خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 35)

شعر های عاشورایی

عطر گل محمدی (نغمه مستشار نظامی)

منجی از راه می رسد باید ،این بشارت به آسمان برسد باید از کوچه های سبز حجاز ،به تمام جهانیان برسد اینک از کوچه های سبز حجاز، آخرین وعده می رسد از راه می رسد تا پیام جاویدش ،به تو در آخرالزمان برسد پس از این دختران نمی میرند، به گناه نکرده این مژده زودتر از تمام خلق جهان ،به ...

ادامه نوشته »

داغ ناگهان…(رضا اسماعیلی)

شبی که نور زلال تو در جهان ُگـــــــم شد سپیده جامه سیه کرد و ناگــــهان گم شد ستاره خـــون شد و از چشم آسمان افتاد فلک ز جلـــوه فرو ماند و کهکشان گم شد به باغ سبز فلک، مــــهر و مــــاه پژمـــــردند زمین به سر زد و لبخند آســـمان گــم شد دوبــــاره شب شد و در ازدحـــــام تاریکـی صـــــدای روشن ...

ادامه نوشته »

از خم کوچه گذشتی و دری سوخته بود (زهرا آراسته نیا)

بسم الله یا امام حسن مجتبی(ع)از خم کوچه گذشتی و دری سوخته بود قصه تشت و جگر را شرر افروخته بود سیلی مردم پستی که به مادر می خورد تیرهایی شد و تابوت تو را دوخته بود مرد آن است که جولانگه او تنهائیست باری از صبر خدا شانه ات اندوخته بود خواستم از تو بگیرم همه ی حاجت خود ...

ادامه نوشته »

داغ یک کوچه(حنیف منتظرقائم)

از لسان غریب مدینه… تمام غصه ی قلبم جفای این کوچه ست که غصب حق غریبان بنای این کوچه ست تمام عمر حسن در همین مصیبت رفت شروع غربت ما ابتدای این کوچه ست که دانه دانه ی موی سپیدم از آن روز؛ مرور هر شب آن ماجرای این کوچه ست میان کوچه ی تاریک ِ پرمصیبت…آه؛ همیشه واهمه ام ...

ادامه نوشته »

مرد سفر(مهدی فرجی)

تمام راه‌ها را با تو عمری هم‌سفر بودم اگر زن بودم اما مثل تو مرد سفر بودم تو را شمشیرهای کینه‌ی ظهر دهم کشتند برادر تا برادر داغ بودم، بی‌پسر بودم برای کاروان بی‌چراغ و تشنه‌ی آبت چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم نهال پایداری کاشتی، بی وقفه باریدم درخت کینه پروردند، اما من تبر بودم چهل روز تمام ...

ادامه نوشته »

چه قدر عاشقم این آفتاب پنهان را…(حسن بیاتانی)

نگاه می کنم از آینه خیابان را و ناگزیری باران و راه بندان را “من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب” و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را چراغ قرمز و من محو گل فروشی که حراج کرده غم و رنج های انسان را کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست بلند کرده کسی ...

ادامه نوشته »

مباد آن که…(علی اکبر لطیفیان)

مباد آن که عبای تو یک کنار بیفتد میان راه، تن تو بی اختیار بیفتد تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد توقع اثری غیر آبله نتوان داشت مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد چه خوب ...

ادامه نوشته »

از جنس تجلّی(هادی جانفدا)

لباسی باید از جنس تجلی بر تنت باشد که عریانی گواه اشتیاق رفتنت باشد نجیبی مثل اسرار خدا جای شگفتی نیست اگر جسمت فدای حرمت پیراهنت باشد اگر کوهی به این سرهای بی تن هم نظر داری تو زانو می زنی تا کل صحرا دامنت باشد ازین آتش که در سر داری ای وارسته از هستی سری باقی نمی ماند ...

ادامه نوشته »

مُهر عاشورا(حسین دارند)

هوای العطش نای گل، اناری شد ترانه، خشک شد و آب، زخمِ کاری شد! ضریح زخم بلندش، در آن تبسم سرخ هوای بال هزار آسمان، قناری شد ز تشنگی لبِ چون غنچه اش چنان پژمرد که از نگاه فرات آب شرم جاری شد گلی که تشنگی اش شاخه های آتش داشت به دست حرمله یک باره آبیاری شد! به استناد ...

ادامه نوشته »