمههای امام حسین را دید، سؤال کرد: «صاحب این خیمهها کیست؟» گفتند: «حسینبن علی» گفت: «به سمت کوفه میرود؟» گفتند: «آری» گفت: «من خبر مهمی دارم مرا به سمت چادرش ببرید.» وقتی نزدیک چادر رسید به امام(ع) گفت: «من میخواهم با شما خصوصی صحبت کنم. امام فرمود: «من چیزی را از یارانم پنهان نمیکنم.» گفت: «خبر فظیع دارم».[۳] امام فرمود: «باز هم از یارانمان پنهان نمیکنیم؛ پنهانکاری نمیکنم و حقایق را مطرح میکنم.»
امام(ع) یاران را آماده میکرد. چون اگر از آغاز راه حقایق را نگویی، گفتن آن در میانهی راه ممکن است باعث سستی در قدمها شده و اعتمادها را از بین ببرد. حضرت فرمود: «خبرت چیست؟» بیا و سر این بلندی بایست و بگو.» گفت: «خبر شهادت مسلم است. چهبسا، برادرانش در آن جمع باشند.» گفت: «بله بچههایش هم حضور دارند، آنها هم باید بشنوند. این خلاف کاری است که ما زمان انقلاب خودمان انجام میدادیم. خبر شهادت پدر را به فرزندان شهید ندهیم. امّا امام حسین(ع) در کربلا این کار را انجام نمیدهد و برای اینکه بچهها را برای آینده بپرورد این نوع خبرها را هم به آنها میرساند. وقتی آن شخص بالای تپه ایستاد و گفت: «من دیدم طناب به پای مسلم و هانی بسته بودند تن بیسر آنها را در بازار میکشیدند، دختر هفتسالهی مسلم –حمیده- شروع کرد به گریه کردن. امام آمد و او را بغل کرد و روی زانوان نشاند و بسیار محبت کرد و دخترم خطاب کرد. آنچنان محبت کرد که سکینه گفت: « ای کاش من یتیم میشدم تا شما اینگونه با من صحبت کنید». [۴]امام حسین(ع) پس از شنیدن این خبرحضرت زینب(س) را صدا زد و به دختر مسلم-حمیده- گفت: از این به بعد این خانم مادرت و من هم پدرت هستم. بعد دست بچههایش را گرفت و کنارش نشاند. گفت: «اینها هم خواهران و برادران تو هستند.» نقل شده، هنگامی که امام میخواهند به میدان بروند. سکینه از ایشان خواهش میکند، پیش از آنکه من یتیم شوم از آن محبتی که به حمیده کردی به من هم بکن دوست دارم آن محبت را ببینم. امام حسین(ع) چیزی را از فرزندانش پنهان نمیکند. و به ما نیز میآموزد که با فرزندانمان صادق باشیم و چیزی را از آنها پنهان نکنیم. سعی کنیم مانند امام حسین(ع) که وقتی به رباب میرسیدند حقیقت را میگفتند باشیم. هرچه پول داشتند به خانه میآوردند و میگفتند: « من اینها را دارم، خودتان ببینید با اینها چه باید کرد.» هرگز احساس ضعف نکنیم. گاهی وقتها پدران خودشان را تحقیر میکنند. در حضور بچهها و مادر بچه ها خودتان را تحقیر نکنید. در فرزندانمان نسبت به آینده نگرانی ایجاد نکنیم. سعی کنیم کاری کنیم که وقتی فرزندان در کنارمان قرار دارند احساس کنند پدرشان تواناست. با بچههایمان صریح باشیم بهجای آنکه پنهانکاری کنیم، نسبت به آنها بیاعتمادی نشان ندهیم، کنارشان باشیم. به طور مثال در مورد استفاده از اینترنت که مسئلهی امروز است. سعی کنیم کنارشان باشیم و به آنها بگوئیم که پسرم! دخترم! به تو اعتماد دارم. وقتی کنارشان مینشینیم اگر به چیز نامناسبی رسید، شرم حضور شما باعث میشود که سریع از آن منظره بگذرد، و وقتی گذشت، بگویید آفرین دخترم، آفرین پسرم. به آنها نگویید اگر از اینترنت استفاده کنی چنین و چنان میبینی، گاهی طرح چنین مسائلی خود زمینهی گرایش به گناه را تقویت میکند. نسبت به همسر و فرزندانمان اعتماد داشته باشیم. حضرت اباعبدالله(ع) نیز همین کار را در بین راه انجام میدادند. به آنها اعتماد داشتند و مسائل را با آنها مطرح میفرمودند. آنها هم به همین دلیل به راحتی مسائلشان را مطرح میکردند. از قضایایی که بسیار پرسیده میشود، ازدواج در کربلاست. استاد بزرگوار شهید مطهری این موضوع را نفی میکند. مرحوم علامه شیخ جعفر شوشتری آن را با تردید مطرح میکند. نکته اینجاست که امام(ع) آنچنان به همراهان خود میدان میدهند که احمدبن حسن پسر امام حسن مجتبی(ع) و قاسمبن حسن درخواست ازدواج با دختران امام(ع) را کردند که هیچ ایرادی هم ندارد.
