هشتمین معصوم، ششمین امام
طالبان علم و درس وتدریس و مباحثه، همچون پروانگانی بیشمار، از چهارسوی جهان به گرد شمع وجودت حلقه میزدند و تو پاسخگوی انبوه پرسشهای پی درپیشان بودی و رازهای شگفت هستی را برایشان رمزگشایی مینمودی. برخی از فقه میپرسیدند و از فلسفه و اصول و فروع و احکام و تاریخ ادیان و برخی دیگر از ریاضیات و شیمی و نجوم و طب و خلاصه سرآمدان تمام علوم و عالمان بزرگ دین، انبوه پرسشهای گوناگون خود را به پیشگاه تو عرضه میکردند و تو با آرامشی که در نگاهت خفته بود و صلابتی که در اندیشهات نشسته بود و فصاحت و بلاغتی که در بیانت نهفته بود آرام و متین، گره از مشکلاتشان میگشودی و شادمان و راضی به سرزمینهایشان برمیگرداندی تا رسولی مطمئن، برای دین باشند و خود خیل عظیمی از پویندگان و جویندگان واقعی علم را در پرتو نوری که از درک وجودت اندوخته بودند پرورش دهند و قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع)، فضای همهی مجامع علمی را پر کند و رونق بخشد.
یا اباالکاظم(ع)، پرورش بیش از چهارهزار شاگرد متخصص، در رشتههای گوناگون علمی، جهادی بینظیر بود که تنها از تو بر میآمد. تنها از تو که از سلسلهی طلایی امامان معصوم بودی که خزانههای علم لدنی را در اختیار داشته و دارند و مگر پیامبر نفرمود: «انا مدینه العلم و علی بابها»؟ و امیرمؤمنان، علی(ع)، خود بارها نفرمود: «تادر میان شما هستم از من بپرسید که علی(ع) به راههای آسمان بیش از زمین آشناست» و مگر وجود تو از وجود پیامبر(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) نبود؟
عصر امامت و ولایت تو، در حقیقت، عصرطلایی ظهور و بروز علم و دانش بود و تو طلایهدار بیهمتای این مبارزهی علمی و جهاد فقهی بودی، تا آنجا که همه، حتی آنانکه در مقابلت صف بسته بودند و جز کینه و بغض از تو و از خاندانت در دل نداشتند بارها لب به اعتراف گشودند و گفتند فقیهتر از تو کسی را ندیده و نمیشناسند.
ای صادق آل رسول، تو چقدر شبیه پیامبر(ص) بودی، در روزی زادهشدی که پیامبر(ص) زاده شد. جدت رسول خدا(ص) پیامآور بزرگ اسلام وآخرین رسول الهی بود و تو پس از سالها که از بعثت پیامبر(ص) میگذشت، رئیس مذهب جعفری و پرچمدار تشیع علوی شدی. به راستی اگر مبارزهها و مباحثههای علمی شما که در اوج فشار و تهدید و ارعاب سردمداران ستمگر بنیامیه و بنیعباس انجام میشد، نبود از دین ناب و راستین، اکنون چه چیزی مانده بود که رنگ و بوی نبوی داشته باشد؟ تو در اوج خفقان و استبداد، با صبوری و آرامش خداییات، دین را از نابودی نجات دادی و با مبارزههای علمیات زنگار خرافات و موهومات را از آن زدودی تا اسلام آنگونه که می بایست جلوه کند و برای همیشه در تاریخ شیعه بدرخشد.
یا اباعبدالله، تو را نیز چون جد غریبت حسین(ع) اباعبدالله مینامند و این خود حکایت شگفتی است از پیوند تو باحسین(ع). تو داغدار همیشگی و سوگوار و مرثیه خوان دائمی حسین(ع) بودی؛ او با خون پاک خویش اسلام را زنده نگه داشت و از سراشیب خطر، با بذل خون جگر خویش، آنگونه که خدا میخواست، ناجی دین شد و تو نیز آنگونه که خدا فرمانت داده بود، همراه با پدر بزرگوارت، با مبارزه علمی، لایههای بطن در بطن دین را شکافتی و از میان آنهمه خرافه و پیرایه و اضافاتی که معاویه و شجرهی ملعونش بر آن افزوده بودند صاف و روشن وزلال، عرضه نمودی و فرصت تماشای اسلام ناب محمدی(ص) را به نگاههای مشتاق و سرگردان هدیه کردی.
