از هیبت قد کشیده ات می ترسند از خشم میان دیده ات می ترسند عباس، به پهلوانی ات قسم این لشکر حتی ز سر بریده ات می ترسند مهدی صفی یاری
ادامه نوشته »صحیفه(عبدالحسین رحمتی)
چه رازی داشت آخر سجدههایت چه کــردی در صحیــفه با دعایت که می آید خیالم هر شب و روز به پــابــوس شهیــد کــربلــــایت عبدالحسین رحمتی
ادامه نوشته »اشکیدر عاشورا(سید ضیاءالدین شفیعی)
خونیچکید و حنجرهیخاکجانگرفت بغضیشکستو دامنهفتآسمانگرفت آبیکهدستبوسعطشبود شعلهزد آتش، سراغخیمهیرنگینکمانگرفت ابریبرایگریهنیامد ولیزسنگ خون، غنچهغنچهخاکتو را در میانگرفت «اسبیزسمتعلقمهآمد»، دگر بساست تیری، امامآینهها را نشانگرفت ماندهاستدر حکایتاینسوگ، شعر من چندانکهجسمسوختو آتشبهجانگرفت *** از آخرینشرارهیشعرمشنیدنیاست: «باید تقاصعافیتاز کوفیانگرفت» سید ضیاءالدین شفیعی
ادامه نوشته »آلبوم عاشورا(محبوبه زارع)
به مدینه وارد می شوید. نگاهت به حرم پیغمبر می افتد. کوچه های مدینه حال غریبی دارند. حس می کنی که تمامی سراها با زبان حال، نوحه سرایی می کنند و در اندوه کربلاییان اشک می ریزند. سکوت می کنی و گوش می دهی. در و دیوار شهر می نالند و نجوا می کنند: «ای مردم! در نوحه سرایی و ...
ادامه نوشته »خطبه(غلامرضا کاج)
طنین خطبه اش در شهر پیچید علی را بار دیگر کوفه می دید در آن تاریک زار سرد و بی روح هزاران چشمه خورشید جوشید غلامرضا کاج
ادامه نوشته »میآمد و… (نغمه مستشارنظامی)
مـــــیآمد و آب هم به پــایش افتاد درحـــنجرخشک نی، نـــدایش افتاد مـــیآمدو علقــمه عطـشناک لبش میرفت و درآب، دستهایش افتاد! نغمه مستشارنظامی
ادامه نوشته »اربعین کمال عاشوراست
چهل روز است چشمهها خون میجوشانند، آسمان دلگرفته و غمگین در سوگ حنجرهی خونفشان غروب، خون میگرید. از آن لحظه سرخ که حنجرهی تشنه در گودال به دشنهی شقاوت سپرده شد همهگاه و همهجا رنگی از خون دارد. و چرا نه؟ خون، این محبوبترین قطره، از گلوی محبوبترین و عزیزترین وجود-حسین(ع)- بر خاک چکه کرده است. چهل روز است هستی ...
ادامه نوشته »برای هیچ کس جز حسین (ع) اربعین مکرر نیست
نه پیامبر، نه شهید شمشیر محراب، نه نُه شهید مسموم مظلوم، نه حتی مادری که حسین محصول و پروردهی آغوش اوست …. راستی چرا؟ پاسخ پرسش را در رمز و راز اربعین باید جُست. اربعین، روز کمال و بلوغ عاشوراست. روز « پایان اقتدار بیداد»، شکست شوکت دروغین عبیدالله و یزید و بازگشت پیروزمندانه و عزتمندانه کاروانی است که ...
ادامه نوشته »هلال یک شبه ی من(احد ده بزرگی)
سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماند یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می ماند شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله های ز حنجر دریده می ...
ادامه نوشته »صبر مجسم(مریم سقلاطونی)
ابر آسیمه سر از تیغ و دم ظهر منایت و از آن ذبح عظیمی که بریدنت برایت باد عمریست تهیدست…گدا…منتظر توست دربه در گشته به دنبال غبار کف پایت آه!ای صبر مجسم!چه دمیدی تو بر این خاک بادیه بادیه خورشید به دنبال صدایت کوه میخواست بداند که چه اندازه صبوری آه!یک ثانیه حتی نتوانست به جایت… رود میخواست ببیند که ...
ادامه نوشته »