خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 48)

شعر های عاشورایی

بیعتی بی‌دست می‌خواهد وفای حیدری (افروز عسکری)

بر سر دستش سری، در دست دیگر پیکری هستی‌اش را کرده پرپر غنچه‌ی نیلوفری نور را بگرفته در مشتش چو خورشید یقین می‌درخشد در شبی تاریک روشن اختری بال و پر زخمی هوای نغمه‌ای دارد گلوش سرخ می‌خواند قناری در بهاری دیگری در رگش خون می‌تپد چون مرغ بسمل پرزنان جان چه ارزد زیر خاک پای پیر رهبری کیستی مهتاب ...

ادامه نوشته »

صبور ایستاده‌ای(طیبه تقی‌زاده)

ایستاده‌ای به قامت صبر خاک، بر پایت به ضجه افتاده است و دهان ترک خورده‌اش، هزار بار بر خشکی خویش نفرین می‌فرستد. شطی از خون نظاره می‌کنی. بلندای استقامتت، کمر کائنات را شکست و تو صبورتر از آنی که لحظه‌ای خم به ابرو بیاوری. روحت، مادرانه بر سر تمام بی‌تابی‌های کاروان، سایه افکنده‌است. هوای خیمه‌ها به خنکای حضورت امیدوار است. ...

ادامه نوشته »

آشنای اسارت( علی خالقی)

هنوز هوای متراکم صحرا، متأثر از صدای غل و زنجیری است که دستان مبارک تو را در بر گرفته بودند. هنوز آسمان، فریادهای داغ‌دیدگانی را که سر بر دامان تو آرام می‌گرفتند، فراموش نکرده است. هنوز زمین کرب و بلا، از نام تو شرمسار است که هفتاد و دو داغ خونین و سنگین را خاطره‌ی تلخ سفرت کرده‌است. آه، ای ...

ادامه نوشته »

پیر میدان (حسین دارند)

یک علم بی‌صاحب افتاده‌ست، چشمش اما او به صحراهاست گفت اینک می‌رسد مردی، کاین علم بر دوش او زیباست شانه‌های حیرتش لرزید، اشک خود را در علم پیچید گفت: با خود کیست او کاین‌جا، نیست، اما مثل ما با ماست آسمان، دستی تکان می‌داد، ماه، چیزی را نشان می‌داد ناگهان فریاد زد ای عشق! گرد مردی از کران پیداست گفت: ...

ادامه نوشته »

نماز ره عشق (سید شهاب الدین موسوی)

چشم از اشک پر و مشک من ازآب تهی است جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش پر ز خوناب بود چشم من از آب تهی است به روی اسب قیامم به روی خاک سجود این نماز ره عشق است از آداب تهی است جان من می برد آن ...

ادامه نوشته »