سخنران: دکتر سنگری
معاویه شناسی، مقدمهی شیطان شناسی
در جلسههای گذشته سخن ما به این جا رسید که: در مسیر حرکت انسان و سیر بر صراط مستقیم تا رسیدن به حق و محبوب، موانعی وجود دارد. ما در بحث گذشته چهار مانع بازدارنده، کُند کننده، پشیمان کننده و برگرداننده را که مزاحم حرکت انسان هستند طرح کردیم. اولی نفس بود و گفتیم که بزرگترین مانع خود ما هستیم، ما نقش بازدارنده برای خودمان داریم. هم چنین گفتیم که شیطان«عزازیل» عنصر دوم بازدارندهی انسان به سمت رشد و کمال است. هم چنین از نهج البلاغه تبرکاً به تناسب نام مبارک مولا امیرالمومنین علی(ع) به نامهی ایشان به «زیادبن ابیه» اشاره کردیم. در این نامه امیرالمومنین(ع) معاویه را شیطان معرفی مینماید که هم از پیش رو و هم از چپ و هم از راست هجوم می آورد و قرار بر این شد که در این جلسه به معاویه شناسی بپردازیم و ببینیم معاویه که بود؟ آیا امروز هم معاویه وجود دارد؟ آیا قصّهی او با مرگش در پانزدهم رجب سال شصت هجری تمام شده است؟ آیا خصلت های معاویه در وجود ما باقی مانده باشد؟ هم چنان که شیطان، همان شیطانی نیست که نمیدانیم در چه روزی از تاریخ که گزارش نشده، از دستور خدا سرپیچی کرد و خداوند او را به زمین هبوط داد و او همچنان دارد دام میچیند و مکر و تزویر به کار می برد. گفتیم که کلمهی شیطان در قرآن جمع بسته شده است، وقتی شیاطین به لفظ جمع به کار برده شده است، معلوم است که شیطان یکی نیست و در این روزگار هم شیطان وجود دارد و شیاطین تنها شیاطین جن نیستند، بلکه شیاطین انس هم وجود دارند که نمونهی بارز آن، همین معاویه است.
علم امام علی(ع)
لازم است در ادامهی بحث به عنوان مقدمه دو سه نکته را توضیح دهیم. نکتهی اوّل این است که به همان نسبت که انسانها در عصرها و دورانها پیشرفت میکنند، به نسبت آن جریان باطلی که در مقابل حق قرار میگیرد هم رشد میکند؛ به این معنی که پیچیدهتر میشود. مسلّماً اگر در مقابل حضرت موسی(ع) کسی قرار میگرفت که انسان کند ذهن و به اصطلاح دست و پا چلفتی بود نمیتوانست، آن قدر در مقابل موسی(ع) صفآرایی کند! پس به تناسب عظمت موسی(ع) فرعونی هم که در مقابلش قرار میگیرد باید پیچیده باشد. نمیشود در مقابل کسی مانند امیرالمومنین علی(ع) که مرکز علم و دانش و اصلاً گذرگاه دانش است و پیامبر(ص) در شان او فرمود: « وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا- فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَابَ[۱]». علی باب علم است، باب بهشت است؛ نمیشد کسی قرار میگرفت که کودن و کند ذهن باشد.
مولا علی(ع) کسی است که بر منبر که مینشست می فرمود:«سلونی قبل ان تفقدونی، فَلَاَنا بطرق السّماء اعلم منّی بطرق الأرضِ[۲]؛علم در سینهی من موج میزند. قبل از این که مرا از دست بدهید از من بپرسید. راههای آسمان را از من بپرسید تا آنها را به شما نشان دهم».