در کربلا صمیمیت بسیار زیاد بود. آنقدر صمیمیت بین یاران وجود دارد که بعد از واقعهی کربلا وقتی امام سجاد(ع) وارد کربلا شد و خواستند پیکر شهیدان را دفن کنند، شهیدان را در امتداد پیکر حضرت علیاکبر(ع) داخل یک گودال به صورت نیمدایره قرار دادند و دستور دادند که دست هر شهید را زیر گردن دیگری قرار دهند زیرا اینها در این دنیا با هم دوست بودند. پس دوستان را کنار هم دفن کنید. کربلا سراسر عاطفه و احساس است. دلیل دفن پیکر علیاصغر(ع) بر روی سینهی امام حسین(ع) و قراردادن حضرت علیاکبر(ع) در امتداد پای حضرت، همه نشان دادن احساس، عاطفه و احترام است. شاید یکی از پیامها این باشد که حتی در خوابیدن پس از شهادت نیز ادب رعایت شده است.
در کربلا ادب و احترام بسیار ارزش داشته و رعایت شده است. حضرت علیاکبر(ع) پدر را طواف میکردند، حضرت اباالفضل العباس(ع) حتی یکبار هم امام حسین(ع) را برادر خطاب نکردند. همیشه ایشان را «یاسیدی و مولای» آقای من، سرور من، خطاب کرد. و زیباترین کلمات را به یکدیگر تقدیم میکردند. امام حسین(ع) به حضرت زینب(س) که میرسید میگفت یا «شقیق فؤادی» نیمهی وجود من، پارهی قلب من. شب که میخواست خداحافظی کند گفت «یا اُختاه لاتنسینی فی نافله اللیل» خواهرم امشب که برای نافلهی شب بلند شدی اسم حسین را هم در لیستت قرار بده، برای حسینت هم دعا کن. به دعای تو اعتماد دارم، به نماز تو اعتماد دارم. این اعتماد، این همدلی، صمیمیت، قصهی کربلاست.
۳- نکتهی دیگر مشورت و مشارکت با هم بوده است. اباعبدالله(ع) با همراهان خود، گفتوگو و مشورت میکردند. در شب نهم همهی یاران نشسته بودند. امام فرمود: «هرکس، بماند کشته میشود». وقتی پسر برادرش سؤال کرد که عمو من هم؟ امام سؤال کرد عمو فدایت شود –که معمولاً این جمله ذکر نمیشود!- تکرار کردند، عمو فدایت شود! عزیزم شهادت را چگونه میبینی؟ گفت: «احلی من العسل» مهربانانه فرمود: «پس بدان که شیرخوارهی مرا هم شهید خواهند کرد.» اینها اینقدر بیرحم هستند. امام(ع) در کارها با یاران مشورت کرده و تقسیم کار میکردند. به طور مثال، غذا پختن در کربلاست. از ۲۵۰ شتری که امام به سمت کربلا آوردند ۷۰ شتر برای حمل دیگ و ظروف غذا بود، ۵۰ شتر برای حمل چادرها و ۵۰ شتر ویژهی خانمها بود. خانمها مستقل حرکت میکردند. یکی از زیباییهای کربلا هم همین بود. با اینکه اینها محرمند با اینکه کربلا صحنهای است که چند روز تمام میشود اما محارم را کنار هم قرار میدهد. چقدر زیباست چقدر زیباست کربلا و سلام بر تو زینب که گفتی «ولله ما رأیت الاجمیلا (هرچه دیدم زیباست)» امام مسئولیت میدادند و مسئولیتپذیری در محیط خانواده، باعث دلگرمی اعضای خانواده میشود.
