امشب کسی سراغ تو را نمیگیرد جز آن مرد بیمار جزامی که تمام شب را به انتظار تیمارنشسته است؛
امشب کسی سراغ تو را نمیگیرد جز آن کودک یتیم که شب را پشت در به صبح رسانده است؛
کسی سراغ تو را نمیگیرد جز آن بیوهزن که دوباره یتیمانش بیپدر شدند؛
هیچکس سراغ تو را نمیگیرد جز آن چاه که درد دل با تو میگفت؛
کسی سراغ تو را نمیگیرد جز زینب و امکلثوم که درد بیپدری بر دوششان سنگینی میکند و جز حسن و حسین که امید و آرزویشان تو بودی؛
امشب کسی سراغ تو را نمیگیرد جز پیامبر و فاطمه که منتظر زیارت تواند و جز خدا که محبوب توست؛ کسیسراغ تو را نمیگیرد جز آن شمشیر زهرآگین که بر فرقت نشست و جز آن نامرد، مرد که پیشانیات شکافت و دیگر هیچ کس سراغ تو را نمیگیرد؛
سراغ مردمان را چه کسی میگیرد؟!
ولی تو سراغ همه را میگیری. تو با همهای، با آن کودک یتیم و آن بیوهزن تنها، با آن بیمار کنج خرابه، تو التیام درد چاهی و استجابت دعای آه، تو همیشه سراغ انسانیت را میگیری و احوال بشریت را میپرسی، تو هنوز هم به فکر شیعهای، هر چند هیچکس سراغ تو را نمیگیرد؛
ای مظلوم تاریخ، “علی”.