اگر در آن زمان کسانی راههای آسمان را از امام(ع) میپرسیدند، امروز راه رفتن به آسمان برای ما معلوم بود. مقصود علی(ع) این بود که فرمود: من مسیرها و راههای آسمان را سادهتر از مسیر کوفه و بصره به شما نشان میدادم؛ اگر آن روز از مولا پرسیده میشد،امروز ما میدانستیم چگونه به فضا راه پیدا کنیم. اگر چه توفیق انسان امروزه راهیابی تا کرهی ماه است و اگر چه بعضیها نسبت به آن هم تردید کردهاند. ماه فاصلهی زیادی با ما ندارد، سیصد و چند هزار کیلومتر بیشتر با ما فاصله ندارد. ما میتوانستیم کمی دورتر برویم، مثلا به خورشید سفر کنیم که فقط هشت دقیقه نوری با ما فاصله دارد و یا میتوانستیم روزی به مرکز خورشید سفر کنیم، جایی که شاید هزار درجه حرارت داشته باشد و آیا میتوانید تصور کنید ما میتوانستیم در آینده به سایر سیارههای منظومه شمسی سفر کنیم. کراتی وجود دارد که چند سال نوری با ما فاصله دارند. قطعاً حضرت علی(ع) که فرمود از من بپرسید تا به شما بگویم چگونه میتوانید به آسمانها سفر کنید،[اگر پرسیده میشد] ما امروز میتوانستیم به بعضی کهکشانها که میلیونها سال نوری از ما فاصله دارند راه پیدا کنیم. متأسفانه کسانی که آن روز زیر منبر مولا(ع) بودند، هیچکدام از امام چیزی نپرسیدند و شاید شنیده باشید، تنها یک نفر بلند شد و پرسید آن چه عددی است که اگر از یک تا ده را بر آن تقسیم کنیم، باقی مانده نداشته باشد. حضرت هم بلافاصله فرمود: کلّ روزهای سال را در هفت ضرب کنید، عدد مورد نظر به دست میآید. آن شخص لحظهای تامّل کرد و فهمید که امام درست فرموده است، گفت: خدا او را بکشد چهقدر بلد است! آری در آن موقعیّت امام را با آن همه علم و دانشی که داشت نشناختند و از او بهره نبردند.
معاویه شناسی
پس در مقابل بزرگی امیرالمومنین علی (ع)، کسی که در مقابلش قرار میگیرد، باید پیچیدگیهای شخصیّتی خاصّی داشته باشد تا بتواند در مقابل امام دوام بیاورد، قطعا چنین کسی نمیتوانست یک انسان معمولی با بهرهی هوشی پایین باشد. همان طور که قبلا هم اشاره کردم معاویه چنان شخصیت پیچیدهای داشت که گاهی یاران امیرالمومنین(ع) هم دچار تردید میشدند و حتی گاهی هم میگفتند مرکز هوش و فتانت معاویه است. معاویه از چند روش برای پیشبرد کارهای خود استفاده میکرد:
اولین نکته این بود که اتاق فکر داشت و یک گروه مشورتی تدارک دیده بود، چنان که قرآن هم میفرماید: «اِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآئِهِمْ[۳]؛ شیطان برای دوستانش وحی میفرستد»، تصوّر نکنید وحی فقط همان است که خدا به پیغمبرش میفرستاد. ما در قران حدود هفت نوع وحی داریم. به زنبور عسل هم وحی می شود:« وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ[۴]؛خدای تو به زنبور عسل وحی کرد». خداوند به مادر موسی(ع) هم وحی فرمود: « وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِی؛به مادر موسى وحى کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو باز مىگردانیم و از [زمره] پیغمبرانش قرار مىدهیم»[۵]. خداوند به زمین نیز وحی کرده است.