مسئول آشپزیهای کربلا نیز علیاکبر(ع) بود. زیرا امام حسین(ع) روی یک تپه (ارتفاعی) خانهای برای حضرت علیاکبر(ع) ساخته بود و ایشان از ۱۶ سالگی نزدیک غروب در آنجا آتش روشن میکردند. در عرب وقتی جایی آتش میدیدند بدین معنا بود که اگر کسی غریب، بیپناه یا گرسنه است به اینجا بیاید تا از او پذیرایی شود. حضرت علی اکبر(ع) با پای برهنه کنار خانه و منتظر مهمان میشد. امام حسین(ع) فرزندش را تمرین داده بود. ما نیز باید فرزندانمان را تمرین دهیم، به نیکی کردن. مثلا صدقه را دست کوچکها بدهیم تا در صندوق صدقات بیندازند. سعی کنیم فرزندانمان را با زندگیهای سخت دیگران آشنا کنیم تا قدر راحتی شرایط خود را بدانند. گاهی بسیاری از بهانهگیریها، مطالبات و خواستههای متنوع فرزندان بیاطلاعی از وجود خانوادههای محروم است. گاهی سعی کنیم آنها را با خانوادههای محروم آشنا کنیم. حتی در برخی موارد به فرزندانمان کمی محرومیت دهیم تا نازپروده بار نیایند. روایتی از پیامبر(ص) نقل شده که میفرمایند: وقتی کودکی گریه میکند، شیر میخواهد، مادر نباید بلافاصله به او شیر بدهد و یا اگر درد میکشد، درد دندان دارد یا درد شکم، زود مداوا نکنید. بگذارید مقدار کمی گریه کند و آستانه تحملش را بالا ببرد. امروز مطالعات جدید نشان میدهد که بخشی از کسانی که در دام اعتیاد گرفتار میشوند، کسانی هستند که در دوران کودکی درد و سختی و مشکل را تجربه نکردهاند. گاهی باید محرومیت اتفاق بیفتد و تمام خواستههای فرزندان اجابت نگردد. در گذشته در کشور ایران، هنگامی که فرزندان به حدود نه سالگی میرسیدند، باید دورهی کشتیگیری میدیدند. پیامبر گرامی اسلام(ص) همین کار را میکردند،در مسجد افراد را به کشتی گرفتن تشویق و گاهی خود پیامبر(ص) نیز کشتی میگرفتند. پیامبر(ص) در هفت رشتهی ورزشی فعالیت میکردند: وزنهبرداری، شنا، اسبسواری، دو و کوهنوردی، کشتی و کوهنوردی.
نقل شده گاهی اوقات در منزل با همسرشان دو میگذاشتند و میگفتند با همدیگر حرکت کنیم. امام خمینی(ره) نیز عادت داشتند که هر روز پنج کیلومتر پیادهروی کنند. زمانی که در زندان به سر میبردند، در آن زندان کوچک، آنقدر رفتوآمد میکردند تا مطمئن شوند همان پنج کیلومتر را پیادهروی کردهاند. حضرت علیاکبر(ع) چون از قبل آموزش دیده بودند این نظارتها را انجام میدادند. مسئولیت آرامش بخشیدن به خیمهها نیز به عهدهی اباالفضل العباس(ع) بود. گاهی حضرت علیاکبر(ع) نیز مشارکت میکردند. در کربلا کودکان در سنین مختلف حضور داشتند: سه ساله، شش ساله، هفت ساله و همه باید در کارها مشارکت میکردند. به عبارت دیگر هیچ فرد یا عنصر بیفایده و زایدی در کربلا به همراه امام نبود. هرکس در کربلا بر حسب سن، توان و ظرفیتش، مسئولیتی داشت. جون غلام ابوذر، چهرهای سیاه داشت و سنش نیز زیاد بود. این پیرمرد، در کربلا مسئولیت اسلحهخانه و تیز کردن شمشیرها را داشت. شمشیر شخص اباعبدالله در شب عاشورا توسط وی تیز شد. گروهی نیز در کربلا مسئولیت آبرسانی داشتند و گروهی مسئولیت امداد را داشتند. امام(ع) بر آنها نظارت کرده، مسئولیت آنها را گوشزد مینمودند و ازآنان تشکر کرده و سپاس میگفتند.
۴- نکتهی دیگر در مورد گفتوگو با دوستان و همراهان، ترسیم راه تا انتها بود. حضرت همواره تا انتهای راه را ترسیم میکردند و همهی زوایا را روشن مینمودند، حتی برای کودکان. اینگونه نبود که وقتی امام(ع) میفرماید:«و اَن یَراهُن سَبایا» قرار است زنان به اسارت گرفته شوند، پنهانی گفته شود بلکه همهی ماجرا را به خانمها هم گفته بودند. وقتی که میخواستند وارد میدان شوند کنار خیمهها آمدند و خانمها را صدا زدند: یا رقیه! یا سکینه! یا زینب! عَلَیْکُنَ منْی السلام.
