گفته بودم باز میآیید، آمدید آخر پرستوها
آمدید از دور دست اما، خسته و پرپر پرستوها
کوچه در کوچه تمام شهر، کوچتان را حجله میبندد
میرسد از دوردست اما، دستهای دیگر پرستوها
باز هم رودی پر از پرواز میشود بر شانهام جاری
باز هم گم میکند چشمم، آسمان را در پرستوها
بالهاتان بسته بود اما خطشکن بودید و دریا دل
من ولی با دستهای باز… با نگاهی تر… پرستوها
تشنهام، دلواپسم، تنها، خسته از تکرار ماندنها
از شما امروز میخواهم فرصتی دیگر پرستوها
نامتان را شیونی کردم، گر چه میدانم که میریزد
زیر آوار غزلهایم، شانهی دفتر پرستوها
سید حبیب نظاری