پس شیطان هم به دوستانش وحی میفرستد: “اِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآئِهِمْ”، لیوحون یعنی آن پچپچهای درونی و آن وسوسهها و پنهان کاریها، یعنی شیطان به روشهای گوناگون به دوستانش پیام میفرستد. این پیامها ممکن است صوتی نباشند بلکه پیامها را به شکلهای مختلفی مثل رمز و راز برای یکدیگر میفرستند. معاویه برای این که بتواند برای مسائل مختلف تصمیم بگیرد، اتاقهای فکر تشکیل داده بود و افرادی دائما و شب و روز کار میکردند و به او مشورت میدادند. البّته این چیزی است که ما امروزه هم شاهد آن هستیم و هر کاری که در دنیا صورت میگیرد یک اتاق فکر پشت سرش ایستاده است. هیچ ترور و هیچ حملهی نظامی بدون اتاق فکر اتفّاق نمیافتد. یعنی اتاق فکرهایی وجود دارد که دائم به آنها سرویس میدهند و گاهی فکرهای بزرگ را میخرند. در دانشگاه «سوربن» فرانسه به طور رسمی اطلّاعیههایی وجود دارد که از دانشجویان سال آخر برای کار در سازمان سیا دعوت میشود. سازمان سیا، خیلی روشن و رسمی اعلام میکند ما به چنین تخصّصهایی نیاز داریم. این تخصّصها را استخدام و از آنها استفاده میکند. حتی امروزه مغز ربایی اتفاق میافتد! چه استعدادهای بزرگ و درخشانی در بین جوانان و نخبگان داشتهایم که وقتی به خارج میروند، سرویسهای اطلّاعاتی به سراغشان میروند و با انواع ترفندها و تطمیعها آنها را جذب میکنند. معاویه هم، چنین زمینهای را فراهم کرده بود و میگفت من به برکت جهل مردم بر علی(ع) پیروز شدم. یعنی مردم را در جهل نگه داشته بود و از جهل آنها استفاده میکرد. این نشان میدهد شیطان جاهایی کار میکند که جهل وجود داشته باشد. هر چه میزان نادانی بیشتر باشد، لغزشگاهها بیشتر است و هر چه اطلّاعرسانی بیشتر باشد و اندیشهها بارورتر، و جایی روشن بینی و بصیرت بیشتری وجود داشته باشد قدرت و مانور شیطان در آن موقعیّت بیشتر میشود.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «الا وَ اِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ وَ اِنَّ معی لَبَصیرتی[۶]»: آگاه باشید که شیطان حزبش را جمع کرده است، رِجلِه و سوارهها و پیادههای خود را دعوت کرده و به میدان آورده است. یعنی قبل از این که حرکت بکند به این طرف و آن طرف نیرو میفرستد.این نیروها میتوانند نیروهای جاسوسی یا تخریبی باشند و یا نیروهایی باشند که شایعهسازی میکنند، القا کننده و زمینهساز و حرف آفرین هستند، تطمیع میکنند و راههای مختلف را جستو جو میکنند. سپس، حضرت میفرمایند: شیطان همهی حزب و امکاناتش را به میدان میآورد؛ اما من با بصیرتم به میدان میآیم، شیطان تمام امکاناتش را میآورد و من با بصیرتم میآیم. بصیرت به این معناست که تمام زوایا را بررسی میکند، امروزه یکی از بهترین معناها برای بصیرت: همه سو نگریستن است، یعنی از هیچ چیز غافل نباشیم، از دوست از دشمن از درون و از بیرون و از همه طرف و جهات بههوش باشیم. چون گاهی ما حواسمان به بیرون است از درون ضربه میخوریم، گاهی همهی حواس ما به درون است از بیرون ضربه میخوریم. گاهی خانمهایی که به جلسات میروند چنان در این جلسات غرق میشوند که از درون خانهی خود بیخبر میمانند و متوجه دختری که در کنارشان زندگی میکند نیستند که دارد از دست میرود. از این روست که قرآن میفرماید:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا[۷]؛خود و خانوادتان را از آتش جهنم حفظ کنید».
البته، این مورد برای پدرها هم وجود دارد که از پسر غافل هستند و اعتنایی به درون خانه ندارد.
