خانه / آيينه داران آفتاب (صفحه 10)

آيينه داران آفتاب

سالم‌بن عمروبن عبدالله

زندان‌شکن جاسوسان در جست‌وجو و آزمندان در آرزوی صله‌ای به هر پچ‌پچ و نگاه مظنونی گوش و چشم دوخته بودند. سالم دیرگاهی بود در اختفا می‌زیست. شهر ناامن، و مرگ و زندان در انتظار یاران دیروز مسلم بود. کثیر بن شهاب مذحجی مأموریت داشت تا غلام بنی‌مدینه‌ی کلبی، سالم بن عمرو، را بیابد تا به جرم شعارهای دیروزین و همراهی ...

ادامه نوشته »

حباب بن عامر

در جست‌و‌جوی محبوب چه تزویرها و دنیاپرستی‌ها دیده بود و چه نارواها که به برق دیناری یا وعده نامی و نانی روا داشته بودند. انگار همین دیروز بود که فریب عمرو عاص سطحی‌نگران سست‌ایمان را به قرآن فریفت و فرزند نامشروع مارقین را به نهروان بخشید. دردناک‌تر از همه کوفه بود و سخنان شریح قاضی بر بام دارالاماره که شورشیان ...

ادامه نوشته »

قعنب‌بن‌عمرو‌تمری

نامه‌رسان بصره سلیمان نامه را بوسید و بر دیدگاه نهاد. چالاک و سبک بر زین اسب نشست تا نامه مولایش حسین را به بصره برساند. می‌راند و می‌راند و پرشتاب و بی‌درنگ از جادّه و سنگلاخ و درّه‌های خطرخیز می‌گذشت تا خود را به بصره برساند. مخاطبان نامه مالک‌بن‌مسمع‌بکری، احنف‌بن‌قیس، منذر‌بن‌جارود، مسعود‌بن‌عمرو، قیس‌بن هیثم و عمرو‌‌بن‌عبیدالله‌بن معمّر بودند. امام نوشته ...

ادامه نوشته »

عمار(عامر) بن حسان طایی

عمّار به مکّه آمده بود. خبر حرکت امام را از مدینه به مکّه شنیده بود. خوب می‌دانست که فرزند علی(ع) دست بیعت یزید را نخواهد فشرد و تیغ، فرمانروای این نافرمانی خواهد شد. عمّار بود و کعبه و حسین(ع) که با خانواده و یاران همدل و پاکباز، مدینه را رها کرد، و در همسایگی بیت‌الله  انقلاب بزرگ خویش را سامان ...

ادامه نوشته »

زیدبن‌معقل(بدر،یزید، منذر)

ما ان ابالی بما لاقت جموعَهُم بالفر قدونه مِن حمی تو من موم اذا اتکأت علی الانماط مُرتفقاً بـــدیر مُـرّان عندی ام‌الکـلـثوم «پروایم نیست که در فرقدونه، تب و طاعون بر سر لشکریان فرود آید و من بر پشتی‌های نرم در دیر مُرّان تکیه دهم و ام‌کلثوم همنشین و هم‌آغوش من باشد. حسین برای زید، تجسّم پاکی و پاک‌نهادی، خلاصه ...

ادامه نوشته »

حبشه(حبشه)بن‌قیس

چهل چشمه خون عشق، رحمت بی‌رحمی است، هستی‌سوز و هستی‌ساز! می‌گدازد و می‌نوازد، ویران می‌کند و می‌سازد و عاشق را با خاکستری معطّر و جانی شعله‌ور، به بهشت وصال معشوق می‌رساند. هرکس عاشقی نمی‌داند، زیستن نمی‌داند. رسم آسمانی شدن نمی‌شناسد و حلاوت و لذّت پرواز نمی‌یابد. کربلا قصّه‌ی غیور عشق است و حبشه از تبار عاشقان این قصّه‌ی عجیب. او ...

ادامه نوشته »

منیع‌بن زیاد

منیع‌بن‌زیاد(رقاد) سمت سبز زیستن کربلا جان تو را پروازگر هفت‌ آسمان کرده است. تو آمده‌ای و با یاران حسین منیع و رفیع شده‌ای. بلندآوازه‌ی عرشی، هر چند در خاک ناشناخته و گمنام. تو با حسین عزیز شده‌ای و در تابش آفتاب او روشن و نورانی.به کربلا آمده‌ای و در این شب عزیز، فردای پرشکوه شهادت را آماده می‌شوی. تنها محرم ...

ادامه نوشته »

عمرو(عمر)بن ضبیعه تیمی

هجرت به روشنی چشمه‌چشمه عشق بود که در خشک‌کامی دشت می‌جوشید. طوفان‌طوفان ایمان بود که در لحظه‌های عقیم و ثانیه‌های سردی و سیاهی می‌وزید. این سو خدا بود، انسان بود و آسمان و آن سو شیطان، زشتی و مرداب‌های متعفّن ایستاده! مرد آن بود تا ظلمت و ذلّت نماند. فوّاره‌ی رگ‌هایش را به شوقِ گشودن آورده بود تا کویر و ...

ادامه نوشته »

سلیمان‌بن‌سلیمان‌ازدی

در منظومه‌ی کربلا عاشقان، زمان و زمین و زمینه نمی‌شناسند. رها از دلیل و توجیه و بهانه زندگی می‌کنند و تنها به یک بهانه می‌میرند. رَسته از همه‌ی دام‌ها و دانه‌ها، اسیر دام محبوبند. سلیمان، عاشق بود و سالک؛ جانی ساخته و روحی گداخته داشت. هنگامی که لگام بر اسب می‌زد و از کوفه آهنگ کربلا داشت، دوستان و خویشاوندان ...

ادامه نوشته »

قاسم‌بن‌حبیب‌ازدی

قاسم‌بن‌حبیب‌ازدی  سایه‌ی عاشق بر معشوق گرد تو می‌چرخم. تو منظومه‌ی جان و جهانی. من گرد کوچک و ناچیزی در این بیابانم. با تو هست می‌شوم، با تو می‌میرم، با تو جان می‌گیرم، با تو هستی من امضا می‌شود و بی تو هستی، برهوت تاریک و مرگزا و زشت و سیاهی است که حیات را می‌بلعد؛ زندگی را می‌سوزاند و عشق ...

ادامه نوشته »