چو گفتم کربلا، جان جهان سوخت نوشتم تشنـــگی آب روان سوخت از آن صحرا که شد صحرای محشر زمین آتش گرفت و آسمان سوخت ز اصـــحاب فتوت در صف جنگ سخن از دل چو آمد بر زبان سوخت قیام نور و ظلمت بود آن روز که جسم و جان پیدا و نهان سوخت چه گفت آن نایی آتش دم از ...
ادامه نوشته »میلاد حضرت زینب(س)
ای چشمهای روشن عاشورا! ای عقیلهی قبیلهی قبله، زینب عفاف و عشق و صبوری، خوش آمدی. پنجم جمادی الاوّل است و ولادت تو و نخستین گریهی تو در امتزاج اشک و لبخند زهرا، تو آمدهای تا شریک فردای حسین باشی در زیباترین حماسهی تاریخ تو آمدهای تا نائبهالزهرا باشی در شکوه شمشیر و شهادت و شرف. تو آمدهای تا حنجرهات ...
ادامه نوشته »لیلاتر از همیشه…
بر نیزه تکیه دادی تنهاتر از همیشه با چهره ی خماری زیباتر از همیشه بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش امّا زمین دل ها صحراتر از همیشه سر نیزه ها شنیدند لحن تلاوتش را امّا محل ندادند، امّا تر از همیشه سنگی ز جاهلیّت پرتاب شد به سویت این بار پر گرفتی بالاتر از همیشه پیشانی ات ترک خورد ...
ادامه نوشته »ای قصه قصه قصه
ای قصه قصه قصه قصه ای عاشقونه از دو برادری که شدن ماه زمونه یکی امام حسین و یکی حضرت عباس یکی یه شاخهی گل یکی عطر گل یاس وقتی خدا عباس و به حضرت علی داد امام علی به عباس یه درس خوشگلی داد قنداقهی عباس رو دور حسین میگردوند ماه بنی هاشم و به دور نور میچرخوند یعنی ...
ادامه نوشته »یاحسین(ع)/ غلامرضا سازگار
ای از ازل به مهر تو دل، آشنا حسین وی تا ابد لوای عزایت بهپا، حسین هر ماه در عزای تو، ماه محرمست هر جا بود به یاد غمت کربلا، حسین امواج اشک از سر هفت آسمان گذاشت آن دم که کرد جسم تو در خون شنا، حسین حسرت برم به محتضری، کاخرین نفس روی تو دید و خنده زد ...
ادامه نوشته »عزای دستها(سیدحبیب نظاری)
دل من وقف شیون، وقف غم بود بــرایــت گریه کردم، گریه کم بود چـهمیشد در عزای دستهایت دلــم تــرکــیــببــند محتشم بود سیدحبیب نظاری
ادامه نوشته »واج نیزه ها
بعد از هجوم خنجر و تاراج نیزه ها آرام رفته بود به معراج نیزه ها تصویر سبز صورت او سرخ شد ولی خندید لحظه ای که شد آماج نیزه ها خنجر به روی حنجرش امد ولی سرش رفت و نشست بر سر مواج نیزه ها گودال نیست تخت سلیمان کربلاست حالا که می شود سر او تاج نیزه ها شعر ...
ادامه نوشته »در مدح مولا علی(ع)
به سمت کعبه مَلَک هم دخیل می آورد که مادری پسری بی بدیل می آورد گشود لب به سخن کعبه، داشت بی پرده – برای خلقت عالم دلیل می آورد ز اشک شوق مَلَک، زیر پاش دریا شد وَ کعبه غرق کلیمی که نیل می آورد خلیل با تبر آمد به بُتکده، امّا – به روی دوش، محمّد، خلیل می ...
ادامه نوشته »بال و پر
بر روی دست پدر، بال و پرکبوتر زد سرش جدا شد و اما دوباره پرپر زد هنوز گرم سخن بود امام عاشورا که تیر آمد و بوسه به حلق اصغر زد یکی نگفت که آخر گناه کودک چیست؟ یکی نگفت که از او چه منکری سر زد رسید مادر وزخم گلوی او را دید نشست بر سر خاک و ز ...
ادامه نوشته »اقیانوس عشق
به شام تیرگی فانوس عشقی کلام عشق در قاموس عشقی کجا لب تشنه ی آبی ابالفضل؟! تو دریا نه که اقیانوس عشقی سیدحبیب حبیب پور
ادامه نوشته »