پرده برمیدارد امشب آفتاب، از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
میشناسی این همه خورشید خون آلود را
آه ای خورشید زخمی! رخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چونکه امشب میدمد
ماهتاب از خیمهها و آفتاب از نیزهها
ریگ ریگش هم گواهی میدهد روز حساب
کاین بیابان، خورده زخم بیحساب از نیزهها
یالهای سرخ و تنهایی به خون غلتیده است
یادگار اسبهای بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم این جا، عطش نوشیدن است
خواهد آمد العطشها را جواب از نیزهها
باز هم جاری است امشب رود رود از سینهها
بس که میآید صدای آب آب از نیزهها
گرچه این جا موج موج تشنگیها، جاری است
میتراود چشمه چشمه شعر ناب از نیزهها
سعید بیابانکی