به مدینه وارد می شوید. نگاهت به حرم پیغمبر می افتد. کوچه های مدینه حال غریبی دارند. حس می کنی که تمامی سراها با زبان حال، نوحه سرایی می کنند و در اندوه کربلاییان اشک می ریزند. سکوت می کنی و گوش می دهی. در و دیوار شهر می نالند و نجوا می کنند: «ای مردم! در نوحه سرایی و شیون یاری کنید. چرا که آن رادمردانی که ما در فراقشان شیون می کنیم، همدم شب ها و روزهای ما، روشنی بخش تاریکی شبانگاهان ما و سرمایه اقتدارمان بودند. چه شب هایی که آنان با کرامت خود، ترس و هراس را از این شهر دور ساختند. ای کاش ما آن انسان مصمم و توانایی بودیم که می توانستیم بلاگردان جان آنان باشیم و تیزی شمشیرها را به جای آنان بر جان خود بپذیریم! کاش می توانستیم حرارت مرگ را از آنان دور سازیم و به خود نزدیک گردانیم! کاش می توانستیم میان آنان و آن سپاه پست و خشونت کیش، مانعی نفوذناپذیر پدید آوریم. کاش می توانستیم تیرهای دشمنان را از آنان دور سازیم ای کاش! ای کاش …».
میان ناله های تمام کائنات،تو خسته تر از همگان و بلا دیده تر از هر کس، زخمی و مجروح به طرف حرم پیغمبر (ص) حرکت می کنی. زن ها دور تو را می گیرند. همه به تسلیت تو جلو می آیند. امّا چه تسلیتی، به راستی چه چیز می تواندتو را آرام کند. چه تسکینی برای دل دردمند تو وجود دارد!؟
برگرفته از کتاب آلبوم عاشورا مؤلف: محبوبه زارع
