خانه / شعر های عاشورایی / غزل / برای حضرت ساقی تشنه لب..(میرجعفری)

برای حضرت ساقی تشنه لب..(میرجعفری)

غروبی غرق خون دارد سری بر کوه زانویی

کمی آن سوتر از میدان جدا افتاده بازویی

امان از دست بی دستی و چشم گرم سرمستی

چه دستی بود و بازویی ؛عجب چشمی چه ابرویی

حماسه : بازوان او،غزل: آن چشم و آن ابرو

که از چشمش به جای خون رها گردیده آهویی

پس از آن دست و دل بازی چه حالی داد پروازی

که گویی از میان خون، سحر پر می کشد قویی

و از سمت صفا ماه وفا روشن دمید اما…

جدا افتاده اند اکنون: صفا سویی، وفا سویی

دلش می خواست برخیزد، دلش می خواست بگذارد

سرش را روی دامانی ؛ دلش می خواست بانویی؛

سرش را تاج خونش را بگیرد روی دامانش

-پس ازآن بزم و رزم خون ،جدا از هر هیاهویی-

ز احوال حرم اما مرا یارای گفتن نیست

فقط کافی است بنویسم:«پریشان است گیسویی»

شاعر: سید اکبر میرجعفری

 

telegram

همچنین ببینید

جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا

نام کتاب: جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا مؤلف: محمدرضا هدایت پناه محل نشر: قم ناشر: ...