شعر و شجاعت کمتر با هم همراه و همایه میشوند و اگر شاعر شجاع باشد و عرصههای هول آوردگاه و جهاد را تاب آورد، خود شعری زیبا خواهد شد و اگر شهادت را دریابد، امتزاج شعر و شجاعت و شهادت، او را حماسه خواهد کرد. شبیب نیم قرن شمشیر دیده بود و همپای شمشیر زدن قلم زده بود و شعر ...
ادامه نوشته »سه شعله
سی سال شمشیرهایشان آرامش نیام نیافته بود. سی سال از بصره تا صفّین، از صفّین تا نهروان و از نخیله و کوفه تا کربلا را تجربه کرده بودند. فرزندان زهیر بن حرث تغلبی بودند و چهرههای آشنای قبیله بنیتغلب. مظلومیّت علی را با سلول سلول خویش در هنگامه برخورد با طلحه و زبیر و عایشه دیدند و فریب صفّین و ...
ادامه نوشته »راز آن نگاه
مرد، تاریخی همه حادثه و جنگ و خطر را پشت سر نهاده بود. کودک بود که همراه پدرش به دیدار پیامبر شتافت. نگاه پیامبر به او رازی داشت که پدر را کنجکاو کرد و عمّار را کنجکاوتر. بعدها نیز هر بار به پیامبر میرسید نگاهی از همان جنس قلبش را میلرزاند و سرّی سنگین را بر ذهن و ضمیرش مینشاند. ...
ادامه نوشته »ده سال بیتاب وصل
یار و همسنگر مجاهد بزرگ، یاور رسولالله، شهید دفاع از امیر مؤمنان، عمرو بن حمق خزاعی بود. در روزگاری که گفتن نام علی اتّهام و جرمی بزرگ شمرده میشد، دوش به دوش عمرو بن حمق و حجر بن عدی کوشید تا ابرهای فریب و دروغ را پس بزند و چشمها را به ضیافت حقیقت و روشنی علی(ع) ببرد. تقرّب به ...
ادامه نوشته »موعود آشنا
مهاجر الی الله باید بود؛ مثل پدر که همسفر علی(ع) شد و شهید صفّین. مثل اویس و عمّار که در جهاد خویش بصیرتمندانه رویاروی تیر و شمشیر ایستادند و حقیقت مظلوم را نگاهبان شدند. یزید میرود و فرزندانش. تو نیز با سالم همراهشان باش. میبینی چه شوقی در چشمهای سالم نشسته است؟ میبینی نگاهش مثل دو ستاره در ظلمت شبانگاه ...
ادامه نوشته »شهیدِ تیرِ فرزند
چه قدر تا دوست فاصله است، چند فرسنگ تا وصل و چه اندازه ضربان قلب تا رؤیت محبوب، تا زیارت خوبی و زیبایی و آرامش؟ نکند نرسم و گل باغ پیامبر، در وزش صرصر این همه سپاه پرپر شود؟ این همه شرور شیطانزده و شمشیرزن که به کربلا میروند، کدام فرصت را به یاران اندک حسین خواهند بخشید؟ میرفت و ...
ادامه نوشته »دو لبخند، دو شهید
پدر، من شیفته ادب و خلق و خوی این جوانم. چه شیرین و جذّاب سخن میگوید؛ چه لطیف و ظریف و خوش حرکت و دوست داشتنی است. پدر که میایستد، جوان میایستد. پیاده میشود، به ادب پیاده میشود. مینشیند، در مقابلش زانو میزند؛ دستش را میبوسد و چشم میسپارد تا پدر چه خواهد و چه گوید. پدرجان، چه عزیز است ...
ادامه نوشته »پدر و پسر شهید
رستگاری در دو قدمی ماست و جهنم و شرار خشم پروردگار در یک قدمی. کوفه جنگ را تدارک میبیند و قتل فرزند پیامبر را کمر بسته است. – پدر جان، چگونه میتوان از این سیاهی به روشنایی حسین کوچید؟ راه ها بسته است؛ گزمهها در کمیناند. گذرگاهها مرگبار و عبیدالله زخمی و خشن و بیرحم، بام دارالاماره را پرتگاه باورمندان ...
ادامه نوشته »دو گام تا وصال
نُعمان بن عمرو ازدی راسبی دو گام تا وصال یادگار صفین بود با یادهای تلخ و شیرین. حماسه سه شنبه دهم ربیع الاوّل سال ۳۸ هجری را با شوری زایدالوصف باز میگفت؛ شکوه قدم زدنهای مالک اشتر را که غرق در سلاح، صفوف سپاه را سامان میداد و فریاد میزد سوّوا صفوفَََکََََُم رحمکم الله و چرخش عمودهای آهنین و شمشیرهای ...
ادامه نوشته »شاهزاده شهید
نصر بن ابی نیزر شاهزاده شهید – عزیزم نصر، این خانواده خاندان رحمت و معرفت، پایگاه وحی و ایمان و معدن رسالت و ناشران فرهنگ قرآن عزیزند. رستگاری فرجام زندگی آنانی است که با اینان همراهند. من چشم دارم که چشم از این خاندان نگیری و در دفاع از حریم و آرمانشان رنج و سختی پذیری و در راه پاسداری ...
ادامه نوشته »