امروزه در جامعه ما وضعیّتی برای بعضی خانوادههای ما پیش آمده است که میتوانیم به آنها اصطلاح شبه یتیم را اطلاق کنیم. گاهی پدر و مادرها واقعاً در خانه نیستند و این نبودنها زمینهی بسیاری از سقوطها و بحرانها را فراهم میآورد. بهتر است حالا که بحث به این جا رسید به بعضی مسائل مبتلا به جامعهی امروزی اشاره کنیم. گاهی مادر میگوید من تمام مسائل را رعایت میکنم، حجابم کامل است، اما دختر یا پسرم این مشکلات را دارند. در این خانوادها گاهی این مشکل وجود دارد که در آن ها لطیفهها و جوکهای جنسی گفته میشود و این عادت در بین فرزندان هم رواج پیدا می کند و حتی بعدها این مسائل در رفتار فرزندانشان هم منعکس میشود و متاسفانه این مسائل در بین افراد مذهبی هم به صورت بسیار قوی رایج است. خیلی راحت لطیفههای نامناسب گفته میشود و حواسشان هم نیست که فرزندشان نشسته است و حضور دارد و از آنها متاثر میشود! این کار، حرمتها را میشکند و حیا را از بین میبرد. این خندههایی که پس از چنین جوکهایی، زده میشود، زمینه را برای فسادهای بعدی در بین افراد خانواده فراهم میکند. یکی دیگر از اشکالات زندگیهای امروز، استفاده از ماهواره است. حتی در بین افراد مذهبی هم مشکل ماهواره وجود دارد و خیلی هم راحت از آن استفاده میشود و حواسشان نیست که ممکن است چه مشکلاتی در آینده برای فرزندانشان پیش بیاید، شش ماه بعد یا یک سال بعد، از خودش میپرسد من چه کار اشتباهی انجام دادهام که دخترم یا پسرم گرفتار این مشکل شدهاند. پس شیطان اوّل امکاناتش را میفرستد. معاویه هم چنین بود در گوشه و کنار حکومت اسلامی پانصد منبر گذاشته بود و از طریق آنها بر روی جامعه مسلمین تبلیغات انجام میداد.
معاویه:
گفتیم شیطان وسوسه و پچ پچ هایی دارد و معاویه هم اتاق فکر داشت. حال ببینیم چه کسانی در این اتاق فکر حاضر بودند. یکی از این افراد که در اتاق فکر معاویه حاضر بود «مغیره بن شعبه» بود و عرب او را از داهیان بزرگ خود میداند. داهی یعنی زیرک و با هوش و تیزبین. مغیره در طراحی فوقالعاده بود و اصلا او کسی بود که جانشینی یزید را بعد از معاویه طراحی کرده و او را به حکومت رسانده بود. مغیره مدّتی استاندار کوفه بود، وقتی دورهی استانداریش تمام شد، پیش معاویه آمد تا زمینهسازی کند بلکه پست قبلیاش را دوباره به دست آورد، ابتدا به سراغ یزید رفت و و به او گفت میدانی پدرت پیر و ناتوان شده است و تاکنون دربارهی جانشینی با تو حرف نزده است؟ آیا نمیخواهی موضوع جانشینیات را با پدرت مطرح کنی؟ یزید هم مسئله را با پدرش در میان گذاشت. معاویه به یزید گفت تو در میان جامعه چهرهی مقبولی نداری و برای مردم منفور هستی چگونه میخواهی بر آنها حکومت کنی؟ یزید هم بر اساس آن چه مغیره به او یاد داده بود پاسخ داده بود، طراحی و زمینه سازیاش را به مغیره بسپار و دوباره او را والی و استاندار کوفه کن خودش بصره را سرپرستی میکند و از آنجا زمینه را برای حکومت و جانشینی من آماده میکند. چنین انسان پیچیده و شگفتی در کنار معاویه قرار داشت و به او مشاوره میرساند.
فرد دیگری که در کنار معاویه قرار داشت و به اصطلاح در اتاق فکر او شرکت داشت، شخصی به نام« سِرجون» است. سرجون مسیحی بود و در تاریخ، لحظهای پیدا میشود و دوباره در هیاهوی آن گم میشود. وی علاوه بر خدمت کردن به معاویه در مقابله کردن و سرکوب نهضت اباعبدالله(ع) شرکت داشته است. وقتی حضرت مسلم بنعقیل به کوفه میرسد، سرجون، نزد یزید میآید و به او میگوید آیا هر چه به تو بگویم انجام میدهی؟ یزید، مدتی ساکت میماند. سرجون در این زمان نامهای را از طرف معاویه به یزید نشان میدهد که به یزید خطاب کرده است که مشورت و راهنمایی سرجون را بپذیرد. سرجون به یزید میگوید برای مقابله با اباعبدالله(ع)، عبیدالله زیاد را _که اتفاقا از یزید هم دلخور بوده است_ با حفظ سمت فرمانداری بصره به حکومت کوفه منصوب کن و به این ترتیب دل او را به دست بیاور، مطمئن باش او میتواند این کار را به نفع تو به پایان برساند.
