با کاروانی از عشق و عطش آمدهاند!
هفتاد و دو خوان عشق را پشت سر گذاشتهاند.
هفتاد و دو ابراهیم تیر بر دوش و هفتاد و دو موسای عصا بر دست، آمدهاند!
آمدهاند تا عطش دیرینه را سر بکشند و جرعه جرعه از می طهور ایمان، سیراب شوند.
آمدهاند تا بعد از هزار سال، سنجها در فراقشان بنالند و زنجیرها برایشان بگریند.
آمدهاند تا بعد از هزار سال، حسینیهها از نام و یاد آنها سرشار باشد و عَلَمها به یادشان بر پشت بامهای حسینیهها و تکیهها، به اهتزاز درآید.
آمدهاند تا در ازدحام چکاچک شمشیرها، انسانیت و آزادگی و ایمان را فریاد بزنند.
عجیب نیست اگر تاریخ، پیراهن سیاهش را از تن بدرد!
عجیب نیست اگر دستهای کوفه، از آستین خیانت بالا بیاید؛ رسم دیرینه این شهر است!
عجیب نیست اگر حنجرهها به تیغه شمشیرها بریده شوند و جهانی برای فریاد کردنشان بیتابی کند!
***
با کولهباری از خستگی، از کعبه عشق، به کربلای خون آمدهاست.
از کوچههای غریب بنیهاشم گذشته است و احرام کعبه خود را ناتمام گذاشته است تا احرام خود را در منای سرخ کربلا کامل کند.
هنوز حادثهها در پیراهن تاریخ میوزند وآرام نمیگیرند و این سرقافله عشق، خود را برای ظهری بیتاب، آماده کردهاست؛ ظهری که در راه است تا بر دهانها عطش بپاشد و بر بازوان مردان خدایی، صلابت.
ظهر بیتابی در راه است و ققنوسها بیتابتر؛ تا مبادا منارههای جهان از صدای اذان بلال خالی شود و صدای اسلام و ایمان، در حنجره زر و زورپرستان، خاموش شود.
ظهر بیتابی در راه است تا خورشید کربلا، نمازش را به آسمان اقتدا کند و خوابهای کفر جهان را بیاشوید!
ابراهیم قبله آرباطان