از دل هر سنگ سختجان، خون عبیط، به راه افتاد. وقتی که خورشید آسمان، از روی نعشهای مقدس عبور کرد، ناچار دامن زردش به خون نشست. آن روز عصر، پردهی آبی آسمان، با خون دامن خورشید، سرخ شد. وافق، این مرد پایدار، با رخت سرخ، در خیمه ی سیاه شب افتاد. آن شب وقتی نسیم مرگ، از نینوا گذشت،از نعشهای ...
ادامه نوشته »سکه به نامت زدند
وقتی سخن از تو به میان میآید، درختان به رکوع میروند و برگها، به نشانهی سجده، از شاخهها میریزند. وقتی سخن از تو به میان میآید، خورشید از پشت کوهها سَرَک میکشد و از حرارت شوق تو آتش میگیرد. وقتی سخن از تو به میان میآید، نسیم کوچه به کوچه می دود و عطر تو را در خانههای شهر میپراکند. ...
ادامه نوشته »سؤالهای بیپاسخ
دردهای علی بیش از ظرف درک و فهم ماست. داغ غربت علی کوهها را از هم متلاشی میکند. اما فراق فاطمه تنها علی را داغدار نکرد بلکه چشم فضیلتها در داغ آن محبوبه پیامبر خون گریست و دیدگان ارزشها همواره گریان آن مظلومه تاریخ ماند. امروز اگر آسمان دل ما ابریست، اگر هوای چشمان ما هم به رنج فاطمه و ...
ادامه نوشته »گوش کن(ارمغان بهداروند)
این کشتی در رودخانه غیرت به گل نخواهد نشست. اسب تشنگی حتی اگر شیههی نومیدی سر دهد، باد کینه اگر خنجر زهر را بر لبهای عاشقی همسایه کند، سوار عشق از سرودن غزل ارادت دست برنخواهد داشت. گوش کن! این صدا صدای بیقراری رودخانه است. گوش کن این صدا صدای خواستن است، صدای التماس … اسب تشنگی اما نتوانست کودکان در ...
ادامه نوشته »عمو(عبدالرحیم سعیدیراد)
فصل برگریزان است. مرد میرود و برگهای زرد در زیر سم اسبش له می شوند. پشت سر ابری سیاه؛ پیش رو دریایی تشنه. مرد میتازد و راه در پشت سرش گم میشود. ابر میغرد و او پیش میرود. کم کم دریا برایش آغوش باز می کند. موج ها به احترامش برمیخیزند. فرشتههای نگران، لبخند میزنند. لبهای ترک خورردهی مرد، همچون ...
ادامه نوشته »اذان عاشقی (ارمغان بهداروند)
ظهر با زرد رویی در آسمان شعله گرفته است، ظهری که از شرم، ابری نمی یابد تا بر چشمان مات خویش پرده بگذارد. بگو اذان عاشقی به روایت این آبادی اقامه شود، اینجا اول عاشقی است و این قبیله آمادهاند تا در نماز شیدایی، بغض جان خویش را فرو بگذارند و از گواراترین دقیقهی بودن، رنگی دوباره برای حماسه دست ...
ادامه نوشته »ازتو از نسل تو…(علی فرهمند پور)
هر گاه که چشم هایم فرصت باریدن می یابند و قلبم فرصت تپیدنی دیگر و هر گاه که دست هایم به سویی هراسان مینگرند، تو در وجودشان جوشیدهای. تمام تو جوشش و خروش است. در روایت عطش و آتش تو تمام اعضای بدن جانفشانی می کنند. دست هایم به یاد علقمه نشین ها می گریند و آنقدر می لرزند تا ...
ادامه نوشته »و حسین (ع) زنده بود و تشنه(ندا عابد)
آسمان کبود بود،؛ کبود کبود، مثل صورت سیلی خورده ساکت آسمان گلگون شد مثل چاک عمیق زخمی که هر لحظه جگر عاشقی را بشکافد، مثل تیغ عشق! آسمان ساکت بود، ساکت ساکت. بی خورشید، بی نور، بی حشره و زمین در اوج بود، یکدست و قوی، مثل دل عارف محکم و تپنده، محکمتر از سم اسبهای مهاجم و زمین تشنه بود، مثل ...
ادامه نوشته »ای حسین، ای همهی … (محمدرضا سنگری)
با تو عشق را فهمیدیم. خوبی را شناختیم و به کشف «خود» پرداختیم. بی تو همه چیز بی معنی بود، آسمان، بلاهتی آبی، آب سفاهتی سرگردان، زمین سنگی تیپا خورده و درختان رسوایانی ایستاده بودند. اینک نیز عشق توست که گرممان میکند. گریه بر توست که طراوت و شکفتنمان میبخشد و شوق رسیدن به توست که خون حیات در اندامهایمان ...
ادامه نوشته »اگر آن روز نبود!(دکتر سنگری)
اگر آن روز نسیم نفسهای تو در دشت آتش و جنون نمیوزید، اگر سسله جبال قامت هفتاد و دو عاشق در حاشیهی شمشیرهای بی تاب نمیایستاد، اگر نازکای گلویی شش ماهه تیر را لبیک نمیگفت، هنوز و همیشه،ما لبیک گوی ذلت و وحشت و ظلمت بودیم. ای نجابت آب،صداقت آیینه،صراحت آفتاب! بی دیروز تو، امروزمان نبود، فردایمان نمیبالید و روزگارمان ...
ادامه نوشته »