خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 62)

شعر های عاشورایی

اذان عاشقی (ارمغان بهداروند)

ظهر با زرد رویی در آسمان شعله گرفته است، ظهری که از شرم، ابری نمی یابد تا بر چشمان مات خویش پرده بگذارد. بگو اذان عاشقی به روایت این آبادی اقامه شود، اینجا اول عاشقی است و این قبیله آماده‌اند تا در نماز شیدایی، بغض جان خویش را فرو بگذارند و از گواراترین دقیقه‌ی بودن، رنگی دوباره برای حماسه دست ...

ادامه نوشته »

تقدیم به علمدار صحرای کربلا (حسنعلی حاج باقری)

مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته و آب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد و آب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته غبار و شیهه‌ی اسبان کمان و تیغ دَغا نســیـم، زیــر علـم، می‌خزید آهسـته سـوار، خم شد و از اسب، بر ...

ادامه نوشته »

ازتو از نسل تو…(علی فرهمند پور)

هر گاه که چشم هایم فرصت باریدن می یابند و قلبم فرصت تپیدنی دیگر و هر گاه که دست هایم به سویی هراسان می‌نگرند، تو در وجودشان جوشیده‌ای. تمام تو جوشش و خروش است. در روایت عطش و آتش تو تمام اعضای بدن جان‌فشانی می کنند. دست هایم به یاد علقمه نشین ها می گریند و آنقدر می لرزند تا ...

ادامه نوشته »

خون خدا (صائم کاشانی)

ای آفــتــاب، زخــم تنــت را شــمــاره نیست در کهکشان جسم تو غیر از ستــاره نیست مــا را بــه زخــم هـای تنت، از سپــهر چشم غیر از سـتاره ریختن ای مـــاه، چاره نیست ای آســمــان چــگــونـه تو را دل ز غم نسوخت در ســوگ مـهـــر،گردلت از سنگ خاره نیست محــمـل ببســت ســوی عراق از حجاز و گفت “در کــــار خیر حاجت ...

ادامه نوشته »

خون خدا(احمد خونسار)

آن روز کــه از گلــوی تــو خــون می‌ریخت خــون از رگ آفــتــاب،گـلــگـون می‌ریخت ایــن خــون خــدا بــود، کـه از رگ رگ تــو با جوشش سرخ عشق، بیرون می‌ریخت احمد خونسار    

ادامه نوشته »

ای عشق! (سیدحبیب نظاری)

علـــم را بـــر زمــیــــن بگـــذارم، اما… تـــو را دســـت خـــدا بســپارم،  اما… به چشمم تیر زد آن قوم، ای عشــق!… کـــه دســـت از دیـــدنت بردارم، اما سید حبیب نظاری

ادامه نوشته »

و حسین (ع) زنده بود و تشنه(ندا عابد)

آسمان کبود بود،؛ کبود کبود، مثل صورت سیلی خورده ساکت آسمان گلگون شد مثل چاک عمیق زخمی که هر لحظه جگر عاشقی را بشکافد، مثل تیغ عشق! آسمان ساکت بود، ساکت ساکت. بی خورشید، بی نور، بی حشره و زمین در اوج بود، یک‌دست و قوی، مثل دل عارف محکم و تپنده، محکم‌تر از سم اسب‌های مهاجم و زمین تشنه بود، مثل ...

ادامه نوشته »