خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 7)

شعر های عاشورایی

صحیفه ی سرخ

ای قلم در سماع گریه بچرخ روی تنهایی ام عزا بنویس با نوک خونچکان انگشتت از رگ پاره ی دعا بنویس می نویسی حسین و می شنوم مادری می زند صدا: پسرم سر او از تنش جدا گشته «حا» و «سین» را بیا جدا بنویس اسم عباس هم کمی سخت است شاعر! اینجا به جای علقمه باش اسم عباس را ...

ادامه نوشته »

مستانه(احد ده‌بزرگی)

مــــــســـــتانـــــه لوای دل بــــــپـــاکرد عباس بـــرحــــــضـــــرت عـــــــشق اقتدا کرد عباس در سایه‌ی نخل‌های خـــــونـــــین، بی‌دست لـــــب تــــشـــنه به عهد خود وفا کرد عباس احد ده‌بزرگی

ادامه نوشته »

ای کاش..

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود! ای کاش این روایت پرغم سند نداشت بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز مانند گرگ قصه ی کنعان دروغ بود! حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار…کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود… محمدمهدی سیار

ادامه نوشته »

لباس کهنه

لباس کهنه می‌رسد خودش پدر هدیه می‌دهد به من می‌دهد به من خودش روسری و پیرهن باز هم به موی من دست می‌کشد پدر بوسه می‌زند به من با همان لب و دهن بس که راه سخت بود کفشهام پاره شد این لباس کهنه را داشتم فقط به تن خسته بودم، آه، داشت میشکست زانویم مثل آینه آسمان بود روی ...

ادامه نوشته »

یاران باوفای حسین برخیزید!

یاران باوفای حسین برخیزید! این آخرین امید خیمه‌ها و حرم بود که می‌رفت. نه تنها آخرین کسی بود که در کربلا به میدان می‌رفت بلکه پس از پیامبر(ص) و فاطمه(س) و علی(ع) و حسن(ع)، این آخرین بازمانده‌ی اصحاب کساء بر روی زمین بود که به سوی مرگ رهسپار می‌‌شد. حسین(ع) کنار خیمه ایستاد و خیمه‌نشینان را صدا زد و به ...

ادامه نوشته »

تشنه ترین پدر دنیا

تشنه ترین پدر دنیا یارِ امام برادرش حُر و علی‌اکبرش برای ما مسلمونا برای قرآن و خدا تا باقی باشه دین ما دین پیامبر خدا حالا امامِ خوب ما تنها میون دشمنا کشته شدن دور و برش حتی علی اصغرش آخر شهید شد اون آقا رفت آسمون پیش خدا دشمنای دین خدا اون آدمای بی‌حیا بچه‌ها رو، زدن کتک هیچکی ...

ادامه نوشته »

در مجلس عشق(محمدتقی بهنام‌فر)

در مجــــلــس سرخ عشق مهتاب شدی لب تشنه شـــدی، عجیب بی‌تاب شدی بـــســـتـــنـــد گـــلـــوی رود را نـــا اهـلان از خون گلوی خـویــــش ســیــراب شدی محمدتقی بهنام‌فر

ادامه نوشته »

تاسوعا

در حلقه ی محاصره ای که لحظه لحظه تنگ تر می شود و عطشی که نفس نفس توان سوزتر، کودکان و زنان گاه گاه بر تل ها و ارتفاعات فراز می آیند و به حسرت فرات را که زلال و لغزان و خروشان پیش می رود نظاره می کنند. غبار برخاسته. شیهه در شیهه، قهقهه در قهقهه و برق نیزه ...

ادامه نوشته »