یا ابا عبدالله، تو نیز چون جدت حسین(ع) غریب بودی تا آنجا که در پاسخ یکی از یاران که شما را به قیام فرا میخواند فرمودی: «اگر به تعداد انگشتان یک دست یاور داشتم قیام میکردم».
روز شهادت تو عاشورایی دیگر است، نه، نه؛ بگذار این گونه نگویم آخر امام مجتبی(ع) فرمود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» هیچ روزی مثل عاشورای تو نیست یا حسین.
و مگر نه این که پدرت، امام صغیر کربلا، امام باقر(ع) و جدّت، سیدالساجدین، امام زین العابدین(ع) بارها و بارها داستان شگفت عاشورا را همراه با حزن و اشک و اندوه برایت روایت کرده بودند؟
و برایت گفته بودند که بر جدت حسین(ع) چه گذشت. برایت گفته بودند که شمر بر سینهاش چه کرد. اسبهای نعل تازه کرده بر پیکرش چه نمودند و زنان و کودکان حرمش را چگونه به اسارت بردند. این بود که همیشه سوگوار حسین(ع) بودی و قلبت زائر همیشگیاش و فرمودی: «من ارادالله به الخیر فقذف فی قلبه حب الحسین وحب زیارته». هرکس که خدا خیر خواهش باشد در دلش محبت حسین وعشق زیارتش را قرار میدهد.
ای شیخ الائمه، خدا خواست تا عمر تو بیش از دیگر امامان باشد و تو تمام لحظههای عمرت را برای رضای او گذراندی و فقط سنگ او را به سینه زدی و هیچگاه از راه او فارغ و غافل نشدی و در این راه چقدر صبوری نمودی و چه طعنهها شنیدی و رنجها دیدی و غصهها چشیدی تا آنجا که یارانت را توصیه میکردی تا به کوه و صحرا بروند و چاهی حفرکنند و چون جدت علی(ع) اسرار با چاه بگویند.
شگفتا! که ظالمان بارها برای قتلت نقشه کشیدند و از این که تو باشی، خواب به چشمانشان نمیآمد.
در خانهات را همچون در خانهی مادرتان فاطمه(س)، آتش زدند، با این تفاوت که تو چون ابراهیم(ع) بر روی آتش راه میرفتی بی آنکه به جسم مبارکت آسیبی برسد. ولی آن روز در کوچههای مدینه در آتش گرفته همراه با میخهایش به پهلوی جدهات زهرا نشست و محسنش را شهید کرد و در نهایت او را به پدرش، پیامبر(ص) ملحق نمود.
ای هشتمین معصوم، ششمین امام، چهارمین مسموم، تورا چون پدرت به زهر مسموم نمودند تا تو دیگر نباشی و صدای بلیغ و رسایت دیگر بلند نشود و دستان خداییات، راه نجات را به رهروان نشان ندهد، ولی تو همیشه هستی و احادیث فراوانی که از زبان مبارکت به ما رسیده است گواه شکست دشمنان توست. تو را پس از شهادت، فرزند بزرگوارت امام کاظم (ع) غسل داد و کفن نمود و بر سرت عمامهی امام سجاد(ع) را گذارد و در بقیع همجوار با پیامبر(ص) و فاطمه(س) و امام مجتبی(ع) و پدر بزرگوارت امام باقر(ع) به خاک سپرد و بسیار اندوهناک گشت و گریست و چه زیبا آن شاعر عاشق، در هنگام تشییع پیکر پاکت سرود: «آیا میدانید چه کسی را برای خاک میبرید؟ قلهی بسیار بلندی است که در درون گودالی کوچک آرمیده است».
صبحگاهان، خاکریزان بر قبر، خاک ریزند و چه بهتر که این خاک را بر سرهای خود میریختند….
عبدالکریم خاضعی نیا
مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا- دزفول