یک دسته گل یاس در آن جا رویید سرچشمه ی احساس در آن جا رویید وقتی که عمود خیمه بر خاک افتاد هفتاد و دو عباس در آنجا رویید عبدالرحیم سعیدی راد
ادامه نوشته »پیام عاشورا(عباس عبادی)
پـــــیــــــام روز عـــــاشــورا نماز است که در هر رکعتش صد راز و رمز است حسین بن علی درســــی به ما داد که از هر گونه شرحی بی نیاز است عباس عبادی
ادامه نوشته »غم سلطان اولیا(قاآنی)
بارد، چه؟ خون، که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب، چرا؟ از غم، کدام غم ؟ غم سلطان اولیا نامش که بُـد؟ حسین، ز نژاد که؟ از علی مامش که بود؟ فاطمه، جدش که، مصطفی چون شد؟ شهید شد، به کجا؟ دشت ماریه کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه، برملا شب کشته شد؟ نه، روز، چه هنگام؟ وقت ظهر شد از ...
ادامه نوشته »رکعات دلبرانه عشق(محمدکاظم بدرالدین)
خاک در تهاجم خزان مانده؛ اما حاجت آسمان برآورده به خیر میشود. بادها تا نَفسهای گرم مقتل، پابرهنه میدوند. رکعات دلبرانه عشق، با آخرین قطره خون، سلام میدهند. تمامی گزارشها حاکی از تبلور داغ است؛ باریکههای جاری خون، شهود سرخ خفته در سنگریزههای داغدیده برهوت، تهاجم تیغهای گزنده آفتاب، سم ضربه های اسبان جفاپیشه. …. و دریایی از غروب و ...
ادامه نوشته »شاهین(محمدعلی مجاهدی)
از قهر تو، شاهین قدر پر ریزد وز هیبت تو، شیر فضا بگریزد ماند به تو کوه، اگر به رفتار آید دریا به تو می ماند، اگر برخیزد محمد علی مجاهدی
ادامه نوشته »خورشید نیزه(محمود سنجری)
تــــــو شــــور عاشقی در سر نداری بـــــه دل غــــــیـــــر از غم دلبر نداری دلا خـــــورشـــــید را بــــر نیزه کردند تــــــو صـــــبــــح عشق را باور نداری! محمود سنجری
ادامه نوشته »آرزوی آب(سعید بیابانکی)
پرده برمیدارد امشب آفتاب، از نیزهها میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها میشناسی این همه خورشید خون آلود را آه ای خورشید زخمی! رخ متاب از نیزهها کهکشان است این بیابان، چونکه امشب میدمد ماهتاب از خیمهها و آفتاب از نیزهها ریگ ریگش هم گواهی میدهد روز حساب کاین بیابان، خورده زخم بیحساب از نیزهها یالهای سرخ و تنهایی ...
ادامه نوشته »ساحل (پدیده زارع)
آشفته و بی قرار و زخمی، دل او آخر غم عشق می شود قاتل او از جزر و مد فرات می شد فهمید یک ماه، هبوط کرده بر ساحل او پدیده زارع
ادامه نوشته »غزال خسته(احد ده بزرگی)
شــــقــــایق داغ را تــــفســـیر می کرد کـــــتـــــاب دل ز خــــــون تقریر می کرد به پــــیــــش چشم زیــــنب گرگ کوفی غـــــزال خـــــســــــته را زنجیر می کرد احد ده بزرگی
ادامه نوشته »آبروی زمزم(علیرضا قزوه)
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود شروع عشق آغاز غزل شاید همان دم بود نخستین اتفاق تلختر از تلخ در تاریخ که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود دلش میخواست میشد، آب شد از شرم اما ...
ادامه نوشته »