به دست باد صبا زلف خود رها کردی به تاب گیسوی پرچین خود چه ها کردی چه شور و ولوله ای شد به دور گهواره همینکه پلک زدی چشم خود تو واکردی به ناز و غمزه ربودی دل از دل زهرا به یک کرشمه خودت را چگونه جا کردی قیامتی شده برپا درون بیت علی ز ره نیامده تو محشری ...
ادامه نوشته »مانند باران است
مانند باران است مردی به امام حسین(ع) گفت: نیکی به افراد ناشایست چیزی جز هدر دادن مال نیست. امام گفت: اشتباه میکنی، نیکی مانند باران فراوان است که دامنهی آن هم خوبان را در بر میگیرد و هم بدان را نویسنده: فریبا کلهر
ادامه نوشته »چشم مرگ(محمدرضا سهرابینژاد)
از بس که گل و شکوفه پرپر کردی پیـــراهــن خـــاک را مـعـطــر کردی وقتی که تنت فتاد از زین به زمین چشـمــان حریص مرگ را تر کردی محمدرضا سهرابینژاد
ادامه نوشته »هدیه (تقدیم به مادر عمروبن جناده)(محمد رضااحمدی فر)
بــریــدم از جــهان پیـوند خود را به اشکی سوختم لبخند خود را بــگیــر این هـدیـه را از من خدایا نمــیخـواهم ســر فرزند خود را محمد رضااحمدی فر
ادامه نوشته »برای دلداری تو(پری انصاری)
زینب… هیچ کس برای دلداری تو نمی آید کسی نیست که زیر بازوان تو را بگیردو اشک از چهره ات بزداید هیچ کس… به تسلای روح خسته و تکه تکه ات نمی آید… از یتیمان قافله ی تو نیز جز با تازیانه یاد نمی کنند وتنها… آه شعله های درد توست که صورت های رنگ باخته و چشم های مصیبت ...
ادامه نوشته »سقا(سیدحبیب نظاری)
هنوز این عشق پابرجاست، سقا عـلم بـر شـانههای ماست، سقا هـنـوز آن مشک در آماج تیر است هـنوز آن دستها برپاست، سقا سیدحبیب نظاری
ادامه نوشته »کربلای مدینه(هاشم کرونی)
مردی که دلش به وسعت دریا بود مـظـلـومتر از امــام عــاشــورا بـود آنروز کـــه بـر جــنــازهاش تیر زدند در شـهر مــدینه کــربــلا بــرپــا بود هاشم کرونی
ادامه نوشته »تکلیف عطش (محمدصادق رسولی)
آن کودک استوار را باور کن لب تشنه ی بی قرار را باور کن تکلیف عطش برای او حتمی شد شش ماهه ی روزه دار را باور کن محمد صادق رسولی
ادامه نوشته »آوای خون(احد ده بزرگی)
مرا امشـب به لب آوای خون است دل خون دیدهام مینای خون است ببــار ای ابــر دیـده خـون بهدامــن که دشـت کربلا دریای خـون است احد ده بزرگی
ادامه نوشته »حرف سفر(کاظم بهمنی)
در دلش قاصدکی بود، خبر می آورد دخترت داشت سر از کار تو درمی آورد همه عمرش به خزان بود ولی با این حال اسمش این بود: نهالی که ثمر می آورد غصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد او که می خواند تو را قافله ساکت می شد عمه ناگه ...
ادامه نوشته »