دلواپسی

یک شهر در خواب است و او
آرام بر در می زند
با نان و خرما و عسل
هر شب به ما سر می زند
من تشنه عطر تنش
او غرق عطر و بوی یاس
من کنجکاو دیدنش
او چون همیشه ناشناس
باید شبی احیا کنم
بشناسم او را عاقبت
با دیگران قسمت کنم
این عطر و بو را عاقبت
بیدارم امشب تا سحر
اما نمی آید کسی
در این شب دور و دراز
می میرم از دلواپسی
فردا که می پیچد خبر
در شهر عطر یاس نیست
این ناشناس آشنا
باور نمی کردم علی ست
یحیی علوی فرد / باران مرداد

telegram

همچنین ببینید

ماه سه ساله

ماه سه ساله ماه در خرابه دید دختری سه ساله بود بس که گریه کرده ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.