یکی از یادگاریهایی که از وجود با برکت حضرت فاطمه(س) برای ما برجای مانده است، تسبیحات معروف آن حضرت میباشد که توسط پیامبر(ص) به ایشان هدیه داده شد. روزی حضرت فاطمه(س) در حالی که از سختیهای زندگی و کار در منزل خسته شده بودند نزد پدر بزرگوار خویش رفتند تا از ایشان تقاضای خدمتکاری را بنمایند؛ اما چون افراد دیگری ...
ادامه نوشته »پایان مطلب قصهی لحظهها
این مطلب در آذرماه ۱۳۹۰ به پایان رسید. از همراهی شما با این بخش سپاسگزاریم. مدیریت سایت روزدهم
ادامه نوشته »در خرابه شام چه گذشت
در مدینه منوره دختربچهای به بیماری سختی مبتلا شد، و پزشکان از درمان او عاجز ماندند. پدر و مادر آن دختر او را نزد خانواده علی علیهالسلام آورده و درخواست دعا کردند. در آن تاریخ فاطمه زهرا زنده بود و امام حسین دوران کودکی خود را میگذرانید. علی علیهالسلام خطاب به فرزندش حسین فرمود: «دست خود را بر سر این ...
ادامه نوشته »علی اصغر(ع)
قطرهای آب نبود و تشنگی به نهایت خود رسیده بود. مادر علیاصغر، شیری نداشت تا به نوزادش بدهد. علی اصغر کوچکترین فرزند امام حسین(ع) بود و شش ماه بیشتر نداشت. او نمیتوانست مثل بزرگترها در برابر تشنگی مقاومت کند. همه سربازان حتی پرچم داران امام به شهادت رسیدند. امام تنها ماند ولی مثل کوه، محکم و استوار بود. دوباره شروع ...
ادامه نوشته »زینب و زینالعابدین…
زینب و زینالعابدین نگذاشتند عاشورا در کربلا بماند. خطبههایشان کاری کرد که یزید همه چیز را انداخت گردن عبیدالله و محترمانه برشان گرداند به مدینه. قیامها علیه بنیامیه شروع شد. انگار باید حسین کشته میشد تا مردم به خود بیایند. باید کسی بلند میشد. *** بزرگان مدینه از شام برگشته بودند. میگفتند شام که بودیم میترسیدیم از آسمان سنگ ببارد ...
ادامه نوشته »اسیری زینب
صدای شیههی ذوالجناح را شنیدند. خوشحال شدند. فکر کردند حسین آمده تا برای بار سوم خداحافظی کند. از خیمهها بیرون آمدند. اسب آمده بود اما بیسوار. با یال خونی. اشک بود که میچکید و فریاد که خفه میشد. *** اثر یک زخم بر شانههایش دیده میشد. یک زخم قدیمی که معلوم بود مال روز عاشورا نیست. از پسرش پرسیدند: “این ...
ادامه نوشته »آفتاب بر نی
اول تنبهتن با حسین میجنگیدند. دیدند نمیشود؛ هر که میرود کشته میشود. عمرسعد فریاد زد: “این پسر کشندهی عرب است. خون علی در رگهای اوست. یکییکی به جنگش نروید.” دستهجمعی حمله کردند به او. با شمشیر، با تیر، با سنگ، با نامردی. *** نوشتهاند: “عطش بین او و آسمان حائل شده بود.” یعنی از تشنگی آسمان را نمیدید. خون هم ...
ادامه نوشته »کهنه پیراهن…
یک لباس کهنه و زبر آورد، پارهپارهاش کرد. پوشید زیر لباسهایش. میدانست لباسهایش را غارت میکنند، حتی انگشتش را قطع میکنند برای انگشتر. کسی که آن لباس کهنه را برد، از آن به بعد، زمستانها از دستهایش چرک و خون میامد، تابستانها دست هایش مثل چوب خشک میشد. *** یک نقطه را مرکز قرار داده بود. از آنجا حمله میکرد، ...
ادامه نوشته »قصهگوی کودکان در کربلا
اسلمبنعمرو غلام امام حسین(ع) بود که امام او را به فرزندش علیبنالحسین(ع) بخشیده بود. اباعبدالله(ع) خیلی دوستش داشت ایرانی و سفیدپوست بود، خیلی خوشقامت و خوشسیما. در راه کربلا کودکان به قصههایش گوش میدادند و شعرهایی را که برایشان میخواند زمزمه میکردند و در کربلا هم این اسلم بود که هراس از دل بچهها میگرفت و آنها را به آرامش ...
ادامه نوشته »کمرم شست
آخرین کسی که به میدان رفت عباس بود؛ ماهبنی هاشم. رفت که برای بچهها آب بیاورد، یک تنه به جنگ چهارهزار نفری که نگهبان فرات بودند. دستهایش را قطع کردند. مشک را گرفت به دندانش. به مشک که تیر زدند، آبهایش که ریخت، ناامید شد. تیر بعدی را زدند به سینهاش. از اسب افتاد. حسین آمد بالای سرش. گریه میکرد ...
ادامه نوشته »