همه را جمع کردند و فرمودند: چادر بر سر کنید، لباسهایتان را محکم کرده به کمرتان گره بزنید که پس از به میدان رفتن و شهادت من به خیمهها خواهند ریخت، خود را آماده کنید. سپس برای آرامش دادن به ایشان بر سینههایشان دست گذاشته و آرامشان میکردند. حضرت تمام برنامههای خود را برای یاران بازگو میفرمودند، مسئولیت افراد را گوشزد میکردند و هدف ها را تبیین مینمودند. به طور مثال در مسئله امربه معروفو نهی از منکر برای شناساندن شیوهی مناسب آن به افرادی که تازه به جمع یاران میپیوستند، توضیح داده و تقویت میکردند.
شخصی به نام ابوسفیانبن حرث برادر رضاعی پیامبر(ص) که از حلیمهی سعدیه شیر خورده بود.همبازی بسیار صمیمی پیامبر که ایشان را دوست میداشت، با وی بازی میکرد اما وقتی پیامبر(ص) به پیامبری رسیدند با ایشان دشمن شدند. علیه پیامبر(ص) شعر سروده و بسیار پیامبر را اذیت کردند تا جایی که پیامبر رحمت فرمود: اگر وی را ببینم روی از وی برمیگردانم. تا زمان فتح مکه در منطقهای به نام نیق، همراه عبداللهبنعمیه برای عذرخواهی نزد پیامبر آمد. امّا پیامبر با آنکه سه مرتبه پیک فرستاده بود، حاضر به پذیرفتن ملاقات با وی نشدند. سپس دست به دامن امسلمه، همسر پیامبر شدند و ایشان را واسطه نمودند، امّا پیامبر وساطت امسلمه را نیز نپذیرفتند. تا اینکه ابوسفیان کودکی را در بغل گرفته و گفت: به پیامبر بگویید یا مرا بپذیرید یا اینکه کودک را آنقدر بالا نگه میدارم تا از تشنگی بمیرد یا اینکه او را از بالا میاندازم. پیامبر(ص) هنگامی که این سخن را شنیدند فرمودند: “من تاب تماشای تشنگی کودک را ندارم بگویید بیاید.” یا رسولالله نبودید در کربلا وقتی که حضرت به میدان رفتند، دیگر تنهای تنها بودند. میانهی میدان نگاهی به شهیدان میاندازند. زهیر این طرف، حبیب آن سمت افتاده، مسلمبن عوسجه، سمت دیگر، نصربنابینیزر….نگاهی به شهیدان میدان کردند، علیاکبر، قاسم، عبدالله …همین طور که به شهیدان مینگریستند فرمودند:«قوموا َرحَمُکمُ الله» خدایتان رحمت کند، برخیزید حسین تنهاست. بعد از این اجساد شهیدان تکان میخورد امام(ع) سرشان را بلند کردند نگاهی به اطراف نمودند، هیچ کس نبود. صدا زدند: أما مِنْ مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجْهِ اللهِ، اما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللهِ. که صدای گریهی علیاصغر بلند شد یعنی بابا خیالت راحت باشد تو هنوز هم سرباز داری. و اینجا بود که علیاصغر را آوردند دست به دست گرداندند، زیرا او آخرین یادگار کربلا بود. بوسهای زینب میزد، بوسهای رباب، سکینه بغلش میکرد تا اینکه به آغوش اباعبدالله رسید. حضرت نگاهی به چهرهاش کردند گریهاش آرام شد و تبسمی بر صورت مولا زد. اباعبدالله کودکشان را به میدان آورد و گفت: ” خیال میکنید بچهها را بهانه کردهام تا به آب برسم؟ کودک را ببرید و سیرابش کنید، نگاه کنید، از فرط تشنگی زبانش از دهان بیرون افتاده، ناگهان سفیر تیر…..
[۱] . اباعبدالله در هنگام ورود به کربلا هفت اسب عوض کردند.
[۲] – مقصود از ارادهی الهی، حفظ دین خدا است.
[۳] – فظیع یعنی خبر بسیار دردناک و وحشتناک.
[۴] قنبر دربارهی حضرت علی(ع) میگوید: یک بار به اتفاق به خانهی چند کودک یتیم رفتم. چند نفر از یاران نیز همراه ما بودند. حضرت علی(ع) آنقدر با این بچهها صحبت کرد،آنها را خنداند، بر پشت خودش سوار کرد، غذا درست کرد، لقمه در دهانشان گذاشت افرادی که حاضر بودند گفتند: «ای کاش یتیم شده بودیم تا محبتها و نوازشهای علی(ع) را اینگونه میدیدیم».