روز هشتم:
عطش بی تاب تان کرده است،
نمی توانی دست روی دست بگذاری،
باید برای گریه های علی اصغر جوابی پیدا کنی!
باید برای ناله های فرزندان ، لبخندی هدیه کنی،
باید برای زنان دیگر قبیله قوت قلبی باشی،
اما دریغ که آخرین چکامه های مشک ها نیز خشکیده اند و لب های عطش را چاره ایی غیر از صبر نیست.
دست بر شانه های برادر می گذاری ؛ شاید راهی برای این داغ پیدا کند؛ چشم هایش را که نگاه می کنی ، آرام سرت را پایین می اندازی و بر می گردی…
چیزی نمی گویی؛
می دانی که آن اتفاق سرخ نزدیک است
صبر ، هدیه بزرگی از پدر برای توست بانو! مباد که هدیه را به دست پریشانی ها و دلتنگی ها بسپاری
آرام باش خاتون کربلابی؛ سفیر حادثهء سرخ ، ام المصایب !…
ابراهیم قبله آرباطان