عنصر سومی که مورد مشورت معاویه بوده است« عمروعاص» است. همانطور که شنیدهاید او شخص بسیار پیچیده و مکّاری بوده تا آنجا که بسیاری بر این عقیدهاند که او از معاویه پیچیدهتر بوده، در حالی که پیچیدگی او هرگز به پای معاویه نمیرسیده است. پیشنهاد عجیب او در جنگ صفین، جنگی را که رو به اتمام بود به نفع معاویه برگرداند! مالک اشتر را که به تعبیر خود او در چند قدمی خیمهگاه معاویه بود و میتوانست نیزهاش را در چادر او فرو کند و همه چیز را به هم بریزد از صحنه جنگ برگرداند! مولا علی(ع) به او گفت میبینی که اوضاع چگونه شده است، برگرد. قرآن هفتاد منی را بر سر نیزه کردند و به وسط میدان آوردند و گفتند ما برای چه با هم میجنگیم، ما که با هم برادر هستیم. عمروعاص با نیرنگ به یاران حضرت علی(ع) گفت همهی ما طرفدار قرآن هستیم چرا باید با هم بجنگیم. ما مسلمان، شما هم مسلمان، جنگ مسلمان با مسلمان یعنی چه؟ شما اگر به هشت سال جنگ نگاه کنید، برخی همین را میگفتند. ما مسلمان، عراقیها هم مسلمان! چرا مسلمان با مسلمان باید بجنگد؟ و حواسشان نبود که یکی مسلمان حقیقی است و دیگری همان کفر است که لباس اسلام را بر تن کرده است!) به هر حال عمرعاص هم از کسانی است که در اتاق فکر معاویه شرکت داشت و معاویه با او مشورت میکرد.
کارهایی که نتیجهی اتاق فکر معاویه بود:
اما این اتاق فکر چه پیشنهاداتی داشتند؟ من چند نمونه از کارهای آنان را مطرح می کنم، ببینید آیا اینها در روزگار ما نیز وجود ندارند؟! من و شما که زیارت عاشورا میخوانیم و یزید و معاویه و آل ابیسفیان و مروان و عمرسعد و شمر را لعن میکنیم، ببینیم نکند خدای نخواسته از صفات آنها در خود ما نیز باشد؟! وقتی بررسی میکنیم، میبینیم ممکن است این خصوصیات یک درجاتی در ما وجود داشته باشد.
نکتهی دیگری که باید مطرح کنیم این است که خود معاویه واژهها را تغییر میداد. تغییر واژهها برای تبدیل کردن خوبی به بدی و بر عکس آن. چیزی که اباعبدالله(ع) در مسیر کربلا مطرح فرمودند و گفتند الان دنیا عوض شده است، دنیا پشت کرده است، معروف منکر شده است و منکر معروف. به نظر شما الان در روزگار ما بعضی خوبیها با اسم بدی که پیدا میکنند حذف نمیشوند؟ و ما مرتکب برخی بدیها نمیشویم که اسم خوبی پیدا کردهاند؟
به عنوان مثال: «موعظه»، واژهی خوبی است یا بدی است؟ موعظه یعنی نصیحت کردن، نصیحت کردن چیز خوبی است، قرآن ما را به موعظه کردن دعوت می کند. امّا امروزه اسم آن را عوض کردهاند، میگویند فلانی، به ما گیر میدهد؟ در نتیجه چیزی که درست بود صورت منفی پیدا کرده است. حالا عکس آن را مطرح مینمایم.
