دوست دارم برایتان امشب، غزلی عاشقانه بنویسم در شب بیست و پنجم شوّال، از شما بی بهانه بنویسم آه آقای آسمانی من… جعفر بن محمد صادق… سر به زیر آمدم! دعایم کن، ساده و خاضعانه بنویسم مکتب جعفری چشمانت… سال ها پیش شاعرم کرده حال با این همه تعلّل، من! آمدم شاعرانه بنویسم حرف ها دارم و نخواهم زد، تو ...
ادامه نوشته »تکیهگاه(سیدعلیاصغر موسوی)
مولای عشق، حسین! تو را چگونه میتوان فرمانده نامید! تو آن پدر مهربانی که از « عبداللهبنحسن(ع)» تا «حبیب بن مظاهر»، همه محتاج توجه توأند، تا در مسیر سیر الیالله، دستشان را بگیری، و تکیهگاهشان باشی؛ چگونه میتوان عظمتت را ستود و عاشقانگیهایت را سرود؛ وقتی پرتو نامت در عرش متجلی میشود و فرشتگان، یک صدا میخوانند:« انالحسین، مصباحالهدی و ...
ادامه نوشته »ظهر عطشناک(سید حبیب نظاری)
همیشه با دو چشمت عالمی داشت کجا مثل نگاهت همدمی داشت امام عشق، آن ظهر عطشناک به دستانت نیاز مبرمی داشت سید حبیب نظاری
ادامه نوشته »آه …(میلاد عرفان پور)
در وسعت شب سپیده ای آه کشید خورشید به خون تپیده ای آه کشید آن لحظه که زینب به اسارت می رفت بر نیزه سر بریده ای آه کشید میلاد عرفان پور
ادامه نوشته »اسم اعظم (اکبر نبوی)
به روی دستشان نور خدا بود و نفهمیدند تمام حرمت شمس الضحی بود و نفهمیدند نفهمیدند محبوب خدا بر نیزه می خواند تمام ربّنا بر نیزه ها بود و نفهمیدند شکوه آیه ها در نای سرها بود و می جوشید خدا در رازهای کربلا بود و نفهمیدند شبی در آسمان شرکشان خورشید جاری شد سلام “مطلع الفجر” بقا بود و نفهمیدند ...
ادامه نوشته »کریم… (مرتضی حیدری آل کثیر)
نام تو چیست؟ گفت: به نام خدا کریم از ابتدای واقعه تا انتها، کریم مهمان شعرهای تو امشب منم چه خوب لب های خسته جمله بسازید با کریم بد نیست، سفره با کلمات تو پر شود مهمان توئی! ولی من و این دست، چاکریم لب می زنی به نور دعا، این صدای توست: عرفنی یا الهی بمعناک یا کریم نجوا ...
ادامه نوشته »خنده آسمان(محمد جواد خراشادی زاده)
آسمان خنده کرد در باران، غزلش قطعه قطعه دریا شد آیه آیه نوشت قرآن را، و در آفاق محشری پا شد بعد از آن مدتی که گمراهان، کارشان یکسره تمسخر بود کوثری تازه تر پدید آمد، و پیمبر دوباره بابا شد از هیاهوی آسمان و زمین، شده عالم شبیه عرش برین آیه آمد ز سمت روح الامین، که قمر در ...
ادامه نوشته »ماه رمضان سلام…!
ماه رمضان سلام ! خوش آمدی… با اینکه بارگناه چشمهایم را کور کرده و قلبم را تاریک اما باز هم بوی آمدنت به خوبی به مشامم رسید . خوش آمدی که چه بالنده می آیی ! چقدر آرام و بامتانت … بیا که با اینهمه بارگناهم دوستت دارم ، خوب میبینی که برای آمدنت گلویم بغض کرده و قلبم بی ...
ادامه نوشته »شهر آرزو
غزل (مطهره عباسیان)
هر کسی؛ باید از همان اول، فکر پایان این سفر باشد – که قرار ست چند روزی در، منزل خاک مستقر باشد می توانی به این بیندیشی که چگونه برای جان دادن – التماس پدر کند فرزند؛ وقتی او آخرین نفر باشد؟! وَ تصوّر بکن که هجده سال، شاهد قد کشیدنش باشی بیشتر دل به او نمی بندی؟ – به ...
ادامه نوشته »