قرار بود که با آب و گل عجین بشوی
برای اینکه سفالینهای گلین بشوی
پیالهای بشوی با شرابهای مگو
و بعد همدهن ربالعالمین بشوی
تو را ملائکه در دستشان بچرخانند
ایاک نعبد و ایاک نستعین بشوی
زمان گذشته و زمین چون کلاف سردرگم
قرار شد که تو سر رشته یقین بشوی
گل محمدی از فرط باد خم شده بود
قرار شد بروی تکیهگاه دین بشوی
تو را به مکتب اعراب ــجهل بفرستند
که ناظم غزل عین و قاف و شین بشوی
به این دلیل به فرمان او مقرر شد
که چند سال پسرخوانده زمین بشوی
ولی نبود که انگشتر نبوت شد
سعادتی است که بر روی آن نگین بشوی
حسین نام نهادند اهل بیت تو را
به این دلیل که مصداق یا و سین بشوی
چه افتخاری از این بیشتر که پرچمدار
برای مکتب پیغمبر امین بشوی
به خط کوفی در انتهای متن زمان
تو را نگاشت که سرمشق مسلمین بشوی
تو آمدی که سکوت زمین شکسته شود
تو میروی که به گوش زمان، طنین بشوی
تو آمدی که سرت روی نیزهها برود
تو میروی که سر افرازتر از این بشوی
برای شستن این راه با گلابی سرخ
قرار شد که تو اینبار دستچین بشوی
شاعر: علیرضا بدیع