به نظر شما دروغ چیز خوبی است؟ چیزی بدتر از دروغ وجود ندارد. دروغ کلید تمام بدیهاست. اگر تمام بدیها را در یک خانه جمع کنند، کلید آن خانه دروغ است. اما امروز، گاهی اسم دروغ را عوض میکنند و میگویند«خالی بندی»! مثلا می گویند خالی بندی نکن! انگار چیز خوبی است؟! دقّت بفرمایید گاهی با تغییر نام، زشتی آن چیز عوض می شود یا مثلا شخصی خیلی میترسد. نمیخواهند به او بگویند ترسو یا بزدل است، میگویند فلانی خیلی محتاط شده است. یا وقتی میخواهند بگویند، کسی خیلی بخیل است، میگویند: دریا را توی دستش بریزی قطرهای از دستش بیرون نمیریزد. حتی گاهی اسم بخیل را میگذارند، مقتصد یا دوراندیش. اسمش را عوض میکنیم و با تغییر عنوان، یک ویژگی منفی به مثبت تبدیل میشود، تا آنجا که گاهی معروف منکر میشود و منکر معروف!!
شاید شما هم شنیده باشید، اسم وزیر تبلیغات هیتلر «گوبلز» بوده است. گوبلز خیلی شخصّیت عجیبی داشته است. ظاهرا به ایران هم آمده است. او میگوید اگر میخواهید دروغی را جا بیندازید، چند کار انجام بدهید: دروغ را آن قدر تکرار کنید که همه آن را باور کنند. بعد از مدتی میگویند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، وقتی حرفی تکرار شد، و آن را از این و آن بشنوید، این طرف بگویند، آن طرف بگویند، مردم هم میگویند حتما یک چیزی بوده است. نکتهی دومی که مطرح کرده این است که دروغ را آن قدر بزرگ بگویید که اگر همهاش را باور نکنند لااقل یک بخش آن را باور کنند. دقیقاً طرحهایی را که گوبلز داشت قبلا معاویه، انجام داده است و قدری نخنما شدهاند.
برخی از کارهایی را که معاویه انجام داده است اگر مطرح شود، شاید قابل باور نباشد! بزرگترین افراد را فریب داده است. یکی از چیزهایی که در اتاق فکر معاویه مطرح شد، این بود که شایعه کنند علی نماز نمیخواند؛ و چنین شد که زمانی که علی(ع) در محراب مسجد کوفه به شهادت رسید، اهل شام گفتند مگر علی مسجد میرفت که نماز بخواند؟!
علی که خود مفسّر، مبشّر و مبلّغ نماز است، موذن است و امام جماعت است، متهم میشود به این که مگر علی، مسجد میرفت که نماز بخواند؟! دشمنان این قدر در تبلیغاتشان گسترده عمل میکردند و این شیوهی رفتاری معاویه بود.
مسئلهی دیگری که در اتاق فکر معاویه مطرح کردند این بود که گفتند کارها را با واسطه انجام دهید، به طوری که هیچ وقت کسی شما را نبیند و نداند که جرمی مرتکب شدهاید. هیچ کس نمیداند پشت پرده چه کسی وجود دارد؟ ما در روزگار خودمان هم این مسائل را داریم. مثلا گاهی یک آدم بیچارهای به جرم مواد مخدر دستگیر میشود، مثلا یک گرم، صد گرم، نیم کیلو یا حتی صد کیلو هروئین از او گرفتهاند، امّا وقتی خوب بررسی کنید میبینید پشت این نفر کسی دیگر وجود دارد. کسان دیگری هستند که کارها را انجام میدهند؛ اما این بیچاره یک عامل ساده و دست چندم است و گاهی خودشان هم نمیدانند وابسته به چه دستگاهی هستند[۸] و در چه شبکهای قرار گرفته است و اصلا ماجرا چیست؟
