عون بن علی بن ابیطالب رزمگاه کربلا داغ و خونرنگ بود. آیههای ارغوانی برخاک نازل شده بودند. شهید در کنار شهید خفته بود. خطر و عطش در دشت میوزید. امام در ساحل موّاج خون یاران را نگریست. جز اندکی نمانده بود. چند تن، نزدیکترین یاران، آخرین اندوختههای حسین بودند. این چند تن برادران امام در غربت عاشورا بودند. عون پیش ...
ادامه نوشته »رهایى و آزادگى
از خویشتن رستن و رشتهى تعلقات گسستن، شرط نخست رهپویى در مسیر حق است. آن که به هزار رشتهى مرئى و نامرئى خویش را بسته و اسارتهاى پیدا و پنهان، زندگیش را در چنبر خویش گرفته، مقصدهاى متعالى را زیارت نخواهد کرد. در هنگام تصمیم هاى بزرگ، دو زنجیر خواستن و داشتن، پاى اراده را مىبندند و زانوان رفتن را ...
ادامه نوشته »گلبرگی در طوفان
قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب چهارده بار بهار در باغ زندگیاش شکفته است. چهارده بار خورشید منظومۀ وجودش را چرخیده است. این ماه چهارده که از افق کجاوه میتابد و در هر تبسّمش هزار گل جوانه میزند، محبوب حسین است؛ محبوب قافله، محبوب کوچک و بزرگ. خوبترش ببینید تا همۀ خوبی و زیبایی را دیده باشید. وقتی لب ...
ادامه نوشته »قلّهنشین عظمت و افتخار
عثمان بن علیّبن ابیطالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را عثمان نامید. عثمان نخستین کسی بود که در بقیع به خاک سپرده شد؛ پارسا بود و پاکنهاد، زاهد و شبزندهدار. روزهایش به روزه میگذشت و شباهنگام جز عبادت، دستگیر و یاور درماندگان بود. گرمای دامان امّالبنین، آغوش مهربان علی (علیه السّلام) و زیستن در کنار ...
ادامه نوشته »منادی ولایت حسین
عبدالله بن علی بن ابیطالب این ابر عطش که بر جانمان خیمه زده است، تاب میرباید. این نیزهها و شمشیرها که در آسمان خیمه زدهاند، سفیران مرگاند. امّا ما را چه باک که از مدینه تا مکّه و از مکّه تا اینجا جان را به جانبازی آوردهایم و سینه را به زیارت تیرها. پروایمان نیست که سرهایمان بر خاک داغ ...
ادامه نوشته »خجستهتر از همه
عمر بن علی بن ابیطالب زبانزد همه بود در نیکوکاری و خوشسیرتی و سخاوت. قبیلۀ بنیعدی خاطرۀ بخشندگی او را با هم بازمیگفتند. فصیح بود و ادیب و سخنور. سحر کلامش چشمها را از حرکت بازمیداشت و زبان را به تحسین و ستایش میگشود. در قحط سال قبیلۀ بنی عدی به دلجویی و استمالت سوار بر اسب به دیدار مردم ...
ادامه نوشته »داماد عاشورا
ابوبکر بن حسن بن علی بن ابیطالب مگر آسمان را در خویش خلاصه کرده است که اینهمه آرامش از نگاهش میتراود؟ مگر چند بهار زیسته است که از نفسش گل میریزد و از لبانش هر لحظه هزار غنچه طلوع میکند؟ چه دارد که امام این همه دوستش دارد و تنها به اشارتی دخترش را صمیمانه و سخاوتمندانه به عقد و ...
ادامه نوشته »تداعی خیبر و صفیّن
ابوبکر بن حسن بن علی بن ابی طالب وقتی امام وصیّتنامهاش به محمّد حنفیّه سپرد، محمّد در چشمهای بارانی برادر نگریست و وداع تلخ و شانههای لرزانش را دید. تماشای صحنه دشوار بود و محمّد در بدرقۀ اشک برادر، کاروان برادرش حسین را همراه و همسفر شد. محمّد حنفیّه قهرمان جنگهای امیرمؤمنان بود. به برادرش حسین، درنگ در مکّه یا ...
ادامه نوشته »مثل مادرش زینب
محمّد بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب ایستاده بود و از آن سوی پردۀ غلیظ غبار، با اشک و اندوه قافله را بدرقه میکرد. کاروان میرفت و همۀ هستی او را با خویش میبُرد. پژواک زنگ شتران میماند و طرح کمرنگ هودجها که در ابهام افق گم میشد. سهشنبه هشتم ذیالحجّه است. امام با همراهان خویش طواف کعبه را شکسته ...
ادامه نوشته »پس از برادر
محمّد بن مسلم بن عقیل سیزده ساله است؛ یک سال کوچکتر از برادرش عبدالله و آن قدر محبوب و دوستداشتنی و خوشرفتار که زبانزد همگان است. در انتهای راه کودکی چنان وقار و عظمتی در رفتارش نشسته است که همۀ چشمها را اعجاب و همۀ زبانها را ستایش میبخشد. همسفر قافلۀ حسین از مدینه تا مکّه آمده است. روزی که ...
ادامه نوشته »