هزاران چشم اشک آلود باران دو تا دست و تن یک رود، باران همین دیشب میان هیئت ما یکی از سینه زن ها بود باران چه یک دست و مرتب بود باران دلی از غم لبالب بود باران رها،یک ریز، با احساس، انگار دو قطره اشک زینب بود باران (سید حبیب نظاری)
ادامه نوشته »“یا حسین” است اینکه بی سر قلب قرآن می شود(علی فردوسی)
“یا حسین” است اینکه بی سر قلب قرآن می شود هر کسی فهمید و قرآن خواند حیران می شود مثل حُر آزاده شد هر کس پشیمان اشک ریخت آب را بستن فقط با آب جبران می شود راه گیرم باز، یک شب قبل خیرات بهشت آدم عاقل مگر امشب پشیمان می شود!؟ بار غم تنها پس از یک روز صد ...
ادامه نوشته »دریاست غمش (مجید هادوی)
دریاست غمش، به سینه یک نم افتاد انگار به دل غم دو عالم افتاد با اشک غم سه ساله از چشمانم دنیا، شب سوم محرم، افتاد مجید هادوی
ادامه نوشته »بانوی عشق
چشم هایم دوباره بارانیست حال و روزم پر از پریشانیست هر تپش آه میکشم با درد نفسم بین سینه زندانیست در دلم شوق پر زدن دارم ولی امشب هوا چه طوفانیست دلم از سنگ غم ترک خورده که فرو ریختن دلم آنیست بی قرار و خراب و دلتنگم آنقدر که دلم به دنیا نیست کوچه کوچه اسیر و شبگردم کار ...
ادامه نوشته »خدا کُنَد که کسی تیر اینچنین نَخورَد(رضا قربانی)
خدا کُنَد که کسی تیر اینچنین نَخورَد بدونِ دست به یک لشگر ِ لعین نَخورَد سه شعبه تا که رها شد نشستم و گفتم خدا کند که به آن چشم ِ نازنین نَخورَد بدونِ دستْ کسی که تَنَش پُر از تیر است خدا کند ز بلندی فقط زمین نَخورَد کنار ِ پیکرت افتاده استخوانِ سرت خدا کند که کسی گُرز ...
ادامه نوشته »مشک بر دوش به دریا آمد(لطیفیان)
مشک بر دوش به دریا آمد همه گفتند که موسی آمد نفس آخِر ماهیها بود ناگهان بوی مسیحا آمد از سر و روی فرات، آهسته موج می ریخت که سقا آمد او قسم خورده که سقا باشد آن زمانی که به دنیا آمد دست بر زیر سرِ آب نبرد علقمه بود که بالا آمد کاش آن تیر نمی آمد، حیف ...
ادامه نوشته »سلام بر حسین
باران تیر و نیزه ضربههای شمشیر حسین یکی است و دشمن بسیار نیزهای بر کتف او ضربهای بر پایش ضربهای بر کمر او به زمین میافتد برمیخیزد میافتد و برمیخیزد و سرانجام دیگر توان برخاستن ندارد سی و سه زخم نیزه سی و چهار زخم شمشیر سلام بر حسین شهید! نویسنده: فریبا کلهر
ادامه نوشته »حرف دل آب (سعید حدادیان)
حرف دل آب را کجا می زد مشک سرتا سر کربلا صدا می زد مشک تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست چون طفل رباب دست و پا می زد مشک سعید حدادیان
ادامه نوشته »دست های کوچک
کودکی که پر کشید و رفت خالی است جای کوچکش خاک کربلا همیشه ماند تشنه ی صدای کوچکش داشت غربتی همیشگی چشم آشنای کوچکش توی ذهن کربلا هنوز مانده رد پای کوچکش حرف های او بزرگ بود مثل دست های کوچکش ناخدای قلب های ماست قلب با خدای کوچکش شاعر: یحیی علوی فرد
ادامه نوشته »تشنگی و تشنگی
زیر آفتاب سوزان در کربلا در محاصرهی دشمن و زمانی که حتی قطرهای آب نیست تشنگی گرما مرگ و حسین(ع) که میگوید: – هیهات مناالذله نویسنده: فریبا کلهر
ادامه نوشته »