خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 36)

شعر های عاشورایی

نان و گل

او دستهایی مهربان داشت پروانه ها را پر نمی داد او شمع مردم بود و اشکش بوی گل و پروانه می داد او خوب بود، او نان خود را با دیگران تقسیم می کرد او با خدا بود و خودش را تنها به او تسلیم می کرد نان و گل و خواب و خدا را تنها برای خود نمی خواست ...

ادامه نوشته »

دلواپسی

یک شهر در خواب است و او آرام بر در می زند با نان و خرما و عسل هر شب به ما سر می زند من تشنه عطر تنش او غرق عطر و بوی یاس من کنجکاو دیدنش او چون همیشه ناشناس باید شبی احیا کنم بشناسم او را عاقبت با دیگران قسمت کنم این عطر و بو را عاقبت ...

ادامه نوشته »

زمین تشنه (مریم سقلاطونی)

زمین تشنه و تن پوش تیر و تنها تو هزار قافله در اوج بی کسی ها تو پرنده ها و درختان به سینه می کوبند دوباره دسته ای از کوچه رد شد اما تو غروب شام غریبان و کوچه ی تاریک خدا به خیر کند! مرد، صبح فردا تو چگونه می گذری از گناه این مردم گناه مردم بی رحم ...

ادامه نوشته »

شبیه حسن(ع)(سیدمحمدجواد شرافت)

در سرخی غروب نشسته سپیده ات جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد آوای ناله های بریده بریده ات در بین این غبار به سوی تو آمدم از روی رد خون به صحرا چکیده ات پا می کشی به خاک … تنت درد می کند آتش گرفته جان من داغدیده ...

ادامه نوشته »

مشخص نیست…(حسن بیاتانی)

و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا… گرفته مه همه ی جاده را ـ مشخص نیست که صاف می شود آیا هوا ؟ ـ مشخص نیست چطور باید از این راه مه گرفته گذشت از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست و من چقدر در این مه به گریه محتاجم نمی شود که ببارم… چرا؟ مشخص ...

ادامه نوشته »

متمایل به عشق…(رضا جعفری)

سائیده شد لبان تو این گونه چوب را برهم نمی کشند ـ شمال و جنوب را… دیدند قرمز متمایل به عشق بود ـ خونین ترش نخواه و ببخش این غروب را آب فرات در کف خود ته نشین شده ست پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را واجب نبود آمدنت لطف کرده ای برداشته اند از همه حکم ...

ادامه نوشته »