زندانشکن جاسوسان در جستوجو و آزمندان در آرزوی صلهای به هر پچپچ و نگاه مظنونی گوش و چشم دوخته بودند. سالم دیرگاهی بود در اختفا میزیست. شهر ناامن، و مرگ و زندان در انتظار یاران دیروز مسلم بود. کثیر بن شهاب مذحجی مأموریت داشت تا غلام بنیمدینهی کلبی، سالم بن عمرو، را بیابد تا به جرم شعارهای دیروزین و همراهی ...
ادامه نوشته »حباب بن عامر
در جستوجوی محبوب چه تزویرها و دنیاپرستیها دیده بود و چه نارواها که به برق دیناری یا وعده نامی و نانی روا داشته بودند. انگار همین دیروز بود که فریب عمرو عاص سطحینگران سستایمان را به قرآن فریفت و فرزند نامشروع مارقین را به نهروان بخشید. دردناکتر از همه کوفه بود و سخنان شریح قاضی بر بام دارالاماره که شورشیان ...
ادامه نوشته »قعنببنعمروتمری
نامهرسان بصره سلیمان نامه را بوسید و بر دیدگاه نهاد. چالاک و سبک بر زین اسب نشست تا نامه مولایش حسین را به بصره برساند. میراند و میراند و پرشتاب و بیدرنگ از جادّه و سنگلاخ و درّههای خطرخیز میگذشت تا خود را به بصره برساند. مخاطبان نامه مالکبنمسمعبکری، احنفبنقیس، منذربنجارود، مسعودبنعمرو، قیسبن هیثم و عمروبنعبیداللهبن معمّر بودند. امام نوشته ...
ادامه نوشته »عمار(عامر) بن حسان طایی
عمّار به مکّه آمده بود. خبر حرکت امام را از مدینه به مکّه شنیده بود. خوب میدانست که فرزند علی(ع) دست بیعت یزید را نخواهد فشرد و تیغ، فرمانروای این نافرمانی خواهد شد. عمّار بود و کعبه و حسین(ع) که با خانواده و یاران همدل و پاکباز، مدینه را رها کرد، و در همسایگی بیتالله انقلاب بزرگ خویش را سامان ...
ادامه نوشته »زیدبنمعقل(بدر،یزید، منذر)
ما ان ابالی بما لاقت جموعَهُم بالفر قدونه مِن حمی تو من موم اذا اتکأت علی الانماط مُرتفقاً بـــدیر مُـرّان عندی امالکـلـثوم «پروایم نیست که در فرقدونه، تب و طاعون بر سر لشکریان فرود آید و من بر پشتیهای نرم در دیر مُرّان تکیه دهم و امکلثوم همنشین و همآغوش من باشد. حسین برای زید، تجسّم پاکی و پاکنهادی، خلاصه ...
ادامه نوشته »حبشه(حبشه)بنقیس
چهل چشمه خون عشق، رحمت بیرحمی است، هستیسوز و هستیساز! میگدازد و مینوازد، ویران میکند و میسازد و عاشق را با خاکستری معطّر و جانی شعلهور، به بهشت وصال معشوق میرساند. هرکس عاشقی نمیداند، زیستن نمیداند. رسم آسمانی شدن نمیشناسد و حلاوت و لذّت پرواز نمییابد. کربلا قصّهی غیور عشق است و حبشه از تبار عاشقان این قصّهی عجیب. او ...
ادامه نوشته »منیعبن زیاد
منیعبنزیاد(رقاد) سمت سبز زیستن کربلا جان تو را پروازگر هفت آسمان کرده است. تو آمدهای و با یاران حسین منیع و رفیع شدهای. بلندآوازهی عرشی، هر چند در خاک ناشناخته و گمنام. تو با حسین عزیز شدهای و در تابش آفتاب او روشن و نورانی.به کربلا آمدهای و در این شب عزیز، فردای پرشکوه شهادت را آماده میشوی. تنها محرم ...
ادامه نوشته »عمرو(عمر)بن ضبیعه تیمی
هجرت به روشنی چشمهچشمه عشق بود که در خشککامی دشت میجوشید. طوفانطوفان ایمان بود که در لحظههای عقیم و ثانیههای سردی و سیاهی میوزید. این سو خدا بود، انسان بود و آسمان و آن سو شیطان، زشتی و مردابهای متعفّن ایستاده! مرد آن بود تا ظلمت و ذلّت نماند. فوّارهی رگهایش را به شوقِ گشودن آورده بود تا کویر و ...
ادامه نوشته »سلیمانبنسلیمانازدی
در منظومهی کربلا عاشقان، زمان و زمین و زمینه نمیشناسند. رها از دلیل و توجیه و بهانه زندگی میکنند و تنها به یک بهانه میمیرند. رَسته از همهی دامها و دانهها، اسیر دام محبوبند. سلیمان، عاشق بود و سالک؛ جانی ساخته و روحی گداخته داشت. هنگامی که لگام بر اسب میزد و از کوفه آهنگ کربلا داشت، دوستان و خویشاوندان ...
ادامه نوشته »قاسمبنحبیبازدی
قاسمبنحبیبازدی سایهی عاشق بر معشوق گرد تو میچرخم. تو منظومهی جان و جهانی. من گرد کوچک و ناچیزی در این بیابانم. با تو هست میشوم، با تو میمیرم، با تو جان میگیرم، با تو هستی من امضا میشود و بی تو هستی، برهوت تاریک و مرگزا و زشت و سیاهی است که حیات را میبلعد؛ زندگی را میسوزاند و عشق ...
ادامه نوشته »