معاویه می گفت باید کارهایمان را با واسطه انجام دهیم. معاویه جملهی معروفی داشت که میگفت: «اِنّ لِلّه جنود من العسل؛ یعنی برای خدا لشکریانی از عسل وجود دارد». منظورش این بود که سفارش میداد از روم برایش زهر میآوردند و آن را در عسل حل میکرد و به شکلهای مختلف به مخالفانش میخورانید. سه چهار نفر از مخالفانش را به این شکل از سر راه خود برداشته بود: اولی «عبدالّرحمن بن خالد بن ولید» بود. همان کسی که در جنگ احد در تنگهی احد کمین گرفت و مسلمانانی را که به طمع غنایم پستهای خود را ترک کرده بودند دور زد و بسیاری را قتل عام نمود و بعداً خودش از فرماندهان سپاه اسلام شد. امروزه در بسیاری از کشورهای عربی، بزرگترین خیابانها را به نام او نامگذاری کردهاند. اگر چه او در واقع کافر بود و کفرش را پنهان کرده بود، ولی امروزه در میان اعراب به عنوان سردار بسیار بزرگی در ردیف «صلاح الدین ایوبی» شناخته میشود. عبدالرحمن خالد بن ولید پسری داشت به نام «عبدالله بن خالد بن ولید» و میگفتند او کاندیدای خلافت بعد از معاویه است. چون معاویه یزید را برای خلافت و جانشینی در نظر داشت، عبدالله را برای خوردن طعام دعوت کرد و از همان زهری که از روم میآوردند در ظرف عسل او ریخت و چون کارکرد زهر به نحوی بود که همان لحظه عمل نمیکرد و در طول زمان اندک اندک شخص را از بین میبرد، اتهامی هم به وجود نمیآمد و کسی شک نمیکرد. ما نمیدانیم در این زهر چه ترکیبات عجیبی بوده است. معاویه، عبدالله خالد بن ولید را نیز به این ترتیب از سر راه خلافت یزید برداشت. و اتفاقاً سعد ابن ابی وقاص پدر «عمرسعد» بدبخت را نیز به همین شیوه از سر راه برداشت؛ کسی که به کربلا آمد و آن جنایت را مرتکب شد، پدرش نیز در اثر توطئهی معاویه از بین رفته بود.
سومین کسی که قربانی توطئههای معاویه شد،امام حسن مجتبی(ع) بود. که همانطور که مشهور است، «جعده» دختر اشعث بن قیس را به طرف خودش جذب کرد و به او وعده داد که به او ده هزار دینار طلا میدهد تا زمین و باغ بزرگی در شام و یک قطعه زمین نیز در کوفه بخرد و تازه به او وعده داد که او را به تزویج یزید در میآورد. جعده نیز در کوزهی افطاری و روزهی امام حسن مجتبی(ع) زهر ریخت و امام را به شهادت رساند. وقتی جعده به شام آمد، معاویه که در کاخهای سهگانهی خودش به نامهای «حمراء»، «بیضاء» و «خضراء» زندگی میکرد به قولهایی که به جعده داده بود، عمل نکرد. معاویه رو به جعده کرد و گفت ابتدا چند سوال دارم. معاویه پرسید: شنیدهام دهان شوهرت بوی بد میداده است. جعده گفت چنین نبوده است، بلکه بسیار خوشبو بوده است. پس گفت: شنیدهام شوهرت بسیار بداخلاق بوده است، گفت نه بسیار خوش اخلاق بوده است. گفت شنیدهام، بسیار هوس باز بوده است. گفت نه چنین نیز نبوده است. معاویه گفت این سه خصوصیت که الان گفتم هر سه در پسرم یزید وجود دارند. تو به آن خوب، وفا نکردهای، چگونه میخواهی به یزید که این سه خصوصیّت بد را دارد، وفادار بمانی؟! پس دستور داد او را از کاخ بیرون انداختند!
معاویه با این ترفندها بر مردم حکومت میکرد. حتّی برای امام حسین(ع) نامه مینوشت و از اتفّاقاتی که در اندرون خانهی امام میگذشت به او خبر میداد؛ مثلا مینوشت تو فلان کنیزک را خریدهای و فلان مقدار هم برای او پول دادهای و بعد مینوشت: اِن لله جنود من العسل؛ یعنی بدان دسترسی به تو هم برای من آسان است و میتوانم تو رادر خانهی خودت با همین زهر بکشم.
