خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 44)

شعر های عاشورایی

بهارهای شگفتی در راهند

بهارهای شگفتی در راهند. امروز گلی می‏ شکفد که بادها را پرپر می‏ کند. بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمی‏ گویم؛ آسمان می‏ گوید با هزاران بهاری که دیده است. بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین می‏ گوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است. زمین که آبستن بهارهای شگفتی است که در راهند. امروز گلی می‏ ...

ادامه نوشته »

شور محرّم (فاطمه نانی زاد)

خیمه، عَلَم، کتیبه و پرچم بیاورید شیون کنید، شور محرّم بیاورید مشکی کنید قامت رعنای کوچه را پیراهن عزای مرا هم بیاورید این کاروان رسیده به نزدیک نی نوا طوفان گرفته، حزن دمادم بیاورید عالم به نوحه است که شوریده گشته است چشمی برای گریه فراهم بیاورید ما حلقه حلقه ماتم او را گرفته ایم زینت کنید حلقه و خاتم ...

ادامه نوشته »

الهام نیزه (سیدمسیح شاه چراغی)

وقتی که آفتاب تو بر بام نیزه بود گرمای چشم های تو آرام نیزه بود سرمست عشق بود نسیم از شراب تو تا جرعه های ناب تو در جام نیزه بود تا جلوه کرد برق تو در چشم گرگ ها آهوی چشم ناز تو در دام نیزه بود تلخ ست گر چه طعم تلاوت به نی، ولی – شیرینی صدای ...

ادامه نوشته »

پادشاه سرزمین عبادت(حمید باقریان)

یاسیدالساجدین! تو می‌خواستی با پدر، هم آغوش لحظه‌های سبز وصال شوی. می‌خواستی پرنده‌ای شوی تا ملکوت. تو هم یکی از اهالی آسمان بودی که زمین، با حجم کوچکش، زیر گام‌هایت ذره‌ای بیش نبود. اما دفتر ایام سرنوشت، تقدیر تو را این گونه نوشت که از کاروان سرخ شهیدان کربلا باقی بمانی. تو ماندی تا پرچمدار رسالت سبز پیامبر عشق باشی. ...

ادامه نوشته »

یک نیستان غریبی (مرضیه آرایش)

ستم بود و آتش، ستم بود و خنجر ستم بود و قنداقه‌ی سرخ اصغر ستم بود و غربت، ستم بود و ناله ستم بود و فردای دلگیر خواهر ستم بود و فردا میان اسیران غریبی و بر روی سرنیزه‌ها، سر ستم بود و تنها صدایی شکسته که فریاد می‌زد: برادر! برادر بمان کربلا یک نیستان غریبی است بمان تو بمان ...

ادامه نوشته »

ای تن بی‌سر…(بیابانکی)

بگذار که این باغ درش گم شده باشد گل های ترش برگ و برش گم شده باشد جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ گر قاصدک نامه برش گم شده باشد باغ شب من کاش درش بسته بماند ای کاش کلید سحرش گم شده باشد بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که صندوقچه‌ی سیم ...

ادامه نوشته »