شیوهی دیگری که معاویه به کار میگرفت، این بود که به قول خودش میگفت علی(ع) سر کیسه را محکم گرفته است و من سر کیسه را شل کردهام. لابد شنیدهاید وقتی، دو تن از سرداران اسلام، طلحه و زبیر، شبانه به نزد مولا آمدند، امام در حال محاسبهی بیتالمال بود. گفتند که سابقه ما در اسلام چنین و چنان است، ما امروز آمدهایم که از ما قدردانی کنی و سهم بیشتری از بیتالمال به ما بدهی، تا این جمله را گفتند، امام، فتیلهی چراغ را خاموش کرد و گفت شما با من کار دارید و این چراغ از هزینهی بیت المال میسوزد. آنها هم حساب کار دستشان آمد و رفتند و جنگ جمل را راه انداختند. شما الان به راحتی میگویید طلحه و زبیر، چنین و چنان بودند، ولی این افراد در صدر اسلام برای خود شخصیّتی داشتهاند. بعد از جنگ جمل شمشیر زبیر را برای امام علی(ع) آوردند. امام نشست و گریه کرد و فرمود:«مَن کاشف الکرب عن وجه رسول الله؛ یعنی این همان شمشیری بود که غصّه را از صورت مبارک پیامبر(ص) پاک میکرد».
این جمله یادآور: «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، اکشف کربی بحق اخیک الحسین[۹]» است. کاشف الکرب امام حسین(ع) ابوالفضل العباس(ع) است. میدانید معنای این جملهی امیرالمؤمنین چیست؟ یعنی زبیر برای پیغمبر مثل عباس(ع) برای امام حسین(ع) بوده است!
معاویه میگوید من سر کیسه را شل کردهام و علی(ع) سر کیسه را محکم گرفته است. اینها غروب نزد امام آمدند و گفتند ما برای اسلام شمشیر زدهایم و سابقه ما در اسلام چنین است، امام فرمود: اگر به شمشیر زدن است که شمشیر من برای اسلام کارآتر بوده است و اگر به سابقهی خود اشاره میکنید که من اوّلین کسی هستم که اسلام آوردم. من سهم بیشتری برای خودم از بیتالمال برنمیدارم، شما هم مثل همه مساوی هستید. آنها هم از جایشان برخاستند و رفتند و عایشه را تحریک کردند و توطئه جنگ جمل را پیریزی کردند. معاویه میگفت: «سران را یا باید سر برید یا با زر خرید». این تعبیر را من به این صورت به کاربردهام. هر کس سری بالا آورد اگر این سر را پایین نیاورد باید سر او را برید. سعد ابی وقاص را که بعد از ابوبکر داوطلب خلیفگی بود با همین روشها از سر راه برداشت.
امیدوارم، توفیق باشد در جلسات آینده کمی ریزتر و دقیقتر نقشهها و توطئههای معاویه را از زبان مولا که صدیق اعظم است، مطرح کنم. خداوند به همهی ما توفیق عنایت کند که در دامها و پرتگاهها و عقبههایی که شیطان میسازد- شیطانهای روزگار خودمان یعنی معاویههایی که تکرار میشوند- نیفتیم. ان شاالله.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[۱] . صحیفه الرضا، ص۵۸٫
[۸] . در دوران جنگ به شیراز رفته بودم. صبح زود بود و می خواستم نان تهیّه کنم، دیدم جایی صفی هست و مردم دارند تخم مرغ تهیه میکنند، من هم ایستادم ته صف. وقتی نوبتم شد دیدم علاوه بر تخم مرغ چیز دیگری هم توزیع میکنند. من لباس بسیجی تنم بود، دیدم تخم مرغی را که آن زمان حداکثر دو یا سه تومان بود پانزده تومان میفروختند. متوجه شدم یک بسته هروئین همراه تخم مرغ میفروشند. من سراغ ماموری رفتم و گفتم: بابا این جا دارند هروئین توزیع میکنند حواستان کجاست؟! مأمور گفت ما خودمان میدانیم، کمین گرفتهایم ببینیم پشت سر اینها چه کسی قرار دارد.
[۹] . هر کس یکصد وسی و سه بار این جمله را تکرار کند هر حاجتی داشته باشد برآورده می شود.